تا زمانی كه ایران در دوران پیشاسرمایهداری بهسر میبرد و با اروپای سرمایهداری مراوده نداشت، مقولاتی چون «حقوق بشر»، «حقوق فردی»، «حقوق شهروندی» و «جامعه مدنی» در فرهنگ ایرانی- اسلامی ما یا ناشناخته بودند و یا آن كه از آنها درك روشن و مبتنی بر نگرشی فلسفی- جامعهشناختی وجود نداشت. اما بررسی تاریخ ایران آشكار میسازد كه برخی از عناصری كه به این مقولات مربوط میشود، در بطن تاریخ ایران از رشدی نه چندان بیاهمیت برخوردار بودند.
از آن جمله میتوان به آزادی عقاید دینی اشاره كرد كه كوروش هخامنشی پس از فتح بابل در رابطه با یهودانی كه در اسارت و بردگی بهسر میبردند، اعمال كرد. او به یهودان حق بازگشت به سرزمین فلسطین را داد و حتی مخارج بازسازی معبد سلیمان را بر دوش گرفت كه توسط ارتش بابل ویران شده بود.[1] این بیجهت نیست كه در تورات، در «كتاب اشعیا, نبی» به كوروش لقب «مسیح»، یعنی «نجاتدهنده» داده شده است، یعنی كسی كه از سوی خداوند فرستاده شد تا قوم یهود را از چنگ ظلم و ستم رها سازد و عدل و انصاف را بر جهان حاكم كند.[2] البته بنا بر فرمان کوروش نه فقط یهودان، بلکه همه افراد از آزادی برگزاری مراسم دینی خود برخوردار بودند. همچنین بررسیهای تاریخی آشكار میسازند با آن كه دین زرتشت در نمودهائی گوناگون دین رسمی دربارهای هخامنشی، اشكانیان و به ویژه ساسانیان بود، اما توده مردم و به ویژه مردمی كه در كشورهای اشغال شده میزیستند، از آزادی عقاید دینی بهرهمند بودند. همین آزادی عقاید دینی سبب شد تا در دوران اشكانیان «مبلغان بودائی» بتوانند آزادانه در ایران به ترویج دین خود پردازند.[3] همچنین در دوران ساسانیان از یكسو با مانی و مزدك روبهرو میشویم كه خود هر چند در آغاز پیرو دین زرتشت بودند، اما ادیان نوینی را بنیان نهادند و توانستند پیروان فراوانی بیابند و از سوی دیگر، در همین دوران راهبان مسیحی توانستند بدون هرگونه محدودیتی مردم را به سوی آئین عیسی فراخوانند، بهطوری كه در دوران ساسانیان آئین مزدا كه آئین رسمی دربار بود، از هر سو مورد هجوم قرار گرفت و «حتی از عهدهی دفاع خود در مقابل پیشرفت ادیان بزرگ» برنمیآمد.[4] همین وضعیت سبب شد تا دیوانسالاری ساسانی به خاطر تحكیم پایههای حكومت، در آن دوره از سیاست آزادی عقاید دینی دست بردارد و پیروان «مسیحیان، مانویان و برهمنان را مورد اذیت و آزار قرار» دهد[5] و حتی در دوران انوشیروان، بهخاطر تحكیم نظام سیاسی، كشتار مزدك و پیروان او در دستور كار قرار گرفت.
در هر حال برخی از ایرانیان كه دارای گرایش میهنپرستی افراطی هستند، بر این باورند كه چون كوروش پس از فتح بابل «فرمانی مبنی بر آزادی یهودیان از اسارت و بازگشت به موطن و تجدید بنای معبد خود در بیتالمقدس» انتشار داد و هر كشوری را كه فتح كرد، «خدایان مذاهب مختلف را به رسمیت شناخت»[6]، پس او نخستین كسی است كه در تاریخ «حقوق بشر» را تدوین كرده است.
همچنین ایرانیان توانستند طی تاریخ طولانی خویش در رابطه با حقوق فردی به برخی از عناصر آن پی برند، بیآن كه بتوانند در این زمینه به طرحی جامع دست یابند، زیرا «ذهن ایرانی چون پروانهای سرمست از گُلی به گُلی پر میكشد و ظاهرأ هیچگاه صورت كلی باغ را در نمیتابد.»[7] با این حال معروفترین سندی كه در زمینه حقوق فردی میتوان در ایران پس از اسلام یافت، همان شعر معروف سعدی، شاعر بلند آوازه شیراز است كه انسانها را آفریده از یك گوهر میداند و جامعه را پیكر واحدی از افراد مینامد كه نباید به دردها و محنتهای یكدیگر بیغم باشند و كسی كه نسبت به سرنوشت دیگران از خود بیتفاوتی نشان دهد را نمیتوان انسان نامید.[8]
اما بررسی آنچه كه سعدی در این چند بیت شعر مطرح کرد، با آنچه فارابی در اثر خود «اندیشههای اهل مدینه فاضله» مطرح ساخته است، تفاوت چندانی ندارد. فارابی در این اثر مطرح میسازد كه «مدینهی فاضله بهمانند بدنی بُود تامالاعضاء [و تندرست] و بهمانند آنگونه بدنی بُود كه همهی اعضای آن در راه تمامیت و ادامه زندگی حیوانی و حفظ آن تعاون كنند.»[9] لیکن از این اندیشه فارابی نمیتوان بهاین نتیجه رسید که چون تمامی افراد یك جامعه همچون اعضای بدن بهیك پیكر تعلق دارند، پس دارای حقوقی یكسانند. برعكس، نظریه سیاسی فارابی بر نابرابری انسانها استوار است. او بر این باور است كه «افراد مدینه بالطبع مفطور به فطرتهای مختلف و متفاضلند كه بهواسطهی همین اختلاف و فطرتها است كه انسانی نسبت بهانسانی دیگر مزیت دارد.»[10] بر اساس این اندیشه تفاوتهای طبقاتی میان انسانها محصول استعدادهائی است كه خدا به انسان داده است و ربطی به شرایط اجتماعی ندارد. این همان اندیشه افلاتونی است كه بر اساس آن «هر وقت مردمان شهر ما پا از حریم تخصص خود فراتر گذاشتند و بهكارهائی دست زدند كه برای انجام آن آفریده نشدهاند، عملشان عین ظلم و بیدادگری است. بهعكس، هر موقعی كه هر كدام از طبقات سه گانه شهر- پیشهوران، جنگاوران و پاسداران – بهانجام وظیفهی طبیعی خود اكتفأ كنند، عملشان عین عدالت است.»[11] و نیز این نظریه فارابی اقتباسی است از نظریه ارسطو كه گفت «طبیعت در ساختن هیچ چیز بخل نمیورزد، بلكه هر چیز را فقط برای یك مقصود میآفریند.»[12] بهاین ترتیب آن چه در طبیعت وجود دارد، از برده گرفته تا بردهدار و از ثروتمند گرفته تا تهیدست، از آنجا كه برای مقصودی معین پا بهعرصه حیات نهادهاند، بنابراین نه تنها عناصری طبیعی هستند، بلكه قوانینی كه موجب پیدایش آنان میشود را نیز باید قوانینی طبیعی دانست.
فارابی بر اساس نظرات فلاسفه یونان بر این باور بود كه در هر جامعهای «انسانی بُود كه او رئیس اول بُود و اعضاء و افراد دیگری بُود كه مراتب آنها نزدیك بدان رئیس بُود و در هر یك از آنان هیئت و ملكهی خاصی بُود كه بهوسیلهی آن فعلی كه بر وفق خواست و مقتضای مقصود آن رئیس بُود، انجام میدهد و اینها صاحبان مراتب اولند و فرودتر از اینان كسانی هستند كه افعال و كارهای خود را بر وفق اغراض اینان انجام میدهند و اینان صاحبان درجه و رتبت دومند و فرودتر از اینان نیز كسانی هستند كه كارهای خود را بر وفق اغراض رؤسای درجه دوم انجام میدهند و بدینسان اجزأ مدینه مترتب میشوند تا آنجا كه به طبقه و دستهای پایان یابد كه كارهای خود را بر حسب اغراض خود انجام میدهند و گروه دیگری یافت نشوند كه آنان كارهای خود را بر وفق اغراض اینان [دسته اخیر] انجام دهند، پس اینان كسانی هستند كه تنها خدمت كنند و خادم بُوند و نه مخدوم و در فرودترین مراتب قرار دارند كه طبقه فرودترین اجتماعات مدینه اینانند.»[13] بهاین ترتیب فارابی و فلسفه اسلامی بهاین نتیجه میرسد كه هر چند انسانها از یك گوهر ساخته شدهاند، اما از آنجا كه خدا (طبیعت) سرنوشت افراد را رقم زده، پس برای هر كسی وظیفهای تعیین نموده و در نتیجه برخی را بر دیگران برتری داده است. بر اساس همین نگرش است كه فلسفه اسلامی به توجیه شاهانی میپردازد كه استبداد مطلق خود را بر جامعه حاكم ساختهاند. نزد فارابی «رئیس مدینه (…) اكمل افراد و اجزاء مدینه بُود.»[14] فارابی كسی را در رأس مدینه یا یك كشور قرار میگیرد، بر اساس گفتههای پیشینان پادشاه مینامد و در همین رابطه در اثر دیگر خود «سیاست مدینه» نوشت «این چنین انسان به نزد قدما پادشاه بُود و در حقیقت این گونه انسان همان كسی است كه میتوان گفت بدو وحی شده است زیرا هر انسانی كه بدین مرتبت بُود مورد وحی الهی قرار خواهد گرفت.»[15]
فردوسی نیز در شاهنامه از «فرٌه ایزدی» سخن گفته است كه «نوری است كه از جانب خدا بر كسانی میتابد كه برای كارهای بزرگ انتخاب شدهاند و این نور به پادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق میگیرد.»[16]
چکیده آن كه در اندیشه ایرانیـ اسلامی ما، هر چند از آدمها سخن گفته میشود و هر چند این اندیشه معتبر است كه انسانها از یك گوهر پدید آمدهاند و با یكدیگر یك پیكره واحد را میسازند، اما در عین حال ساختار سیاسی مطلوب را در آن رهبری میجوید كه برگزیده خدا و در نتیجه از خصوصییات فراانسانی برخوردار است و بهقول خواجه نظامالملك «ایزد تعالی، در هر عصری و روزگاری یكی از میان خلق برگزیند، و او را به هنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند.»[17] در چنین ساختار سیاسی كه شالودهاش بر استبداد فردی استوار است، فردیت، آنگونه كه در اروپا بهوجود آمد، هرگز پیدایش نیافت و نمیتوانست هم پدید آید. اما میدانیم كه «حقوق بشر» چیزی نیست، مگر حقوقی كه یكایك افراد آدمی، چون انسان هستند، باید از آن برخوردار باشند.
«حقوق بشر» محصول جوامع اروپائی است كه برخی از آنان بر اساس مدارك تاریخی موجود، از آغاز تاریخ نگاشته شده خویش دارای ساختارهای سیاسی «دمكراتیك» بودند. در آتن و برخی دیگر از دولت ـ شهرهای یونان حكومت دمكراتیك وجود داشت كه بر اساس آن بخشی از مردم، یعنی مردان، از حق شركت در تعیین سرنوشت سیاسی جامعه برخوردار بودند. آنها با شركت در «شورای خلق» رهبران سیاسی خود را انتخاب میكردند و با گزینش «آرخونات»[18] نهادی را بهوجود آوردند كه از حق حكومت كردن بر جامعه برخوردار بود.[19] در روم باستان نیز كم و بیش با ساختار همگونی روبهرو میشویم. در روم نهاد دولت از سه بخش تقسیم میشد. «یكی مردم بودند كه نمایندگانشان در مجلس خلق عضویت داشتند و كنسولها و تریبونها را انتخاب میكردند. دیگر آنكه كنسولها قوای قضائیه و مجریه را رهبری میكردند و تریبونها كه بر كار قوه مجریه نظارت داشتند.»[20] بهعبارت دیگر، در روم باستان تقسیم قوای دولتی، هر چند نه بر اساس معیارهای كنونی، به سه نهاد مستقل از یكدیگرتحقق یافته بود. همین ساختار دولت خود بازتابی از چندگانگی[21] آن جامعه بود. هانتینگتن با تكیه بر نظرات برخی دیگر از پژوهشگران غربی حتی مدعی است كه جوامع غربی[22] از دوران باستان جوامعی پلورالیستی بودهاند.[23]
البته كشورهای دیگر جهان نیز دارای تركیببندی طبقاتی كم و بیش شبیه یونان و روم بودند، اما با یك تفاوت شگرف. در مصر و ایران و چین، طبقات زیردست، یعنی دهقانان از هرگونه حقوق مدنی محروم و بههمین دلیل نیز فاقد ابزار سهیم شدن در قدرت سیاسی بودند، در حالی كه در یونان و روم چنین نبود. در آنجا همهی طبقات میتوانستند كم و بیش در تعیین مسئولین و رهبران سیاسی، قضائی و نظامی خویش سهیم باشند. این بیدلیل نیست كه بسیاری از پژوهشگران بر این باورند كه «دمكراسی در آتن بیشتر دارای وجه شهرنشینی و در روم دارای بافتی روستائی بود. در آتن پیشهوران و تهیدستان اكثریت جامعه را تشكیل میدادند و حال آنكه در روم اكثریت مطلق با روستائیان بود.»[24] حتی با پیدایش جوامع فئودالی در اروپای غربی ساختارهائی كه بر اساس آن مردم میتوانستند با واسطه و یا بیواسطه در تعیین سرنوشت سیاسی خویش سهیم باشند، هر چند محدود شدند، اما از بین نرفتند. تقریبأ از سده ششم میلادی گروههائی كه از حقوق سیاسی ویژهای برخوردار بودند، نخست در صومعهها و سپس در شهرها در محدوده جامعه رستهای اروپای غربی بهوجود آمدند، امری كه در سدههای میانه زمینههای سیاسی و اقتصادی لازم را برای پیدایش شهرهای مستقل از روستاها و اشراف فئودال فراهم ساخت. بدون پیدایش شهرهای مستقل كه از حقوق خودگردانی برخوردار و دارای شوراهای شهر بودند كه نمایندگانش یا از سوی رستهها و یا بهطور مستقیم توسط شهرنشینان برگزیده میشدند، شیوه تولید سرمایهداری و همراه با آن دولت دمکراتیک كه شالودهاش دمكراسی پارلمانی است، هرگز نمیتوانست بهوجود آید. بر اساس همین چندگرائی جوامع غربی است كه در غرب رستهها (اصناف)، پارلمانها و دیگر نهادهائی بهوجود آمدند كه از منافع اشراف، روحانیت، بازرگانان و دیگر اقشار اجتماعی پشتیبانی میكردند. پس میشود بهاین نتیجه رسید كه از همان سدههای میانی در جوامع اروپای غربی با نوعی ساختار سیاسی روبهرو بودیم كه در محدودهی آن نهادهائی وجود داشتند كه هر یك بخشی از جامعه را نمایندگی میكرد، ساختاری كه در رابطه با رشد نیروهای مولده و پیدایش شیوه تولید سرمایهداری بهتدریج به ساختار سیاسی مدرن، یعنی دمكراسی بورژوائی بدل گشت.
لیكن در شرق و از آن جمله در ایران، حكومت مركزی استبدادی نه تنها روستاها، بلكه شهرها را نیز در زیر پوشش خود داشت و بههمین دلیل نیز مردم شهرنشین هیچگاه نتوانستند از استقلال برخوردار شوند و بلكه همیشه زیر سلطه فرماندهان حكومت مركزی مقتدر قرار داشتند. وجود حكومت مركزی مستبد خود به مانعی در راه رشد و گسترش مالكیت خصوصی نه تنها بر زمینهای كشاورزی، بلكه بر ابزار و وسائل تولید پیشهوری و كالاهای تجاری بدل گشته بود. چنین وضعیتی تا آغاز جنبش مشروطه كم و بیش در ایران حاكم بود. درو ویل فرانسوی كه در دوران پادشاهی فتحعلیشاه چند سالی در ایران زیست، در كتاب خاطراتش نوشت در ایرانِ «ارادهی پادشاه حاكم بر همه چیز است. […] تمام مردم ایران به شاه تعلق دارند و شاه به هر طریقی كه میل دارد، با آنها رفتار میكند. […] پادشاه همچنین مالك تمام ثروتهای ایران است. گاهبهگاه پادشاه از آنها كه ناراضی است، سلب مالكیت میكند و اموالشان را به زیردستان خود میبخشد.»[25] در اروپا هیچگاه چنین وضعیتی وجود نداشت و هیچ پادشاهی نمیتوانست از مردم سلب مالكیت كند، مگر هنگامی كه در دادگاهی اثبات میشد «متهم» به شاه و منافع كشور «خیانت» كرده است. همین وضعیت سبب شد تا مالكیت خصوصی در شرق نتواند از رشد چندانی برخوردار شود و بههمین دلیل نیز فردیت، آنگونه كه در اروپای غربی انكشاف یافت، در شرق و از آن جمله در ایران چندان رشد نكرد.
در كنار چندگرائی ساختار سیاسی، در اروپای غربی با سیستم حقوقی پیشرفتهای روبهرو میشویم كه شالوده آن را سیستم حقوق امپراتوری روم تشكیل میدهد. امپراتوری روم نخستین دولتی در جهان بود كه قوانین حاكم در كشور را در یك مجموعه حقوقی[26] تدوین كرده بود تا در اختیار عموم قرار گیرد. حتی قوانینی را كه در آنها حقوق فردی تدوین شده بودند، در شهرهای بزرگ و پر جمعیت بر کتیبههای چوبی نوشته بودند تا هر كسی با خواندن آن بداند از چه حقوقی برخوردار است.[27] کسانی که تریبون نامیده میشدند، وظیفه داشتند از حقوق مردم در برابر تجاوزات نهادهای حكومتی دفاع كنند و میتوانستند از اجراء احكامی كه با قانون روم در انطباق قرار نداشتند، جلوگیرند. بر اساس چنین پیشینهای برخی از اندیشمندان اروپای غربی توانستند در سدههای میانه مقوله «حقوق طبیعی» را انكشاف بخشند، كه بر اساس آن همهی افراد، از تهیدستترین گرفته تا شاه كشور، از حقوق طبیعی برابری برخوردار بودند. گسترش اندیشه «حقوق طبیعی» سبب شد تا زمینههای فكری لازم برای محدود ساختن حقوق شاهان در اداره كشور فراهم گردد و كار به آنجا رسید كه در انگلستان این اندیشه غالب شد كه هیچكسی زیردست فرد دیگری نیست و بلکه فقط زیردست قوانین و خدا میتواند باشد.[28] همین سنت قانونگرائی كه از روم باستان به ساكنین كشورهای اروپای غربی به ارث رسید، سبب شد تا در این بخش از جهان اندیشه «حكومت متكی بر قانون» بهوجود آید و بهعبارت دیگر هیچ حكومتی نمیتوانست بدون تكیه بر قوانین تدوین شده از سوی مردم كه حقوق شهروندی و مالكیت بر زمین و مسكن و اموال منقول را تضمین میكردند، از مشروعیت برخوردار باشد.
و سرانجام آن كه بر شالوده عواملی كه برشمردیم، فردیت توانست در غرب بر اساس حقوقی كه برای افراد در نظر گرفته شده بود، بهوجود آید. فردیت نشان ویژه تمدن غرب است، زیرا سرمایهداری بر اساس مكانیسم روند از خودبیگانگی، انسانها را بهسوی فردیت خودخواهانه سوق میدهد، امری كه اكنون به وجه مشخصه كشورهای پیشرفته سرمایهداری غربی بدل شده است.
با این حال میبینیم كه این دستاوردها نه تنها در جوامع غربی هنوز بهطور كامل تحقق نیافتهاند، بلكه غربی كه «فردیت» و «حقوق بشر» را كشف كرد، در رابطه با كشورهای پیشاسرمایهداری برای این مفاهیم هیچگونه ارج و ارزشی قائل نبود و نیست. لیبرالها و سوسیالیستهای آزادیخواه انگلیسی و فرانسوی پس از آنكه در نیمه دوم سده نوزده و آغاز سده بیست به قدرت سیاسی دست یافتند، هر چند در سیاست داخلی هوادار تحقق «حقوق اساسی» و «حقوق بشر» بودند، اما در سیاست خارجی همچنان از سیاست استعماری و نواستعماری پیروی كردند، زیرا در دفاع از منافع اقتصادی كشورهای خویش، نزد آنان «حقوق بشر» مردمی كه در كشورهای پیشاسرمایهداری میزیستند، ارزشی نداشت. بهعبارت دیگر، در جوامع غربی در رابطه با كشورهای عقبمانده و یا عقبنگاهداشته شده با معیاری دو گانه روبهرو میشویم. حكومتهای غربی هنگامی از مقوله «حقوق بشر» بهره میگیرند كه حكومتی حاضر نشود منافع منطقهای آنها را «محترم» بشمارد. در چنین صورتی «حقوق بشر» به ابزاری تبلیغاتی بدل میشود و حكومتهای غربی میكوشند به افكار عمومی خویش حالی كنند كه مخالفت آنان با این گونه حكومتها نه بهدلیل منافع اقتصادی و سیاسی، بلکه بهخاطر دفاع از ارزشهائی است كه «تمدن غرب» مخترع آن است. بهاین ترتیب منافع اقتصادی، نظامی و سیاسی در پس مقوله «حقوق بشر» پنهان میشود. در عین حال میبینیم كه همین حكومتهای مدافع بیچون و چرای «حقوق بشر» با بسیاری از حكومتهای استبدادی و ضد دمكراتیك در خاورمیانه همچون عربستان سعودی، كویت، اتحادیه امارات عربی در خلیج فارس، پاكستان، چین و … دارای روابط دپیلماتیك حسنه هستند، بیآنكه در این زمینه از ابزار «حقوق بشر» علیه این حکومتها بهره گیرند. آنها حتی از یگانه دولت استعمارگر در خاورمیانه، یعنی دولت اسرائیل بیچون و چرا پشتیبانی میکنند و برای حقوق ملت فلسطین پشیزی ارزش قائل نیستند، زیرا وجود اسرائیل در منطقه در خدمت منافع درازمدت دولتهای امپریالیستی است.
بنابراین برای ما ایرانیان كه در پی تحقق حكومتی دمكراتیك در ایران هستیم، بسیار با اهمیت است كه در مبارزه با رژیم ضددمكراتیك ولایت فقیه در ایران به ابزار سیاست خارجی کشورهای امپریالیستی ایالات متحده آمریكا و یا اتحادیه اروپا بدل نشویم و بلكه در عین مبارزه با رژیم استبدادی ایران، با حكومتهائی كه دمكراسی و حقوق بشر را به ابزار سیاست خارجی خویش بدل ساختهاند، مرزبندی روشن و آشكار داشته باشیم.
این نوشته برای نخستین بار در شماره اول از سال هجدهم، شماره پیاپی ۵۲ ویژهنامه نشریه «حقوق بشر» ارگان «جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران»، بهار ۱۳۸۱ چاپ شد.
پانوشتها:
[1] “كتاب مقدس“، بخش «عهد عتیق»، ترجمه فارسی، مترجم، ؟، چاپ توسط «انجمن پخش كتب مقدّسه در میان ملل»، سال انتشار ۱۹۸۶، صفحه ۷۳۷
[2] همانجا، صفحه ۱۰۶۵
[3] اقبال لاهوری: “سیر فلسفه در ایران“، ترجمه ا. ح. آریانپور، ناشر مؤسسه فرهنگی منطقهای،سال انتشار ۱۳۴۷، صفحه ۲۵
[4] ر. گیرشمن، «ایران از آغاز تا اسلام»، ترجمه دكتر محمد معین، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب،سال انتشار ۱۳۳۶، صفحه ۳۲۰
[5] همانجا، همان صفحات ۳۲۱- ۳۲۰
[6] همانجا، صفحات ۱۲۳- ۱۲۲
[7] محمد اقبال لاهوری: “سیر فلسفه در ایران“، ترجمه ا. ح. آریانپور، ناشر مؤسسه فرهنگی منطقهای،سال انتشار ۱۳۴۷، صفحه ۱۳
[8] «بنیآدم اعضای یكدیگرند – كه در آفرینش ز یك گوهرند / چو عضوی به درد آورد روزگار – دگر عضوها را نباشد قرار/ تو كز محنت دیگران بیغمی- نشاید كه نامت نهند آدمی»
[9] ابونصر محمد فارابی، “اندیشههای اهل مدینه فاضله“، ترجمه دكتر سید جعفر سجادی، ناشر كتابخانه ظهوری، سال انتشار ۱۳۶۱، صفحه ۲۵۶ همانجا، صفحه ۲۵۸
[10] همانجا، صفحه ۲۵۸
[11] مایكل ب. فاستر: “خداوندان اندیشههای سیاسی“، ترجمه جواد شیخالاسلامی، جلد یك، قسمت اول – افلاطون، ارسطو- انتشارات امیركبیر، سال انتشار ۱۳۶۱، صفحه ۸۱
[12] ارسطو: “سیاست“، ترجمه دكتر حمید عنایت، انتشارات سپهر، ۱۳۶۴، صفحه ۱۲۰
[13] ابونصر محمد فارابی: “اندیشههای اهل مدینه فاضله“، ترجمه دكتر سید جعفر سجادی، ناشر كتابخانه ظهوری، سال انتشار ۱۳۶۱، صفحات ۳۵۷- ۳۵۸
[14] همانجا، صفحه ۲۶۱
[15] ابونصر محمد فارابی، “سیاست مدینه“، صفحات ۷۹-۸۰
[16] “فرهنگ دهخدا“: جلد ۲۷، صفحه ۲۲۵
[17] خواجه نظامالملك طوسی: “سیاستنامه“، به كوشش دكتر جعفر شعار، چاپخانه سپهر، سال انتشار ۱۳۶۴، صفحه ۵
[18] Archont
[19] منوچهر صالحی: “دمكراسی از آغاز تا اكنون“، انتشارات پژوهش، سال انتشار ۱۳۷۳، صفحه ۲۰
[20] همانجا، صفحه ۴۴
[21] Pluralismus
[22] بر اساس اندیشه هانتینگتن غرب تشكیل میشود از غرب اروپا، یعنی كشورهائی كه در آنها اكثریت مردم پیرو ادیان كاتولیك و پروتستانت هستند، به اضافه آمریكای شمالی و استرالیا. او ساكنین اروپای شرقی را كه پیرو آئین ارتدوكسی هستند، جزئی از حوزه فرهنگی غرب نمیداند.
[23] Samuel P. Huntington, “Kampf der Kulturen“ Europaverlag, 1997, Seite10
[24] منوچهر صالحی: “دمكراسی از آغاز تا اكنون“، صفحات ۴۵-۴۴
[25] گاسپار دروویل: “سفر در ایران“، ترجمه منوچهر اعتماد مقدم، انتشارات شباویز، تهران، ۱۳۶۴، صفحه ۱۸۱
[26] Corpus Juris
[27] منوچهر صالحی: “دمكراسی از آغاز تا اكنون“، صفحه ۵۰
[28] معادل لاتینی این اندیشه چنین است: Non sub homine sed sub deo et lege