فریدریش انگلس
مردی كه برای نخستین بار به سوسیالیسم و بدان وسیله به تمامی جنبش كارگری دوران ما زیرپایهای علمی داد، كارل ماركس است كه در سال ۱۸۱۸ در تریر[1] زاده گشت. او نخست در دانشگاههای بُن[2] و برلین[3] دانش حقوق تحصیل كرد، اما به زودی فقط به تحصیل تاریخ و فلسفه پرداخت و در سال ۱۸۴۲ تصمیم داشت به عنوان دانشیار در رشته فلسفه برای كسب مقام استادی به تحصیل خود ادامه دهد كه جنبش سیاسی كه پس از مرگ فریدریش ویلهلم سوم[4] به وجود آمده بود، او را به راه دیگری كشاند. با همكاری ماركس سران بورژوازی لیبرال راین[5] همچون كامپهاوزن،[6] هانزمن[7] و دیگران در كلن[8] «راینیشه تسایتونگ»[9] را بنیاد نهادند و ماركس، كه انتقاداتش نسبت به كردار مجلس ایالتی راین جلب توجه زیادی كرده بود، در پائیز ۱۸۴۲ به سردبیری آن نشریه برگُزیده شد. البته «راینیشه تسایتونگ» در شرایط سانسور انتشار مییافت، اما سانسور نتوانست از پس آن برآید. «راینیشه تسایتونگ» تقریبأ هر بار توانست مقالاتی را كه مهم بودند، از صافی سانسور بگذراند. در ابتدأ خوراك كمی برای حذف كردن به خورد سانسور داده میشد، بهطوری كه یا اداره سانسور خود عقبنشینی میكرد و یا برای آنكه تن به انتشار نشریه دهد، تهدید میشد كه روزنامه فردا انتشار نخواهد یافت. هرگاه ده نشریه از جرأت «راینیشه تسایتونگ» برخوردار میبودند و ناشرین آنها چند صد تالر[10] بیشتر برای چیدن روزنامه هزینه صرف میكردند، در آن صورت امكان ادامه سانسور در سال ۱۸۴۳ در آلمان دیگر ممكن نبود. اما صاحبان روزنامههای آلمان حقیر، ترسو و عامی[11] بودند و «راینیشه تسایتونگ» میبایست به تنهائی میجنگید. او در پس هر سانسوری با سانسور دیگری مواجه میگشت تا جائی كه رئیس حكومت خود به سانسور این نشریه اقدام كرد. حكومت در آغاز ۱۸۴۳ اعلان كرد كه حریف این نشریه نمیشود و از آن پس بدون هر گونه بهانهای به سركوب آن پرداخت.
ماركس كه در آن میانه با خواهر فون وستفال[12] كه چندی بعد به وزارت ارتجاع رسید، ازدواج كرده بود، به پاریس كوچ كرد و در آنجا با همكاری آ. روگه[13] «كتابهای سال آلمان- فرانسه» را منتشر کرد كه در آنها انتشار سلسله آثار سوسیالیستی خود را با «نقد فلسفه حقوق هِگل» آغاز كرد. پس از آن با همكاری ف. انگلس »خانواده مقدس، علیه برونو باوئر[14] و همدستانش» را انتشار داد كه نقدی طنزآمیز بر فلسفه ایدآلیستی آن دوران آلمان بود.
آموزش اقتصاد سیاسی و تاریخ انقلاب كبیر فرانسه برای ماركس آنقدر وقت باقی گُذاشت كه گاهگاهی حكومت پروس[15] را مورد حمله قرار دهد، آن حكومت نیز انتقام خود را چنین گرفت كه توانست در آغاز سال ۱۸۴۵ تقاضای اخراج ماركس از فرانسه را به وزارتخانه گیزو[16] بقبولاند، در این رابطه آقای آلكساندر فون هومبلد[17] نقش واسطه را ایفأ كرد.
ماركس محل زندگی خود را به بروكسل انتقال داد و در آنجا در سال ۱۸۴۸ به زبان فرانسه «گُفتمان درباره تجارت آزاد» و در سال ۱۸۴۷ «فقر فلسفه» را انتشار داد كه نقدی بود بر «فلسفه فقر» پرودُن.[18] همزمان فرصت یافت در بروكسل اتحادیه كارگری آلمانی[19] را بهوجود آورد و باین ترتیب به عمل ترویج پرداخت. از زمانی كه او و دوستانش در سال ۱۸۴۷ به اتحادیه مخفی كمونیستها كه از مدتها پیش وجود داشت، پیوستند، این كار برای او از اهمیت بیشتری برخوردار شد. تمامی آن مؤسسه دگرگون گشت، روابط كم و بیش پنهانی كه تا آن زمان وجود داشت، به سازمانی ساده برای تبلیغات كمونیستی، به نخستین سازمان سوسیال دمكراسی آلمان تغییر شكل داد كه فقط اجبارأ باید مخفی میماند. همه جا كه اتحادیههای كارگران آلمان بهوجود آمدند، «بوند»[20]هم پیدایش یافت، تقریبأ تمامی رهبران اتحادیههای كارگری در انگلستان، بلژیك، فرانسه و سوئیس و در بسیاری از اتحادیهها كه در آلمان بهوجود آمدند، از اعضاء «بوند» بودند و سهم «بوند» در پیدایش جنبش كارگری آلمان بسیار پر اهمیت بود. اما «بوندِ» ما در این میان نخستین تشكیلاتی بود كه سرشت بینالمللی مجموعه جنبش كارگری را برجسته میساخت و همچنین بدان عمل میكرد، در«بوند» انگلیسیها، بلژیكیها، مجارستانیها، لهستانیها و غیره عضو بودند و به ویژه در لندن نشستهای كارگران بینالملل را تشكیل میداد.
دگرسازی «بوند» بر اساس دو كنگره كه در سال ۱۸۴۷ تشكیل شدند، انجام گرفت كه در كنگره دوم تركیب و انتشار اصول حزب كه توسط ماركس و انگلس بهصورت «مانیفست» تنظیم گشته بود، تصویب شد. بهاین ترتیب بود كه «مانیفست حزب كمونیست» در سال ۱۸۴۸ برای نخستین بار پیش از فرارسیدن انقلاب فوریه انتشار یافت و تا كنون به تقریبأ تمامی زبانهای اروپائی برگردانده شده است.
«روزنامه آلمانــ بروكسل»[21] كه ماركس با آن همكاری داشت و در آن سعادت پِلیس سرزمین پدری را بدون هرگونه ملاحظهای افشأ كرد، حكومت پروس را مجبور ساخت تا در جهت اخراج ماركس اقدام كند، كاری كه بینتیجه بود. اما هنگامی كه انقلاب فوریه موجب جنبش تودهای در بروكسل گردید و این طور به نظر رسید كه بلژیك نیز در آستانه تحولّی است، حكومت بلژیك ماركس را بدون هر گونه دلیلی دستگیر و از آن كشور اخراج كرد. در این میان حكومت موقت فرانسه بهوسیله فلوكو[22] از او دعوت کرد به پاریس بازگردد و او از آن ندا پیروی كرد.
در پاریس پیش از هر چیز به مقابله با شیادانی پرداخت كه میخواستند كارگران آلمانی را كه در فرانسه بهسر میبردند، در لژیونهای مسلح متشكل سازند تا بدان وسیله در آلمان انقلاب و جمهوری بهوجود آورند. از یكسو آلمان باید خود انقلاب خویش را انجام میداد و از سوی دیگر هر لژیون انقلابی بیگانهای كه در فرانسه تشكیل میگردید، از همان آغاز توسط لامارتینهای[23] دولت موقت به حكومتی كه باید سرنگون میشد، لو داده میشد، همچنان كه این واقعه در بلژیك و بادن[24] اتفاق افتاد.
ماركس پس از انقلاب مارس به كلن رفت و در آنجا روزنامه «نویه راینیشه تسایتونگ» [25]را پایهگُذاری كرد كه از اول ژوئیه ۱۸۴۸ تا 19 مه ۱۸۴۹ وجود داشت، یگانه روزنامهای كه در میان جنبش دِمُكراتیك آن دوران مواضع پرولتاریا را مطرح میساخت و آنهم از طریق هواداری بیپرده خود از قیامكنندگان ماه ژوئیه ۱۸۴۸ در پاریس، امری كه موجب سركشی بیشتر سهامداران آن نشریه گشت. «روزنامه صلیب»[26] بیهوده به «گُستاخی شیمبُراسو»[27] اشاره میكرد كه نشریه «نویه راینیشه تسایتونگ» بدان وسیله به تمامی مقدسات، از شاه و صدراعظم رایش[28] گرفته تا ژاندارمها و ۸۰۰۰ مردی كه در یكی از استحكامات پروس مستقر بودند، حمله میكرد؛ عامیون لیبرال و به ناگهان ارتجاعی گشته راین بیهوده از خود تعصب نشان میدادند؛ بیهوده حكومت نظامی كلن در پائیز ۱۸۴۸ برای زمانی طولانی وضعیت آن نشریه را معلق اعلان كرد؛ بیهوده وزارت دادگُستری فرانكفورت نزد دادستان كلن با استناد به بند بند قانون خواستار تعقیب و دادگاهی آن نشریه گشت؛ روزنامه با توجه به نگهبانی اصلی، همچنان به آرامی ویراسته و چاپ میگردید، پخش و شهرت روزنامه همراه با شدت حملات آن به حكومت و بورژوازی گُسترش یافت. هنگامی كه در نوامبر ۱۸۴۸ در پروس كودتا رخ داد، «نویه راینیشه تسایتونگ» در صدر هر شمارهای كه انتشار مییافت، از مردم میخواست كه از پرداخت مالیات خودداری كنند و قهر را با قهر پاسخ گویند. در بهار ۱۸۴۹ روزنامه بهاین خاطر و بهخاطر مقاله دیگری به محكمه هیئت منصفه كشانده شد، اما در هر دو مورد دادگاه رأی به تبرئه نشریه داد. سرانجام، پس از آنكه رستاخیر مه ۱۸۴۹ در درسدن[29] و در ایالت راین سركوب شد و لشگركشی پروس علیه رستاخیر بادن- فالتس[30] بهوسیله تمركز و بسیج توده گستردهای از نیروهای با اهمیت انجام یافت، در آن هنگام حكومت پنداشت كه به اندازه كافی نیرومند گشته است كه بتواند «نویه راینیشه تسایتونگ» را با بهكاربرد قهر سركوب نماید. آخرین شماره روزنامه در ۱۹ مه با جوهر سرخ انتشار یافت.
ماركس دوباره به پاریس رفت، اما زمان كوتاهی پس از تظاهرات ۱۳ ژوئیه ۱۸۴۹ از سوی حكومت فرانسه در برابر این گزینش قرار گرفت كه محل زندگی خود را به برتانه[31] انتقال دهد و یا آن كه فرانسه را ترك كند. او انتخاب آخرین را پذیرفت و به لندن كوچ كرد، شهری كه از آن زمان تا كنون بهطور لاینقطع در آن زیسته است.
بهخاطر هویدائی شدید ارتجاع تلاش انتشار مجدد «نویه راینیشه تسایتونگ» (در هامبورگ) بهصورت مجله (در سال ۱۸۵۰) باید پس از چندی متوقف میگشت. ماركس بلاواسطه پس از كودتای دسامبر ۱۸۵۱ در فرانسه «۱۸ برومر لوئی بناپارت» را انتشار داد (نیویورك ۱۸۵۲؛ چاپ دوم ۱۸۶۹ در هامبورگ زمان كوتاهی پیش از آغاز جنگ). او در سال ۱۸۵۳ «افشأ محاكمه كمونیستها در كلن» را نگاشت (نخست در بازل[32] و سپس در بوستون[33] و به تازگی در لایپزیك[34] چاپ شد).
ماركس پس از محكومیت اعضأ اتحادیه كمونیستها در كلن خود را از فعالیتهای ترویج سیاسی كنار كشید و از یكسو ده سال از عمر خود را به بررسی گنجیه غنیای اختصاص داد كه كتابخانه موزه بریتانیا در زمینه اقتصاد سیاسی عرضه میكرد و از سوی دیگر با نشریه «نیویورك تریبون» [35] به همكاری پرداخت كه در آن تا آغاز جنگ داخلی نه تنها گُزارشهائی را كه او امضای خود را در زیر آنها مینهاد، بلكه تعداد زیادی از سرمقالهها كه با قلم او درباره مناسبات اروپا و آسیا نوشته شده بودند، انتشار یافتند. حملات او علیه لُرد پالمرستون[36] كه بر اساس مطالعه اسناد و مدارك رسمی نوشته شده بودند، در لندن بهصورت شبنامه انتشار مییافتند.
«نقد اقتصاد سیاسی» به مثابه نخستین میوه مطالعات اقتصادی طولانی او در سال ۱۸۵۹ انتشار یافت، دفتر نخست «برلین، ناشر دونكر[37]). این اثر حاوی نخستین توصیفات بههم پیوسته تئوری ارزش ماركس به انضمام آموزش پول است. ماركس در اثنأ جنگ ایتالیا به مبارزه با نشریه آلمانی «خلق»[38]، با بُناپارتیسم كه بهخود رنگ لیبرالی زده بود و نقش حامی ملتهای زیر ستم را بازی میكرد و نیز با سیاست آن زمان پروس كه در هیبت بیطرفی میكوشید از آب گِلآلود ماهی بگیرد، پرداخت. ماركس كه با انبوهی از افتراهای شرمآور و دروغین فوگت[39] مواجه بود، در سال ۱۸۶۰ در لندن در نوشته «آقای فوگت» به او پاسخ داد و در آن فوگت و دیگر آقایانی را كه به جریان دمكراتهای دروغین امپریالیستی وابسته بودند، افشأ نمود و بنا به دلائل آشكار و پنهان اعلان كرد كه فوگت
از سلطنت دسامبر رشوه گرفته است. درست ده سال بعد این نظریه تأئید شد: در لیستی كه از جیرهخواران بناپاریست در سال ۱۸۷۰ در تویره[40] پیدا شد و توسط حكومت سپتامبر انتشار یافت، در زیر حرف «و« آمده بود «فوگت- در اوت ۱۸۶۹ به او مبلغ ۴۰ هزار فرانك پرداخت شُد.»
سرانجام در سال ۱۸۶۷ در هامبورگ «سرمایه، نقد اقتصاد سیاسی، جلد نخست» انتشار یافت كه اثر اصلی ماركس است كه در آن بنیادهای نظرات اقتصادی-سوسیالیستی او و جهات اصلی نقد او به جامعه موجود، به شیوه تولید سرمایهداری و نتایج آن مطرح شدهاند. چاپ دوم این اثر دورانساز در سال ۱۸۷۲ انتشار یافت؛ نویسنده سرگرم تكمیل جلد دوم است.
در این اثنأ در بیشتر كشورهای اروپا جنبش كارگری دوباره آن اندازه نیرومند گشته بود كه ماركس بتواند به آرزوئی طولانی كه داشت، مبنی بر تأسیس اتحادیهای بیاندیشد كه كارگران پیشرفتهترین كشورهای اروپا و امریكا را در بر گیرد و خصلت بینُلمللی جنبش سوسیالیستی را نه تنها به كارگران، بلكه به بورژوازی و حكومتهای این كشورها به اصطلاح به گونهای جسمانی به نمایش گُذارد، به پرولتاریا جرأت دهد و او را نیرومند سازد و دشمنان او را به وحشت اندازد. یك نشست تودهای كه در ۲۸ سپتامبر ۱۸۶۴ در مارتینس هال[41] لندن به نفع لهستانیها تشكیل گردیده بود كه دوباره از سوی روسیه زیر ستم قرار گرفته بودند، موجب شد تا این نظر در آنجا مطرح گردد كه مورد استقبال بیشائبه قرار گرفت.اتحادیه بینالمللی كارگری بهوجود آمده بود، یك شورای كل موقت كه در لندن اقامت داشت، در همان نشست انتخاب گشت و روح این شورا و تمامی شوراهای كل دیگری كه تا كُنگره لاهه[42] انتخاب شدند، ماركس بود. تقریبأ تمامی نوشتههائی كه از سوی شورای كل بینالملل مقرر گشتند، توسط او انتشار یافتند، از عنوان افتتاحیه در سال ۱۸۶۴ گرفته تا عنوان جنگ داخلی در فرانسه در سال ۱۸۷۱. فعالیتهای ماركس در بینالملل را تشریح كردن، به معنی نوشتن تاریخ «بوند» است كه خاطره آن هنوز در حافظه كارگران اُروپا زنده است.
سقوط كمون پاریس سبب شد تا بینالملل در وضعیتی دشوار قرار گیرد. بینالملل، درست در لحظهای كه امكان فعالیت عملی تقریبأ در همه جا برایش از بین رفته بود، به صدر تاریخ اروپا رانده شد. حوادثی كه بینالملل را به هفتمین قُدرت بزرگ بدل كردند، همزمان او را از تجهیز و بهكارگیری ارتش خود و مجازات شكستهای خطاناپذیر و مسدود ساختن مجدد راه جنبش كارگری برای چند دهه ممنوع ساختند. برای آن منظور از هر جهت عناصری بهسوی بینالملل هجوم آوردند كه میخواستند از چنان شهرت ناگهانی اتحادیه برای مقاصد خودپسندانه شخصی خویش و یا جاهطلبیهای شخصی خود بهره گیرند، بی آنكه موقعیت واقعی بینالملل را تفهیم و یا آنكه به آن توجه كنند. باید تصمیمی قهرمانانه گرفته میشد و این بار نیز باز ماركس بود كه آن تصمیم را گرفت و آنرا به كنگره لاهه عرضه كرد. بینالملل از طریق مصوبهای رسمی از پذیرفتن هرگونه مسئولیتی برای اقدامات باكونینیستها كه در آن زمان كانون عناصر پیچیده و ناسالمی را تشكیل میدادند، شانه خالی كرد و سپس نیز با توجه به وضعیت دشواری كه بینالملل در برابر عكسالعملهای عمومی داشت و به ویژه هرگاه میخواست به خواستهای در حال رشدی كه از او مطالبه میشد، پاسخ دهد، كه منجر به یك سلسله قربانی دادن و خونریزی جنبش كارگری میگشت، بینالملل تصمیم گرفت با انتقال شورای كل به آمریكا، خود را موقتأ از صحنه كنار كشد. حوادث آینده نشان دادند كه این تصمیم كه از آن دوران تا كنون بارها مورد نكوهش قرار گرفت، تا چه اندازه درست بود. از یكسو سر تمامی تلاشها به سنگ خورد كه میخواست زیر نام بینالملل كودتاهای بی نتیجه خود را توجیه كند و از سوی دیگر ثابت شد كه مراوده درونی رشد یابندهای كه میان احزاب كارگری سوسیالیستی كشورهای مختلف وجود داشت، امری كه به همت بیناُلملل موجب بیداری خودآگاهی دلبستگی همگون و همبستگی پرولتاریای همه كشورها گردیده بود، میتواند از اعتبار برخوردار باشد، حتی اگر در آن لحظه به رشته رسمی اتحادیه بینالملل كه به زنجیر بدل گردیده بود، وصل نباشد.
ماركس توانست بار دیگر سرانجام پس از كنگره لاهه از آرامش و آسودگی برخوردار گردد و بتواند فعالیتهای تئوریك خود را پیگیری كند و امید است بتواند در زمانی نه چندان طولانی جلد دوم «سرمایه» را برای انتشار به چاپخانه ارائه دهد.
از میان اكتشافات مهمی كه ماركس به مدد آنها نام خود را در تاریخ علوم نوشته است، میتوانیم در اینجا تنها دو كشف را برجسته كنیم.
نخستین عبارت است از دگرگونیای كه توسط او در تمامی درك از تاریخ جهانی عملی گردیده است. تا آن زمان تمامی نگرش به تاریخ بر این تصور استوار بود كه علت آخرین تمامی دگرگونیهای تاریخی را میبایست در ایدههای انسانهائی كه خود دچار تحول میگشتند، جستجو كرد و در این رابطه از میان تمامی دگرگونیهای تاریخی، تغییرات سیاسی كه بر تمامی تاریخ انسانی سلطه داشتند، با اهمیتتر به نظر میرسیدند. اما كسی نمیپرسید این ایدهها از كجا بهوجود میآیند و چه عواملی نیروی محركه تغییرات سیاسی میشوند. اما در مكاتب جدید تاریخنگاران فرانسوی و تا حدی نیز تاریخنویسان انگلیسی بهاین باور رسیده بودند كه لااقل از قرون وسطی به بعد نیروی محركه تاریخ اروپا را مبارزه شهروندان با اشراف فئودال بر سر بهدست آوردن سلطه اجتماعی و سیاسی تشكیل میداد. ماركس اما اثبات كرد تمامی تاریخ تاكنونی، تاریخ مبارزه طبقاتی است، كه مبارزات سیاسی با تمامی جنبهها و گوشههای گوناگون آن، مبارزه بر سر كسب قُدرت اجتماعی و سیاسی است و آنهم بهاین دلیل كه طبقات كهن میخواهند سیادت خود را دوام بخشند و طبقات جدیدِ در حال رویش میخواهند سیادت خود را حاكم سازند. اما این طبقات چگونه پیدایش مییابند و به موجودیت خود ادامه میدهند؟ پیدایش آنها همیشه منوط است به شرایط مادی زمخت و جسمانی كه بر اساس آن جامعه در زمان معینی لوازم زندگانی خود را تولید و مبادله میكند. سیادت فئودالی قرون وسطی بر اقتصاد خودكفائی جوامع روستائی، اقتصادی كه تقریباء تمامی نیازهای شخصی را برآورده میساخت، اقتصادی كه تقریباء بدون مبادله عمل میكرد، تكیه داشت، كه اشرافیت ستیزهگر از آنها در برابر عوامل خارجی و ملی محافظت مینمود و یا آن كه آنها را در یك مجموعه سیاسی متشكل میساخت. هنگامی كه شهرها و به همراه آنها صنعت پیشهوری ویژهای بهوجود آمد كه در ابتداء در سطح ملی و سپس در سطح جهانی مراوده تجاری را بهوجود آورد، شهروندی را تكامل داد و بورژوازی در مبارزه با اشرافیت شهرنشین نخست حوزه زندگی خود را فتح كرد و در جامعه فئودالی متكی بر رستهها، توانست برای خود حقوق ویژهای را بهدست آورد. اما با كشف سرزمینهای فراسوی اروپا كه از اواسط سده 15 آغاز شد، این بورژوازی توانست به مناطق تجاری بسیار گستردهتری دست یابد و بهاین ترتیب توانست برای صنایع خود مهمیز نوینی یابد، پیشهوری در شاخههای مهم تولید و آنهم بهوسیله تولید مانوفاكتوری كه جنبه كارخانهای بهخود گرفته بود، پس زده شد و این روند نیز بهوسیله كشفیات سده پیشین و بهطور عمده توسط صنایع بزرگی كه بهوسیله ماشین بخار ممكن گشته بود، عقب رانده شد، و این یك نیز تاثیر خود را بر تجارت بهاین ترتیب نهاد كه در كشورهای پسمانده تولید پیشهوری را به عقب راند و در كشورهای پیشرفته ابزار مراوده جدید كنونی، یعنی ماشینهای بخار، راه آهن و تلگراف را بهوجود آورد. اینچنین بود كه بورژوازی توانست كمكم ثروت اجتماعی و قُدرت اجتماعی را در دستان خود متمركز سازد، هر چند كه او برای مدت زمانی طولانی از دستیابی به قُدرت سیاسی محروم ماند كه همچنان در دست اشراف و سلطنتی كه به اشراف متكی بود، قرار داشت. اما پس از طی مراحلی چند، در فرانسه پس از پیروزی انقلاب بزرگ، توانست قدرت سیاسی را نیز متصرف شود و از این زمان به بعد در برابر پرولتاریا و دهقانان كوچك به طبقه حاكم بدل گردد. از این نظرگاه میشود بهسادگی با اطلاع كافی از وضعیت اقتصادی هر جامعهای، امری كه تاریخنویسان ما ابدأ بدان توجه نمیكنند، هرگونه تظاهرات تاریخی و بههمین ترتیب میشود بسادگی تصورات و ایدههائی را كه در هر مرحله تاریخی بر اساس شرایط حاكم بر زندگی اقتصادی بهوجود میآیند و مناسبات اجتماعی و سیاسی كه بر پایه آن تدوین میشوند، را توضیح داد. بهاین ترتیب برای نخستین بار تاریخ بر بنیاد واقعی خود قرار گرفت، واقعیت ملموسی كه تا آن زمان بهطور كامل نادیده گرفته میشد مبنی بر این كه انسانها پیش از هر چیز نیاز به خوردن، نوشیدن، مسكن و لباس دارند و بنابراین باید پیش از آنكه به سیاست، دین، فلسفه و غیره بپردازند، برای فراهم ساختن آن كار كنند. این واقعیت ملموس سرانجام به حق تاریخی خود دست یافت.
اما این درك جدید از تاریخ برای جهانبینی سوسیالیستی دارای اهمیت بسیار بود. بر اساس این درك اثبات گردید كه تمامی تاریخ تاكنونی بر پاشنه تضاد طبقاتی و مبارزه طبقاتی میگردد، كه همیشه طبقات حاكم و محكوم، استثمار كننده و استثمار شونده وجود داشت و همیشه اكثر انسانها مجبور بودند به كارهای سخت تن در دهند و در زندگی از لذات اندكی برخوردار شوند. چرا چنین بود؟ بهاین دلیل ساده كه در تمامی مراحل انكشاف انسانی تولید بسیار اندك تكامل یافته بود، كه تكامل تاریخی تنها در این شكل متضاد میتوانست صورت گیرد، كه پیشرفت تاریخی در مجموع به فعالیت اقلیتی بسیار كوچك كه از حقوق برتری برخوردار بود، وابسته بود، در حالیكه اكثریت عظیم محكوم بدان بود كه برای تأمین مخارج زندگی اندك خود و نیز كسان برتری كه روز به روز ثروتمندتر میشدند، كار كند. اما یكچنین بررسی از تاریخ برخلاف رسم آن زمان كه تاریخ بر اساس اعمال بد انسانها توضیح داده میشد، قادر میشود تاریخ طبقاتی را بهطور طبیعی و عقلائی توضیح دهد و آشكار كند كه در نتیجه رشد سرسام آور نیروهای مولده در دوران معاصر، لااقل در كشورهای پیشرفته دیگر برای تقسیم جامعه به حكومتگر و حكومت شونده، به استثمارگر و استثماركننده بهانهای وجود ندارد و نیز بورژوازی بزرگ پیشه تاریخی خود را انجام داده است، كه او دیگر توانائی رهبری جامعه را نداشته و حتی در روند تكامل تولید خود به مانعی بدل شده است، همچنان كه در حال حاضر بحرانهای تجاری و به ویژه غوغای بزرگ و وضعیت پریشان صنعت در تمامی كشورها بر این امر گواهی میدهد، كه هدایت تاریخ به پرولتاریا انتقال یافته است، به طبقهای كه خود را تنها بدین وسیله از تمامی وضعیت اجتماعی خویش میتواند رها سازد و در حقیقت تمامی سلطه طبقاتی، تمامی بندگی و تمامی استثمار را از بین ببرد و نیروهای مولده اجتماعی را كه ازچنگال بورژوازی فراروئیدهاند، تنها در تصرف پرولتاریای متحدی قرار دهد تا بتوان وضعیتی را بهوجود آورد كه بر حسب آن هر عضو جامعه بتواند نه تنها در تولید، بلكه حتی در توزیع و اداره ثروتهای اجتماعی سهیم باشد و از طریق برنامهریزی مجموعه تولید به بارآوری نیروهای مولده اجتماعی و محصولاتی كه بهوجود میاورند، بیافزاید تا بتوان ارضأ تمامی نیازهای عقلائی افراد را بهطور همیشگی و رشد یابنده تأمین كرد.
دومین كشف مهم ماركس عبارت است از توضیح نهائی رابطه سرمایه با كار و یا به عبارتی دیگر اثبات این امر كه چگونه در بطن جامعه امروزی، در درون شیوه تولید سرمایهداری استثمار كارگران توسط سرمایهداران عملی میگردد. از زمانی كه اقتصاد سیاسی این نظریه را مطرح ساخت كه كار سرچشمه تمامی ثروتها و همگی ارزشها است، طرح این پرسش اجتنابناپذیر گشته بود كه پس چگونه سازگار است كه كارگر مزدور تمامی ارزشی را كه در نتیجه كار او حاصل میشود، دریافت نمیدارد و بلكه باید بخشی از آنرا به سرمایهدار بدهد؟ هم اقتصاددانان بورژوا و هم سوسیالیستها كوشیدند بهاین پرسش پاسخی مبتنی بر منطق علمی بدهند، اما تلاششان بیهوده بود تا آنكه ماركس راه حل خود را ارائه داد. این راه حل عبارت از آن است كه شیوه تولیدی امروزین سرمایهداری برای حیات خود به دو طبقه اجتماعی نیاز دارد. از یكسو سرمایهدارها كه مالكیت ابزار تولید و وسائل زندگی را در اختیار خود مییابند و از سوی دیگر پرولتاریا كه فاقد چنین مالكیتی است و برای بهدست آوردن وسائل زندگی، تنها یك كالا، یعنی نیروی كار خود را میتواند بفروشد. اما ارزش یك كالا بهوسیله مقدار كاری تعیین میگردد كه برای تولید آن مصرف میشود، یعنی بر پایه مقدار كار لازمی كه برای تولید مجدد آن كالا بهكارگرفته میشود، یعنی ارزش نیروی كار یك انسان معمولی در یك روز، در یك هفته، در یك ماه، در یك سال، یعنی بهوسیله مقدار لوازم زندگی كه برای نگهداری آن مقدار نیروی كار طی یك روز، یك هفته، یك ماه، یك سال ضروری است. فرض كنیم كارگر برای یك روز وسائل زندگی خویش به شش ساعت كار برای تولید آن نیاز دارد و یا امری كه مشابه آن است: مقدار كاری كه در آن وسائل زندگی نهفته است، شش ساعت كار را نمودار میسازد، در آن صورت ارزش كار یك روز خود را در مقدار پولی متجلی میسازد كه شش ساعت كار را مجسم میسازند. باز فرض كنیم سرمایهداری كه كارگر ما را بهكار گرفته است، در برابر كاری كه كارگر انجام میدهد، چنین مزدی را، یعنی تمامی ارزش نیروی كارش را به او میپردازد. پس هرگاه كارگر برای سرمایهدار شش ساعت در روز كار كند، در آن صورت او آنچه را كه سرمایهدار به او میپردازد، تمامأ جبران كرده است، یعنی شش ساعت كار در برابر شش ساعت كار. در چنین صورتی چیزی برای سرمایهدار باقی نمیماند و بههمین دلیل سرمایهدار بهاین قضیه به گونهای دیگر برخورد میكند. او میگوید كه من نیروی كار این كارگر را نه برای شش ساعت، بلكه برای تمامی یك روز كار خریدهام و بر این اساس میگذارد كه كارگر برایش ۸، ۱۰، ۱۲، ۱۴ و یا ساعات بیشتری كار كند، بهطوری كه فرآوردههای ساعت هفتم، هشتم و دیگر ساعات، محصول كار رایگان است و در ابتدأ به جیب سرمایهدار سرازیر میگردد. بهاین ترتیب كارگری كه در خدمت سرمایهدار است نه تنها ارزش نیروی كار خود را كه دریافت میدارد، بلكه فراتر از آن، ارزش اضافی نیز بهوجود میآورد كه در آغاز سرمایهدار آن را به تصرف خود درمیاورد، لیكن در مراحل بعدی، بر اساس یك سلسله قوانین اقتصادی، آن اضافه ارزش در اختیار تمامی طبقه سرمایهدار قرار میگیرد، خلاصه آن كه این اضافه ارزش به بنیادی بدل میگردد كه از آن بهره زمین، سود، انباشتگی سرمایه، كوتاه آنكه تمامی آنچه سرچشمه میگیرد كه طبقاتی كه خود كار نمیكنند، مصرف مینمایند و یا آن كه بهصورت ثروت انباشت میكنند. اما بر همین اساس ثابت شد آنچه سرمایهدار امروزی بهصورت ثروت بهدست میآورد و آنچه بردهدار یا ارباب فئودالی كه از دهقانان بیگاری میكشید، بهدست میآوردند، همه بر پایه تصرف كار غریبه، یعنی كار اضافی اُستوار هستند و تمامی این اشكال استثمار تنها به دلیل اختلافی كه در شیوه تصرف كار اضافی با یكدیگر دارند، از هم متفاوتند. بهاین ترتیب آخرین فرش نیز از زیر پای شیوههای گُفتار ریاكارانه طبقات مالك كشیده شد كه وانمود میكنند كه گویا در نظام اجتماعی كنونی حق و عدالت، برابری حقوق و وظایف و هماهنگی همگانی خواستها برقرار است و نیز همچون جوامع پیشین، از چهره جامعه بورژوازی كنونی نیز پرده برداشته شد كه چیز دیگری نیست مگر مؤسسه شگرفی برای استثمار غولآسای اكثریت توده از سوی اقلیتی كه هر روز ناچیزتر میگردد.
سوسیالیسم علمی مدرن بر اساس این دو حقیقت مهم بنا شده است. در جلد دوم «سرمایه» این و دیگر كشفیات علمی نه كمتر با اهمیت از ساختار اجتماعی سرمایهداری بیشتر انكشاف داده خواهند شد و بدین وسیله جهات دست نخورده اقتصاد سیاسی دچار تحول خواهد گشت. امید است كه ماركس بتواند آنرا هر چه زودتر به چاپخانه تحویل دهد.
مجموعه آثار ماركس و انگلس به آلمانی، جلد ۱۹، صفحات ۱۰۲ تا ۱۰۶
این ترجمه برای نخستینبار در شماره ۱۵ نشریه «طرحی نو»، اردیبهشت ۱۳۷۷ چاپ شد
برگردان به فارسی از منوچهر صالحی
پانوشتها:
[4] فریدریش ویلهلم سوم Friedrich Wilhelm III در سال ۱۷۷۰ زاده شد و در سال ۱۸۴۰ درگُذشت. او در سال 1797 به سلطنت پروس رسید، با آنكه آدمی وظیفهشناس بود، لیكن از قدرت تصمیمگیری زیادی برخوردار نبود و همین امر سبب شد تا پروس در دوران سلطنت او به انزوا كشانده شود. او در جنگ در برابر ناپلئون اول شكست خورد و تقریبأ نیمی از سرزمین پروس را از دست داد. او از ۱۸۱۵ به بعد به مبارزه با نیروهائی پرداخت كه خواهان آزادی بودند. مرگ او سبب شد تا فضای سیاسی پروس تا حدی باز شود و در همین دوران بود كه ماركس به سیاست روی آورد.
[9] «راینیشه تسایتونگ برای سیاست، تجارت و پیشه» Reinische Zeitung für Politik, Handel und Gewerbe از اول ژانویه ۱۸۴۲ تا ۳۱ مارس ۱۸۴۳ در شهر كلن انتشار یافت. این روزنامه توسط سرمایهدارانی پایهریزی شد كه با استبداد سلطنتی پروس مخالف بودند.
[10] تالر Taler سكه نقره بود كه در گذشته واحد پول در آلمان بود. این واحد پول از ۱۵۱۸ تا ۱۹۰۷ در آلمان به صورتهای مختلف وجود داشت.
[11] در اینجا برای واژه Spießbürger معادل عامی انتخاب شده است، اما Spießbürger كسی است متعلق به طبقه میانه كه بیفرهنگ است، اما ادای آدمهای با فرهنگ را در میاورد.
[17] آلكساندر فون هومبلد Alexander von Humboldt در سال ۱۷۶۹ در برلین زاده شد و در سال ۱۸۵۹ در همان شهر درگذشت. او در آن دوران یكی از برجستهترین محققین علوم طبیعی و جغرافیای آلمان بود و توانست توسط تحقیقات علمی خویش شهرت و اعتباری جهانی بهدست آورد.
[19] ماركس و انگلس در پایان سال 1847 اتّحادیه كارگری آلمان را با این هدف در بروكسل بهوجود آوردند كه بتوانند بدان وسیله در میان كارگران آلمانی ساكن بلژیك روشنگری سیاسی نمایند و آنها را با اندیشههای كمونیستی خویش آشنا گردانند. این اتحادیه بهصورت علنی و قانونی كار میكرد. اما پس از انقلاب فوریه ۱۸۴۸ در فرانسه، پلیس بلژیك از ادامه فعالیت علنی آن جلوگیری كرد.
[21] «روزنامه آلمان- بروكسل» توسط مهاجرین آلمانی كه در بروكسل زندگی میكردند، بهوجود آمد. این نشریه از 3 ژانویه ۱۸۴۷ تا فوریه ۱۸۴۸ هر دو هفته یكبار انتشار یافت. در ابتدأ سیاست این نشریه توسط ناشر و سردبیر آن آدالبرت فون بُرنشتد Adalbert von Bornstedt تعیین میگشت كه انسانی دمكرات بود. او كوشید نشریه خود را به تریبون تمامی گرایشات سیاسی كه ضد استبدادی بودند، بدل سازد. بههمین دلیل نیز ماركس و انگلس برخی از آثار خود را در این نشریه چاپ كردند و بهتدریج آنرا به بلندگوی انقلاب دمكراتیك آلمان بدل ساختند. در عین حال آنها از صفحات همین نشریه برای ترویج اندیشههای كمونیستی خویش بهره گرفتند.
[23]آلفونس ماری لوئی لامارتین Alphonse-Marie-Louis Lamartine شاعر، تاریخنگار و سیاستمدار فرانسوی در سال ۱۷۹۰ زاده شد و در سال ۱۸۶۹ درگذشت. او جمهوریخواه بود و در سال ۱۹۴۸ هر چند كه وزیر خارجه حكومت موقت فرانسه بود، لیكن سیاست كلی آن حكومت توسط او تعیین میگشت.
[25] روزنامه «نویه پرویسیشه تسایتونگ» Neue Rheinische Zeitung در سال ۱۸۴۸ در برلین بنیاد نهاده شد كه در آن مواضع و خواستهای نیروهای محافظهكار و هوادار نظم موجود انعكاس مییافت. مردم این روزنامه را «روزنامه صلیب» مینامیدند، زیرا در سرخط آن علامت صلیب آهنین كه علامت دولت پروس بود، چاپ میشد.
[26] روزنامه «نویه پرویسیشه تسایتونگ» Neue preußische Zeitung در سال ۱۸۴۸ در برلین بنیاد نهاده شد كه در آن مواضع و خواستهای نیروهای محافظهكار و هوادار نظم موجود انعكاس مییافت. مردم این روزنامه را «روزنامه صلیب» Kreuz-Zeitung مینامیدند، زیرا در سرخط آن علامت صلیب آهنین كه علامت دولت پروس بود، چاپ میشد.
[36] لرد هنری جان تمپل ویسكونت پالمرستون Henry John Temple Viscount almerston در سال ۱۷۸۴ زاده شد و در سال ۱۸۶۵ درگذشت. او یكی از سیاستمداران طراز اول انگلستان است. او نخست به حزب توری و از ۱۸۳۰ به حزب وایگ پیوست. او از ۱۸۰۹ تا ۱۸۲۸ وزیر جنگ، از ۱۸۳۰ تا ۱۸۳۴ و از ۱۸۳۵ تا ۱۸۴۰ وزیر خارجه، از ۱۸۵۲ تا ۱۸۵۵ وزیر كشور و از ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۸ و نیز از ۱۸۵۹ تا ۱۸۶۵ نخستوزیر انگلستان بود.
[38] نشریه هفتگی «خلق» Das Volk به زبان آلمانی از ۷ مه تا ۲۰ اوت ۱۸۵۹ در لندن انتشار یافت. این نشریه توسط اتحادیه آموزشی برای كارگران آلمانی مقیم لندن به سردبیری اِلارد بیسكامپ Elard Biscamp انتشار یافت. ماركس از شماره ۲ با این نشریه بهطور غیررسمی همكاری داشت و از نظر فكری آنها را یاری میکرد. در شماره ۶ نشریه بهطور رسمی اعلان شد كه ماركس، انگلس، فرایلیگارت Freiligarth، ویلهلم ولف Wilhelm Wolff و هاینریش هایزه Heinrich Heise با آن نشریه همكاری میکنند. در این نشریه برخی از آثار ماركس و از آن جمله مقدمهای را كه بر كتاب «نقد اقتصاد سیاسی» نوشته بود، انتشار یافتند. این نشریه پس از انتشار ۱۶ شماره مجبور شد كار خود را بهخاطر كمبود پول تعطیل كند. در این فرصت به آقای كارل فوگت Karl Vogt نیز حمله شد كه در آن ایام به سفارش شاهزاده ناپلئون (پلُنــپلُن) و با جیره لوئی ناپلئون بیطرفی و حتی سمپاتی آلمان را ترویج میكرد.