در محکومیت ترور و تروریست ها

پس از آن که خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد و رسانه‌های ایران و جهان اعلان کردند که او بیش از ۲۰ میلیون رآی آورده است، سازمان مجاهدین خلق که سال‌ها است تبلیغ می‌کند که رژیم جمهوری اسلامی در میان مردم ریشه و پایه ندارد و با به‌کاربرد چماق و زندان و شکنجه و اعدام به موجودیت خود ادامه می‌دهد، در آغاز اعلان کرد که این ادعاها «روغ» است و طبق گزارش دستگاه‌های خبری خویش در ایران، می‌داند که کم‌تر از ۱۰ میلیون تن در انتخابات شرکت کرده‌اند و بنابراین ادعای رژیم مبنی بر شرکت نزدیک به ۳۰ میلیون تن در انتخابات واهی است و به همین دلیل نه رژیم از مشروعیت برخوردار است و نه رئیس‌جمهور جدید آن، آقای خاتمی.

اما پس‌ از آن كه معلوم شد واقعیت شركت گسترده مردم در انتخابات را نمی‌شود انكار كرد، ‍

امری كه در جدائی «جبهه دمكراتیك ملی ایران» و آقای متین دفتری از «شورای ملی مقاومت» ‍بی تأثیر نبود، پس‌ از آن كه روشن گشت كه مردم و به ویژه جوانان و زنان به عرصه ‍مبارزه اجتماعی بازگشته‌اند و در پیش‌برد خواست‌های خود به هواداری از خاتمی پرداخته‌اند ‍و سرانجام پس‌ از آن كه آشكار گردید كه با حضور مردم در عرصه سیاسی، سازمان مجاهدین ‍دیگر نمی‌تواند در محافل بین‌المللی لافِ نمایندگی مردم ایران و «یگانه آلترناتیو دموكراتیک»  ‍را سر دهد، باید رهبری این سازمان به سیاست دیگری روی می‌آورد.

سازمان مجاهدین خلق برای آن كه بتواند در آینده نیز در عرصه بین‌المللی به نام مردم ‍ایران سخن بگوید، باید كاری كند كه مردم در میدان سیاست داخلی حضور نداشته باشند. در ‍فقدان حضور مردم است كه نه تنها سازمان مجاهدین، بلكه هر سازمان كوچك دیگری می‌تواند ‍ادعا كند كه دارای مشروعیت مردمی، طبقاتی، قشری و خلقی است و آن چه می‌گوید و می‌كند، ‍بازتابی از خواست مردم است.

به‌همین ترتیب نیز جناح راست حكومت خواهان حضور مردم در عرصه سیاست نیست، زیرا در هنگامی ‍كه مردم از خود هوشیاری نشان دهند، این جناح نمی‌تواند هم‌چون گذشته ثروت ملی را غارت ‍و خون مردم را در شیشه كند.

به‌این ترتیب حكومت و اپوزیسیون استبدادی لازم و ملزوم یك‌دیگرند. از یك‌سو جناح راست حكومت ‍می‌تواند از اقدامات تروریستی سازمان مجاهدین بهترین بهره‌برداری را برای سركوب جنبش‌ ‍مردم بنماید و از سوی دیگر سازمان مجاهدین می‌تواند با انگشت نهادن بر سیاست سركوب رژیم، ‍در برابر افكار عمومی مردم ایران و جهان لاف هواداری از دمكراسی و آزادی را زند.

ترور لاجوردی به‌دست عوامل سازمان مجاهدین، از یك‌سو سبب شد تا پرده از چهره آقای خاتمی ‍نیز برداشته شود. او كه با شعار «جامعه مدنی» و «حكومت قانون‌گرا» توانست از پشتیبانی ‍مردم برخوردار گردد، برای آن كه از قافله عقب نماند، خود را مجبور دید از لاجوردی به‌عنوان «سرباز انقلاب» تجلیل كند. از سوی دیگر مخالفت اپوزیسیون هوادار آزادی و جامعه مدنی ‍از سیاست ترور موجب گشت تا سازمان مجاهدین خلق یك‌بار دیگر پرده از چهره واقعی خویش‌ ‍بردارد و نشان دهد كه جریانی است استبدادگرا و دشمن آزادی و دمكراسی.

واقعه از این قرار است كه آقای علی كشتگر، ناشر و سردبیر نشریه «میهن»، در مصاحبه‌هائی ‍كه پس‌ از ترور لاجوردی به‌دست اعضای سازمان مجاهدین خلق با بخش‌ فارسی‌زبان رادیوی «بی‌بی‌سی»و رادیو «صدای ایران» در لوس‌ آنجلس‌ انجام داد، هم‌چون برخی دیگر از عناصر دمكرات و ‍آزادی‌خواه ترور را به مثابه ابزاری كه نمی‌تواند موجب پیدایش‌ جامعه‌ای دمكراتیك گردد، ‍محكوم کرد. متعاقب این رخداد قرار بود كه علی كشتگر به دعوت «كانون فرهنگی ره‌آورد» ‍در روز شنبه ۱۹ سپتامبر ۱۹۹۸ در شهر آخن آلمان درباره «موانع تاریخی استقرار دموكراسی ‍در ایران» سخنرانی كند. بنا به اطلاعیه‌ای كه علی كشتگر در ۲۸  سپتامبر ۱۹۹۸ انتشار ‍داد، در این جلسه ۹ تن از اعضاء و هواداران مجاهدین خلق شركت كردند و مطرح ساختند كه ‍یا كشتگر در همان جلسه در رابطه با اظهارات خویش‌ درباره ترور لاجوردی «ابراز ندامت» ‍كند و یا آن كه آن‌ها نخواهند «گذاشت سخنرانی كند.» از آنجا كه علی كشتگر حاضر به پس‌ ‍گرفتن مواضع سیاسی خویش‌ نگشت، آن افراد «با به راه انداختن سر و صدا و سردادن شعار ‍و دشنام و فحاشی مانع از تشكیل جلسه سخنرانی شدند.» سرانجام كار آنقدر بالا كشید كه ‍یكی از همین افراد برای علی اصغر حاج سید جوادی و علی كشتگر خط و نشان كشید كه «اگر به تبلیغ علیه شورای ملی مقاومت ‍و دشمنی با مجاهدین ادامه دهید، شما را خواهیم كشت.»

با حمله به جلسه سخنرانی علی كشتگر در آخن و تهدید او به مرگ، سازمان مجاهدین خلق به ‍رابطه خود با اپوزیسیون دگراندیش‌ برون‌مرزی كیفیت نوینی بخشیده است. بر اساس‌ این ‍سیاست جدید، باند مافیائی رجوی می‌كوشد برای آن كه بتواند از ریزش‌ »شورای ملی مقاومت» ‍كه از آن جز یك نام بی‌مسما چیزی باقی نمانده است و سازمان مجاهدین خلق جلو گیرد، ‍مجبور شده است در برخورد با مخالفین نظری‌ــ ‌سیاسی خویش‌ به حربه پوسیده چماق و تهدید ‍ به مرگ متوسل گردد. رجوی و دار و دسته ورشكسته‌اش‌ می‌پندارند كه با چنین تهدیداتی، ‍آن‌هم در جوامع پیش‌رفته اروپای غربی، كشورهائی كه در آن‌ها روابط دمكراتیك بر قرار است، ‍می‌توانند سازمان‌ها و چهره‌های سیاسی آزاد اندیش‌ و دمكرات را كه هم‌زمان با استبداد ‍نظام جمهوری اسلامی و «اپوزیسیون ضد دمكراتیكی» از تبار مجاهدین خلق مبارزه می‌كنند، از میدانِ مبارزه بدر سازند. آن‌ها كه هم‌چون رژیم اسلامی دشمن آزادی و دمكراسی هستند ‍و رهبر سیاسی‌ــ‌ مذهبی خویش‌ مسعود رجوی را فراتر از «ولی فقیه» می‌دانند، حاضر به تحمل ‍دگراندیشان، یعنی كسانی كه به سیاست تروریستی آن‌ها صحه نمی‌گذارند، نیستند. در حقیقت ‍آن‌ها عكس‌برگردان رژیم ولایت فقیه هستند. آن‌ها نیز همچون «انصارالله» به مخالفین نظری ‍و فكری خویش‌ حمله می‌كنند و در محیط دانشگاه از تشكیل جلسات سخنرانی جلوگیری می‌نمایند.

با این حال میان دار و دسته خمینی و رجوی می‌توان به تفاوتی شگرف پی برد. خمینی تا زمانی ‍كه به قدرت نرسیده بود، از آزادی، استقلال و حاكمیت مردم سخن می‌گفت و به كسی اهانت ‍نمی‌كرد و از همه نیروهای سیاسی می‌خواست كه برای رهائی «میهن عزیز و اسلام عزیز» با ‍یك‌دیگر متحد شوند. او حتی هنگامی كه در پاریس‌ به‌سر می‌برد و در آستانه دستیابی به قدرت ‍سیاسی بود، از آزادی برای همه و حتی «كمونیست‌ها» دم می‌زد. خمینی تازه پس‌ از ‍تصرف قدرت بود كه به‌تدریج به سركوب نیروهائی دست زد كه حاضر نبودند به ساز او برقصند. سازمان مجاهدین خلق در آن دوران با پیروی از سیاست ماجراجویانه «جنگ چریكی شهری» برای ‍خمینی در رابطه با سركوب اپوزیسیون دگراندیش‌ بهترین فرصت‌ها را فراهم ساخت.

در عوض‌ اینك با سازمانی روبه‌روئیم كه در برابر سناتورهای امریكائی و نمایندگان پارلمان ‍اروپا لاف هواداری از دمكراسی و آزادی را می‌زند و خود را «یگانه آلترناتیو دمكراتیك» رژیم جمهوری اسلامی می‌داند و در عین حال از همین حالا برای مخالفین خویش‌ خط و نشان ‍می‌كشد. رجوی هنوز به قدرت نرسیده مخالفین خویش‌ را به «مرگ» «محكوم» و تهدید می‌كند. كسانی كه چشم عقل‌شان كور نیست، از همین حالا می‌توانند ببینند كه آزادی در قاموس‌ ‍مجاهدین خلق یعنی آزادی برای كسانی كه حاضرند كوركورانه از این فرقه پیروی كنند. رجوی ‍كه خود در عراق بیتوته كرده است و در «پادگان»‌های آن دیار هم‌چون یك مستبد تمام عیار ‍بر سرنوشت اعضای سازمان حاكم است، می‌پندارد كه می‌تواند توسط پیروان خشك‌مغز خویش‌ ‍در اروپا همان وضعیت «اطاعت كوركورانه» از خواست و اراده خویش‌ را حاكم سازد.

اما بررسی شرایط درون و برون‌مرزی نشان می‌دهند كه با هم‌زمانی فروپاشی حكومت استبدادگرای ‍ولایت فقیه و اپوزیسیون استبدادگرای آن، یعنی سازمان مجاهدین خلق مواجه‌ایم، امری كه ‍نمی‌تواند موجب خشنودی آزادیخواهان و نیروهای دمكرات نگردد. اینك تاریخ جهانی ناقوس‌ ‍مرگ نظام اسلامی ولایت فقیه و اپوزیسیون اسلامی آن، یعنی مجاهدین را كه هر دو پدیده‌های ‍ضد تاریخی‌اند به صدا درآورده است و چنین باد.

این نوشته برای نخستین بار در شماره ۲۱ ماهانه «طرحی نو»، آبان ۱۳۷۷ انتشار یافت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.