زمانی که در ایران میزیستم، هر از چند گاهی که یکی از خویشاوندان، دوستان و یا آشنایان خانوادهی ما درمیگذشت و به زبان عامه از این دنیا میرفت، پدرم میرزا ابوالقاسم خان همیشه میگفت که مرگ شتری است که درِ خانهی همه خواهد خوابید. آن گونه که رخ داد، این شتر درِ خانهی دوست ۵۰ سالهام محمود نیز خوابید و او بر شتر مرگ سوار شد و به آنجائی رفت که تا کنون کسی از آن ناکجاآباد بازنگشته است.
از راست به چپ محمود راسخ افشار و منوچهر صالحی
امروز از مردی خداحافظی میکنم که نزدیک به ۵۰ سال با او دوست و همرزم سیاسی بودم. همکاری سیاسی ما از جبهه ملی خارج از کشور آغاز شد. من او را برای نخستین بار ۱۹۶۶ در کنگره انشعاب جبهه ملی دیدم. در آن کنگره جز چند تنی که عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی بودند، دیگر نیروهای دینگرای جبهه ملی شرکت نکردند. ما که در آن کنگره اکثریت آرأ را داشتیم، به چپ گرائیدیم و کوشیدیم فعالیت جبهه ملی خارج از کشور را با رخدادهای سیاسی آن زمان جهان تطبیق دهیم. پشتیبانی از مبارزات استقلال طلبانه خلقهای سرزمینهای مستعمره چون کنگو، الجزیره و ویتنام و الگوبرداری از مبارزات مسلحانه جنبشهای رهائیبخش نمونهای از این تلاشها بود.
همچنین شرکت فعال ما در کنفدراسیون و پیشبرد مبارزه علیه رژیم استبدادی محمد رضا پهلوی حوزه دیگری از فعالیتهای مشترک ما را تشکیل میداد. پس از آن که رژیم شاه در ۲۸ دی ۱۳۴۹ کنفدراسیون را یک سازمان منحله اعلان کرد و عضویت در این سازمان به جرم سیاسی بدل شد، در هیئت اجرائیه جبهه ملی تصمیم گرفتیم برای کنفدراسیون منشوری تهیه کنیم. هدف آن بود که در این منشور اهداف و خواستهای مبارزاتی کنفدراسیون را برجسته سازیم. طرح اولیه منشور کنفدراسیون را در آپارتمان یک اتاقه محمود در فرانکفورت نوشتم و سپس در آشپزخانه کوچکش آن را خواندیم و تکمیل کردیم و به کنگره کنفدراسیون بردیم و در کمیسیونی به بحث گذاشتیم. سرانجام آن طرح با تغییراتی تصویب شد. در آن زمان «منشور کنفدراسیون» توانست در شکست پروژه کنفدراسیونهراسی رژیم شاه نقشی تعیین کننده بازی کند.
ما در کنار فعالیتهای روزمره سیاسی، به مباحث تئوریک هم علاقه داشتیم و با آن که عضو جبهه ملی بودیم، اما به مطالعه متون مارکسیستی پرداختیم و در مرحله معینی از رشد فکری خود، با آن که محمود و من در آن زمان عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی خارج از کشور بودیم، با برخی دیگر از اعضاء جبهه ملی تصمیم گرفتم «گروهی کمونیستی» را تشکیل دهیم. هدف این گروه دامن زدن به مباحث تئوریک مارکسیستی بود. در آن زمان ما بر این باور بودیم که بدون ارتقاء تئوریک جنبش مارکسیستی نمیتوان آگاهی طبقاتی را میان کارگران ترویج کرد. نخستین نشست برای ایجاد یک گروه مارکسیستی مستقل از اردوگاه روسیه شوروی و چین تودهای در تابستان ۱۹۶۹ در آپارتمان دو اتاقه خسرو شاکری در فلورانس ایتالیا برگزار شد. پس از چندی «گروه کارگر» را بهوجود آوردیم و نخستین شماره نشریه «کارگر» را در اکتبر ۱۹۷۰ انتشار دادیم که بیشتر مقالات آن را محمود مینوشت، آنهم به این دلیل که در آن زمان بهتر از ما متون مارکسیستی را خوانده و فهمیده بود. محمود در «گروه کارگر» برای برخی چون من، چون برادر بزرگتر و برای اعضاء جوان گروه چون پدری اخمو بود، زیرا از همه میخواست که در مطالعه آثار کلاسیک مارکسیستی تلاش بیشتری کنند.
در ۴۴ سال گذشته شاهد بودم که چگونه محمود راسخ در مطالعه آثار مارکس و انگلس کوشا بود و میتوانست اندیشههای بکر آن دو را به نحوی برجسته تجزیه و تحلیل و تفسیر کند. بنا بر دوستی پنجاه سالهام با او و شناختی که از دیگر کمونیستهای ایران دارم، میتوانم شهادت دهم که محمود یکی از بهترین و برجستهترینمارکسشناسان ایران بود.
محمود نیز همچون دیگر اعضاء کنفدراسیون پس از انقلاب به ایران رفت و در آنجا نخست «گروه کارگر» را بازسازی کردیم و همراه او و زنده یاد فرهاد سمنار در جبهه دمکراتیک ملی ایران فعال بودیم. پس از بازگشت زودهنگام من به اروپا، گروه کارگر با برخی دیگر از جریانهای چپ، سازمان «اتحاد چپ» را بهوجود آورد، اما این «اتحاد» زیاد دوام نیاورد و «اتحاد چپ» تجزیه شد و محمود و دیگر اعضاء گروه کارگر به همراه برخی دیگر از اعضاء «اتحاد چپ» «سازمان مبارزه برای ایجاد جنبش مستقل کارگری» را بهوجود آوردند. این سازمان نشریهای نیز با عنوان «جنبش کارگری» انتشار داد که محمود و من در آن مقالاتی انتشار دادیم. «سازمان جنبش کارگری» در بهار ۱۳۶۰ مورد هجوم رژیم اسلامی قرار گرفت و برخی از اعضاء آن دستگیر و زندانی شدند و بسیاری دیگر یا در ایران پنهان شدند و یا آن که به خارج از کشور گریختند. سه تن از اعضاء این سازمان، یعنی رفقا دکتر هادی کیانزاد، مهندس مرتضی موسوی و مهندس محمود مشایخی که محاکمه و محکوم به چند سال زندان شده بودند، در ۷ بهمن ۱۳۶۱ اعدام شدند.
تا آن زمان راه سیاسی محمود و من یکی بود. اما پس از آن که برخی از اعضاء سازمان «جنبش کارگری» به اروپا بازگشتند، بر سر ادامه مبارزه با هم دچار اختلاف شدیم و کار به انشعاب کشید. محمود و دوستان تازه از راه رسیده با دکتر غلامحسین فروتن و هوادارانش به همکاری پرداختند و نشریه «ندای وحدت» را انتشار دادند. ما هم «سازمان سوسیالیستهای ایران» را پایهگذاری کردیم. دیری نپائید که از یکسو من از سازمان سوسیالیستها که خود یکی از پایهگذاران و تئوریسینهایش بودم، جدا شدم و از سوی دیگر محمود و دوستانش پس از چندی به همکاری خود با دکتر فروتن و پیروانش خاتمه دادند. به این ترتیب زمینه برای همکاری دگرباره ما فراهم گشت و با کمک هم و چند دوست دیگر در سال ۱۳۶۹نشریه تئوریک چپ «طرح نو» را در ۳ شماره انتشار دادیم.
از آنجا که این دوران مصادف با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و وحدت دگرباره دو دولت آلمان بود و گروهها و سازمانهای چپ ایرانی دچار بحران هویت گشته بودند، امکان تشکیل یک جریان نو مارکسیستی کار دشواری بود. سرانجام در سال ۱۳۷۵ با یاری برخی دیگر از نیروهای چپ «شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران» را بهوجود آوردیم. این شورا نشریه ماهیانه «طرحی نو» را منتشر میکرد. من تا شماره ۱۴۰ «طرحی نو» که در آبان ۱۳۸۷ انتشار یافت، سردبیر این نشریه بودم. پس از من «طرحی نو» تا شماره ۱۸۵ به سردبیری محمود راسخ انتشار یافت. اما او نیز در دی ۱۳۹۱ به همکاری خود با آن «شورا» پایان داد.
از آن پس همیشه با هم در ارتباط بودیم و بهویژه درباره مسايل تئوریک مارکسیسم و اقتصاد جهانی بسیار با هم بحث و جدل میکردیم. او هر از گاهی نیز به همراه دوست مشترکمان ناصر به دیدن ما میآمد. اما با شدت یافتن بیماری سرطان همسرم سفرهای محمود به شهر ما کم و کمتر شد، زیرا نمیخواست «مزاحم» شود.
رسم و عادت شده است که در چنین یادنامههائی فقط نقاط مثبت آدمها را برجسته میکنند. یکی از نقاط مثبت محمود ملیگرائی و ایراندوستیاش بود. بههمین دلیل هم وصیت کرد که در ایران بهخاک سپرده شود.
جنبه مثبت دیگرش روی پای خویش ایستادن بود و حاضر نبود برای پیشبرد مبارزه در ایران از این و آن دولت، از این و و یا آن سازمان «انقلابی» کمکی دریافت کند، زیرا او نیز همچون دکتر مصدق بر این باور بود که هیچ دولتی بدون در نظرگیری منافع خود به دولت و یا سازمانهای غیرخودی کمکی نمیکند. او حتی از نشست و برخاست با آدمهائی پرهیز میکرد که با سازمانها و محافل غیرایرانی را بطه داشتند که بهسود دولتهای امپریالیستی خویش کار میکردند. حرف او این بود که تمام سرمایه ما استقلال مالی و سیاسی ما است. بههمین علت نیز زیر پای بسیاری از اعلامیهها را که از سوی افراد و سازمانهای مختلف منتشر میشدند، امضاء نمیکرد، زیرا نمیخواست امضاء او در کنار امضاء کسانی باشد که بنا بر باورش خود را به محافل امپریالیستی فروخته بودند.
اما مهمترین جنبه مثبت محمود باور او به آینده بود. با آن که ما به نسلی تعلق داشتیم که شکست جنبش ملی را تجربه کرد و همچنین دید که چگونه انقلاب ۱۳۵۷ سبب بازتولید استبداد مخوف دینی در ایران شد، اما این شکستها سبب نشد تا محمود همچون بسیاری دیگر از مبارزه سیاسی و اجتماعی دست بردارد و خانهنشین شود. او همیشه به آینده جنبش دمکراتیک طبقات زیر ستم ایران باور داشت و همین انگیزه درونی سبب شد تا او تا آخرین روزهای عمر خود از مبارزه و ریختن طرحهای نو برای آینده ایران دست برندارد.
در عین حال محمود همچون هر انسان دیگری بی عیب و خطا نبود. یکی از نقاط ضعف او تن دادن به کارهای اجرائی بود. او بیشتر اهل تئوری بود تا عمل. با این حال در بیشتر موارد وظايف اجرائی خود را در دقیقه نود انجام میداد.
گرفتاریهای من بهخاطر بیماری وخیم و وحشتناک همسرم بسیار زیاد است. با این حال اگر بتوانم، خواهم کوشید نوشتههای او را گردآوری و در سایتم منتشر کنم، زیرا نوشتههای تئوریک محمود بخشی از ادبیات سیاسی چپ مستقل و دمکرات ایران است.
محمود عزیز
جدائی از یک دوست و رفیق ۵۰ ساله کار دشوار و غمانگیزی است. با این حال رفتی و ما را در این جهان بلبشو تنها گذاشتی. همانطور که پدرم بارها یادآور شد، شتر مرگ زود یا دیر، درِ خانهی همه ما خواهد خوابید. اگر مرگ ناکجاآباد باشد، حتمن در آنجا همدیگر را خواهیم دید. تا آن زمان یادت در خاطره ما خواهد ماند و تا ما زنده هستیم، با ما خواهی بود. روانت شادباد.
منوچهر صالحی
۶ فوریه ۲۰۱۵