کیومرث عزتی
اخیرن «ای میلی» از دوستی دریافت کردم، شامل متنی از جناب منوچهر صالحی؛ با دقت آنرا مطالعه کردم. احتمالن آنچه مرا جلب خواندن دقیق متن کرد تسلط نویسنده به زبان آلمانی بود، اما آغاز متن سئوالی در من ایجاد کرد وهرچه جلوتر رفتم سئوال مطرح شده به قوت خود باقی ماند و تا آخر پاسخی نگرفتم: این متن به چه منظور و با چه هدفی و چرا اکنون نوشته شده است؟ زیرا متن را نمی توان نقد تلقی کرد. بیشتر یک اصلاحیه زبانی بر ترجمه ای از زبان آلمانی می باشد. این موضوع مرا تا «تارنمای» آقای منوچهر صالحی با خود برد، دیدم این متن در آنجا نیز درج شده است مباحث طرح شده در متن چون چیزی جزء ترجمه از زبان آلمانی نیست مرا بر آن داشت مطلبی کوتاه در باره ی دیدگاه نگارنده در متن فوق الذکر بنویسم. ایشان تنها اگر به موضوع اشکالات برگردان واژه ها و مفاهیم آلمانی به فارسی توسط آقای جواد طباطبائی در کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» پرداخته بود بدون شک لزومی نداشت که من دست به قلم ببرم که تنها به بهره مندی خویش اکتفا می کردم. اما صالحی مسائلی را بعنوان پیش درآمد چاشنی مطلب خویش نموده است که مخاطب را سمت وسوی دیگری می دهد. از این منظر نخست ببینیم آقای منوچهر صالحی چرا مبادرت به اصلاح واژه ها و مفاهیم آلمانی ای که اقای طباطبائی در کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» بدرستی ترجمه نکرده بود را برشته تحریر درآورده و انتشارمی دهد؟ پاره ای از متن را آقای صالحی با آن آغاز نموده است را بازخوانی کنیم:
“چندی پیش در جائی خواندم که آقای دکتر جواد طباطبائی در یکی از سخنرانیهای خود درباره جلال آل احمد، علی شریعتی، حمید عنایت، حسین بشیریه و بسیاری دیگر از روشنفکران گفته است که «هیچیک کار روشنفکری درخوری انجام ندادهاند.» بنابراین میتوان به این نتیجه رسید، کسی که به دیگران زخم زبان میزند، خود باید «کار روشنفکریدرخوری» انجام داده باشد.”
صالحی در ادامه می نویسد کتاب طباطبائی را سال 1374 حاشیه نویسی کرده بوده است، پس از رویاروئی با متنی تازه از طباطبائی، ایشان به آن حاشیه نویسی ها بازمی گردد. از این رو بازخوانی متنی که او را وادار به نوشتن نموده الزامی می نماید (البته آقای صالحی به منبع متن تازه طباطبائی اشاره نمی کند). پانزده مهر هزاروسیصد و نود و دو در میزگردی با حضور آقای جوادطباطبائی برگزارشده است، دو روز بعد «روزنامه جوان» مطلبی در این ارتباط می نویسد که با این جمله شروع می شود:
“کسی نبود که در سخنرانی دو روز قبل جواد طباطبائی از زبان گزنده ی او در امان باشد؛ جلال آل احمد، علی شریعتی، حمید عنایت، حسین بشیریه، همایون کاتوزیانو دیگر روشنفکران ایرانی از نظر او هیچ یک کار روشنفکری درخوری انجام نداده اند.”
این همان بخشی است که صالحی هم احتمالن در«روزنامه جوان» با آن رویارو شده است، اما روزنامه نوشته: از “زبان گزنده” طباطبائی کسی در امان نماند، در متن صالحی این ترکیب واژه ها به تغییری دچار می آید و به “زخم زبان” تبدیل می شود. تبدیل «زبان گزنده» به «زخم زبان» دو دریافت متفاوت از سخنان طباطبائی را آشکار می سازد. دگرگشت واژه ی «زبان گزنده» به «زخم زبان» خودش بگونه ای زخم زبان است تا اظهار نظر صریح و بیانگر ناخشنودی منوچهر صالحی از دیدگاه ارائه شده از جانب طباطبائی است. این ناخشنودی و زخم زبان بلافاصله خود را به لحاظ مضمون چنین بازتاب می دهد، ایشان می نویسد: «بنابراین… کسی که به دیگران زخم زبان میزند، خود باید «کار روشنفکری درخوری» انجام داده باشد.» در اینجا نقد و اظهار نظر صریح جای خود را در محتوای زخم زبانی ناکارآمد تقلیل داده است زیرا بطور ضمنی صالحی می گوید طباطبایی کاردرخور روشنفکری نکرده است. نگارنده بجای اصلاح ترجمه و “زخم زبان” می توانست با نگاهی انتقادی نسبت به دیدگاه طباطبائی در کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» ما را به جایگاه اصلی بحث خویش هدایت کند، زیرا او کتاب مزبور را طبق ادعای خود سال 1374 مطالعه و حاشیه نویسی کرده است. اما آنچه بازهم نظر را جلب می کند حاشیه نویسی وی در همان زمان هم از قرار همین نادقیق بودن ترجمه های طباطبائی از متن آلمانی بوده است. بزعم من اینگونه برخوردها که محصول نوعی برانگیختگی می باشند نه تنها کمکی به روند اندیشه ورزی نمی کنند بلکه مسائل شخصی را جایگزین نقد و دیالوگ بینا انسانی می سازند. قدر مسلم اگر طباطبائی هگل را نادرست ترجمه کرده است به معنای آن است که دریافت ناصحیح روی نظرات وی تأثیر خاص خود را در متن تحلیلی اش می گذارد پس صالحی خوب بود به خودش زحمت می داد لااقل چگونگی چنین تأثیری را در دیدگاه او برمی رسید.
از منظر دیگری به موضوع نگاه کنیم علت زخم زبان زدن جناب صالحی بربنیاد ترجمه طباطبائی از هگل به زبان آلمانی می باشد، معنای این رویکرد صالحی چنان می شود که انسان برای اندیشیدن باید بخوبی هگل را ترجمه کند بعبارتی الزامن باید بزبانی دیگر تسلط داشته باشد. پس پرسش این می شود آیا انسان برای اندیشیدن نیازمند تسلط به زبانی خارجی است؟ این خود، دیدگاه درستی نیست زیرا افراد اندیشمند بدون دانستن زبانی غیر از زبان مادری می توانند فکرکنند. یعنی طباطبائی و امثالهم در زبان فارسی قادر به اندیشیدن اند و لزومی ندارد که با زبانی دیگر آشنائی کامل داشته باشند.
در خاتمه لازم به ذکر است، من کتاب مزبور را نخوانده ام اما «دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران» از طباطبائی را مطالعه کرده ام. به حاشیه نویسی ای که مربوط به زمان های گذشته است نگاهی انداختم تا چنین نموده نشود که مدافع ایشان هستم، در حالیکه من با نگاه صالحی مشکل دارم. حال بگونه ای مختصر ارزیابی خویش از ساختارتفکری طباطبائی را از زاویه ای معین ارائه می کنم، طباطبائی روند اندیشه ورزی و تحولات آنرا بنوعی در دگرگشت ِمفاهیم ارزیابی می نماید، او در «در آمد» کتاب فوق می نویسد:
“بدیهی است که بویژه درباره ی اندیشه ی مشروطه خواهی در ایران بسیارـ و گاه خوب ـ نوشته اند، اما از دیدگاه بحث در باره تحول مفاهیم هنوز سخنی جدی گفته نشده است. گسست هائی که در مضمون مفاهیمی مانند “قانون” در این دوره صورت گرفت، نیازمند ایضاح مفهوم قانون و تحولی است که در مضمون آن صورت گرفت. بنابراین، توضیح دوره ی تاریخی “مکتب تبریز” مشروط به ایضاح مفاهیم و مقولات است و نمی تواند به تعارض های بنیادین میان فلسفه ی حقوق جدید و قانون شرع و البته، کوشش هائی که برای رفع این تعارض صورت گرفته ـ اگرچه نادرـ بی اعتنا ماند. این جا … جنبش مشروطه… واقعه ای سیاسی و تاریخی نیست، بلکه فلسفی است و خاستگاه آن بحرانی در آگاهی است…”
آیا دگرگشت های اجتماعی و تفکرات اش را می توان به دگرگونی مفاهیم و مقولات تقلیل داد؟ آیا جنبش مشروطه را می توان جنبشی مفهومی نام نهاد؟ دگرگشت قانون شرعی به قانون مدنی آیا یک تعارض مفهومی و فلسفی بوده است؟ بزعم من علیرغم اینکه هرگونه دگرگشت اجتماعی بربنیاد تغییراندیشه صورت می پذیرد، با اینکه بدون چنین تحولی اوضاع اجتماعی اقتصادی و سیاسی قابل دگرگشت و فراگشت نخواهد نبود، اما مشکل دیدگاه طباطبائی این است که تحول اجتماعی را صورت یا مضمونی مفهومی تفسیر می نماید نه تئوریک و اندیشه ای که در چالش های اجتماعی صورت های خاص خود را پیدا می کنند. هر چند واقعیت تاریخی ای که برما گذشته است این موضوع را بخوبی آشکار می سازد: حتا فونکسیون قانون غیر شرعی، بهیچوجه مانعی برای سرکوب های گسترده ی تاریخی ایجاد نکرده است و از سوی دیگر خود سرکوب مانع دگرگشت و تحول اندیشه های اجتماعی شده است، همچنانکه سیستم پادشاهی به زباله دان تاریخ میرود ولی سیستم ولایت فقیه موروثی بجای آن می نشیند. در ضمن جناب طباطبائی که سخن از «تحول فلسفی» می نماید لازم است به اندیشه های فلسفی ای که در اندیشه های اجتماعی شکل گرفته است اشاره کند و نه صرفن تحول قانونی را که قابل اجرا نیست بسنده نماید و آنرا دگرگونی فلسفی بنامد. بخاطر همین همچنانکه مشاهده می کنیم ایشان انسانی مثل «حمید عنایت» را که کوششی تاریخی برای آشنائی جامعه با تفکرات فلسفی غرب بویژه هگل کرده است را به لحاظ روشنفکری نفی می کند. بزعم من، ایشان در رابطه با فعالیت ناروشنفکری ِجلال آل احمد و شریعتی محق است، در رابطه با آل احمد نقدی سال ها پیش «اسد سیف» تحت عنوان «سنگی بر قبر سنت» منتشر کرده بود که قابل استناد می باشد.
در خاتمه لازم به یادآوری است که جناب صالحی لااقل می توانست بجای تعجیل در پاسخ به برانگیختگی شخصی، زحمت می کشید و نشان می داد که آل احمد و شریعتی کار روشنفکری کرده اند و فعالیت شان در خدمت قدرت گیری سران جمهوری اسلامی نبوده است.
03.08.20