بیهوده‌نویسی‌های انسان‌دوستانه! نقدی بر بیانیه «برای صلح، آزادی و دموکراسی، جنگ در خاورمیانه را متوقف کنید»

در سایت «عصر نو» متن بیانیه کوتاهی با تیتر «برای صلح، آزادی و دموکراسی، جنگ در خاورمیانه را متوقف کنید» منتشر شد که زیر آن را «چند صد نفر از دانشگاهیان، هنرمندان، نویسندگان و کنشگران سیاسی و مدنی۱» که در ایران و انیران می‌زیند، امضاء کرده‌اند.
هدف اصلی نویسنده این بیانیه که امضاء کنندگان این متن را «صدای سوم» نامیده‌، به‌ظاهر بسیار انسان‌دوستانه است، زیرا امضاء کنندگان «از سازمانِ مللِ متحد، دولت‌های عضو، نهادهای حقوق بشری و مردمِ طرفدار صلح و دموکراسی در ایران و اسرائیل و منطقه و جهان» می‌خواهند «که با افزایش فشار بر همه سوی‌های درگیری و تلاش برای برقراری آتش بس فوری در منطقه، مانع از گسترشِ جنگ به جبهه‌های تازه شده و جنگ را متوقف کنند.»
اما هرگاه متن «بیانیه» را ژرف بررسی کنیم، درخواهیم یافت که نویسنده آن بسیار زیرکانه به‌سود دولت آپارتاید و نسل‌کش اسرائیل و به زیان فلسطینیان موضع ‌گرفته‌ که سرزمین‌شان نزدیک به صد سال است توسط یهودان مهاجر اشغال شده و پس از بنیانگذاری اسرائیل، همه حکومت‌های این کشور از پشتیبانی همه جانبه دولت‌های امپریالیستی، دولت اتحاد جماهیر شوروی و تا چندی پیش حتی دولت فدراسیون روسیه به رهبری ولادیمیر پوتین برخوردار بوده است. دولتی که در آغاز پیدایش خویش «یگانه دولت دمکراتیک خاورمیانه» نامیده می‌شد، امروز به شهادت دادگاه‌های بین‌المللی و حتی توسط بخشی از یهودان شرافتمندی که در اسرائیل می‌زیند، به دولتی نسل‌کش و آپارتاید بدل گشته است، دولتی که برای دستیابی به اهداف ضدانسانی خود از سیاست جنگی بمباران هدفمند مناطق مسکونی و کشتار و زخمی و معلول ساختن ده‌ها و صدها هزار تن مردم غیرنظامی پیروی می‌کند.
با این حال پیش از پرداختن به متن «بیانیه» اشاره به چند نکته مهم است.
بنا بر «تئوری جنگ» کارل فون کلُازویتس۲ هنگامی که دولت‌ها نتوانند از طریق مذاکره به دشواری‌ها و اختلاف‌های خود پایان دهند، «جنگ ادامه سیاست با ابزارهای دیگری است.»۳ به‌عبارت دیگر، هنگامی که ابزارهای سیاسی نتوانند موجب ازمیان‌برداشتن بحران‌های سیاسی شوند، جنگ با افزایش هر چه بیش‌تر بحران سرانجام خواهد توانست موجب پیروزی یکی از دو اردوگاه جنگ بر دیگری شود. گاهی هم چون توازن نیرو وجود دارد، جنگ فرسایشی می‌شود بدون آن که برای فراروی از بحرانی که وجود دارد، بتوان راه حلی یافت. بنابراین فقط از طریق بررسی مشخص از اوضاع مشخص می‌توان درباره آن‌چه رخ می‌دهد، خردمندانه داوری کرد.
دیگر آن که پس از جنگ جهانی یکم با همکاری دولت‌های انگلیس و آمریکا بخشی از یهودان اروپائی توانستند توسط «آژانس یهود» به فلسطینی که تحت قیمومیت دولت انگلیس قرار داشت، کوچ کنند و با ایجاد شهرک‌‌هائی که آن را کیبوتس نامیدند، توانستند بخشی از سرزمین فلسطین را به مالکیت خود درآورند. پس از پایان جنگ جهانی دوم که طی آن آلمان هیتلری توانست چند میلیون از یهودان اروپا را سربه‌نیست کند، دیوانسالاری آمریکا تصمیم به تقسیم سرزمین فلسطین با هدف ایجاد دو دولت گرفت و این پروژه در نشست عمومی سازمان ملل که بیش‌تر اعضای آن دولت‌های اروپائی بودند، تصویب شد. در همان زمان رهبران جنبش صهیونیستی که در پی ایجاد نوعی جامعه‌ای سوسیالیستی- یهودی بودند، به رهبران ایالات متحده اطلاع دادند که پروژه دو دولت را نخواهند پذیرفت و می‌خواهند تمامی سرزمین فلسطین به میهن یهودان جهان بدل گردد.۴
هم‌چنین اسرائیل که عضو سازمان ملل است، نه قانون اساسی دارد و نه مرزهای مشخص. به‌عبارت دیگر «تنها منطقه‌ای در جهان که هنوز مرزهایش مشخص نیست اسرائیل است»۵ ، زیرا چون از همان آغاز یهودان صهیونیست در پی اشغال تمامی سرزمین فلسطین و حتی فراتر از آن بوده‌اند، آگاهانه از تدوین قانون اساسی چشم پوشیدند تا بتوانند سیاست توسعه‌طلبانه خود را با بهره‌گیری از ابزار جنگ متحقق سازند. از آن زمان تا کنون اسرائیل مُدام به کشورهای همسایه خود حمله کرده و با اشغال بخشی از سرزمین آن‌ها کوشیده است به سیاست توسعه‌طلبانه خود ادامه دهد. امروزه حتی برخی از خاخام‌های سنت‌گرا با اشاره به برخی از آیات تورات بر این باورند که خداوند سرزمین بین رود نیل تا فرات را به‌یهودان بخشیده است و در نتیجه خواهان تحقق «اسرائیل بزرگ» هستند.۶
پس از این پیش‌نوشته به بررسی متن «بیانیه» می‌پردازیم که در آن ادعاهای زیر مطرح شده‌اند:

  1. «حمله حماس به اسرائیل» در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ اقدامی «تروریستی» بوده است.
    «حمله تروریستی» یعنی چه؟ آیا سازمانی می‌تواند به کشوری «حمله تروریستی» کند بی آن که خود یک «سازمان تروریستی» باشد؟ در حال حاضر ۴۱ کشور غربی، یعنی کشورهای پیش‌رفته سرمایه‌داری که به رهبری ایالات متحده آمریکا بی‌چون و چرا از همه‌ی جنایت‌های جنگی، نسل‌کشی‌ها و شهرک‌سازی‌های اسرائیل پشتیبانی می‌کنند، همه‌ی سازمان‌های فلسطینی و غیرفلسطینی هم‌چون حماس، جهاد اسلامی، حزب الله و … که رژیم اسرائیل را رژیمی نامشروع می‌دانند و علیه اشغالگری ۲۲ ٪ از سرزمین فلسطین توسط رژیم اسرائیل مبارزه می‌کنند، سازمان‌های تروریستی می‌نامند. اما از آن‌جا که در شورای امنیت به‌خاطر امکان وتو روسیه و چین تصویب قطعنامه‌ای مبنی بر «تروریستی نامیدن حماس، حزب الله و …» ممکن نبود، این کشورها در سال ۲۰۱۸ کوشیدند در نشست عمومی سالانه سازمان ملل چنین قطع‌نامه‌ای را تصویب کنند که با شکست سختی روبه‌رو گشتند.
    من پس از رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۰ در آمریکا کتابی با عنوان «گفتاری درباره تروریسم»۷ انتشار دادم و در آن ساختار سازمان‌های تروریستی را همه‌جانبه بررسی کردم. مهم‌ترین ویژه‌گی سازمان‌های تروریستی آن است که گروه‌های کوچکی هستند بدون برخورداری از پشتیبانی گسترده مردمی که با دست زدن به ترور چهره‌های سیاسی و بمب‌گذاری در ساختمان‌های دولتی و خصوصی می‌کوشند به مردم بباورانند که حکومت موجود قادر به تأمین امنیت و منافع‌شان نیست. آیا حماس می‌تواند یک چنین سازمان تروریستی باشد؟
    حماس یک سازمان کوچک بدون پشتوانه مردمی نیست. این سازمان در سال ۲۰۰۶ در انتخابات شورای قانونگزاری حکومت خودگردان ۷۵ از ۱۲۸ کرسی‌های نمایندگی را به دست آورد و با داشتن اکثریت مطلق توانست اسماعیل هنیه را به‌مثابه نخست‌وزیر حکومت خودگردان برگزیند. اما چون اسرائیل و دیگر کشورهای غربی حاضر به پذیرش اراده مردم فلسطین نبودند، محمود عباس را که از سوی مردم به ریاست جمهوری برگزیده شده بود، مجبور به عزل هنیه کردند و در همین رابطه ارتش اشغالگراسرائیل مجلس فلسطین در رام‌الله را تعطیل و بیش‌تر نمایندگان و وزیران کابینه هنیه را دستگیر و زندانی کرد. به این ترتیب با کودتا از بالا کابینه هنیه در کرانه باختری سرنگون شد و در عوض حماس توانست سلطه خود بر غزه را حفظ کند و در ائتلاف با دیگر سازمان‌های فلسطینی حکومت غزه را تشکیل دهد. آیا چنین سازمانی را می‌توان سازمانی تروریستی نامید؟
    هم‌چنین بنا به ادعای اسرائیل حماس دارای ۲۴ گردان نظامی است که طی سال گذشته ارتش بنا به بررسی‌های کارشناسان نظامی توانسته است فقط ۴ گردان را «نابود» کند. آشکار است حماس و دیگر گروه‌های مبارز فلسطینی که در غزه فعالیت می‌کنند، نیروهای مقاومت برای رهائی سرزمین خود از زیر سلطه حکومتی اشغالگرند و بنا بر همه قوانین بین‌المللی و به ویژه بنا بر اصل ۵۱ از منشور سازمان ملل متحد مقاومت و مبارزه با نیروی اشغالگر اقدامی مشروع است. پرسش آن است چرا نویسنده این «بیانیه» پر حاشیه به این پیش‌تاریخ و این قانون بین‌الملل اشاره‌ای نکرده است؟
    هم‌چنین در این بند بمباران مناطق غزه توسط ارتش اسرائیل نه از سوی نویسنده و امضاء کنندگان «بیانیه»، بلکه فقط از سوی «مدافعِان حقوقِ بشر و کارشناسان آن» به‌مثابه «جلوه آشکاری از نسل‌‌کشی» خوانده شده است.
    دیگر آن که ترور رهبران حزب الله و گسترش جنگ توسط اسرائیل به لبنان و «موشک‌پرانی حکومت جمهوری اسلامی به اسرائیل» هر چند سبب افزایش خطر جنگ در منطقه و ایران گشته، اما در «بیانیه» محکوم نگشته است.
    به این ترتیب در این «بیانیه» میان «کنش» و «واکنش» هیچ توفیری نمی‌توان یافت، زیرا «موشک‌پرانی حکومت اسلامی به اسرائیل» واکنشی به جنایت‌هائی بود که اسرائیل در رابطه با حمله به کنسولگری ایران در سوریه و هم‌چنین ترور اسماعیل هنیه در تهران مرتکب شده بوده است.
  2. ادعای دیگر آن است که «حکومت بنیادگرای ایران» با «رجزخوانی و ماجراجويی» به همراه متحدان منطقه‌ای خود در پی «نابودی اسرائیل» است.
    در این که حکومت ایران رژیمی بنیادگرا است، تردیدی نیست. من در کتاب «پدیده‌شناسی بنیادگرائی دینی»۸ که در سال ۱۳۸۸ انتشار یافت، همه زوایای بنیادگرائی دینی را مورد بررسی قرار داده و آشکار ساخته‌ام که نگاه بنیادگرایانه نگاهی تک‌بُعدی است و به‌همین دلیل نیروئی که با چنین باوری به حکومت دست می‌یابد، نمی‌تواند در برابر رخدادهائی که مُدام دگرگون می‌شوند، از خود انعطاف نشان دهد و دیر یا زود با بُن‌بست روبه‌رو خواهد گشت.
    اما چگونه می‌توان فقط با «رجزخوانی» و «ماجراجوئی» دولت اسرائیل را نابود کرد؟ آیا اسرائیلی که در ۶ روز ارتش‌های مصر، سوریه و اردن را درهم شکست و بلندی‌های جولان، مابقی سرزمین فلسطین و صحرای سینا را اشغال کرد، به‌خاطر «رجزخوانی‌های» ایران و متحدان منطقه‌ایش نتوانسته است پس از یک‌سال در غزه به پیروزی دست یابد؟ واقعیت آن است که اسرائیل کشور کوچکی است که دارای عمق استراتژیک نیست و به‌همین دلیل فقط می‌تواند با داشتن مدرن‌ترین تسلیحات آمریکائی و اروپائی در جنگی کوتاه زمان پیروز شود. اما جنگ کنونی جنگی نامتقارن است که جبهه مقاومت توانسته است به اسرائیل تحمیل کند. در این جنگ نیروی مقاومت با بهره‌گیری از تونل‌های زیرزمینی توانسته است ارتش اسرائیل را مجبور به جنگی فرسایشی سازد که طی آن شیرازه اقتصاد اسرائیل از هم پاشیده شده، نیروی زمینی‌اش فاقد کارائی در جنگ‌های نامتقارن بوده و چند صد هزار یهودی این کشور را ترک کرده است و در نتیجه نیروی هوائی اسرائیل برای پایان جنگ فقط می‌تواند به کشتار بی‌رویه مردم بی‌گناه دست زند.
    دیگر آن که دولت‌مردان اسرائیل و ایالات متحده و حتی اتحادیه اروپا همیشه پروژه‌ هسته‌ای ایران را «ماجراجوئی» ‌نامیده‌اند. پیمان «برجام» با هدف پایان «ماجراجوئی‌های » ایران امضاء شد و دیدیم که ترامپ و نتانیاهو تصمیم به نابودی آن قرارداد گرفتند. وضعیت کنونی غرب آسیا آشکار ساخته است از یک‌سو در برابر دولت اسرائیل که دارای ده‌ها کلاهک هسته‌ای است و برای تأمین منافع نامشروع خویش دست به نسل‌کشی زده است، نمی‌توان بدون داشتن سلاح هسته‌ای از خود دفاع کرد و از سوی دیگر بیش‌تر کشورهای همسایه ایران که دارای سلاح اتمی هستند از ثبات درونی و بیرونی زیادی برخوردار نیستند. بنابراین حتی دمکرات‌ترین و مردمی‌ترین حکومت ایران نیز باید دست‌یابی به سلاح هسته‌ای را در دستور کار خود قرار دهد تا بتواند به توان ابعاد بازدارندگی ایران در برابر دولت‌های بی‌ثبات و متجاوز بی‌افزاید.
  3. هم‌چنین راه حل «بنیادگرایان اسرائیلی برای تحمیل نظم نوین» دلخواه خود «در خاورمیانه تنها دعوت به ستیز و کشتار و ویرانی بیش‌تر در منطقه است.»
    این تنها نکته درستی است که می‌توان در متن «بیانیه» یافت.
  4. «نه موشک‌پرانی حکومتِ جمهوری اسلامی و حمله‌های نظامی گروه‌های موسوم به “محور مقاومت” به اسرائیل به مردم فلسطین کمک می‌کنند و نه بمب‌های اسرائیلی برای غزه و لبنان و ایران صلح و دموکراسی و آزادی به ارمغان می‌آورند.»
    من نیز بر این باورم تا زمانی که دولت‌های متحد اسرائیل سیاست کنونی خود را دگرگون نکنند و اسرائیل را به توقف گسترش شهرک های یهودی نشین در کرانه باختری و پذیرش پروژه تشکیل دولت مستقل فلسطین در کرانه باختری و نوار غزه مجبور نسازند، «موشک‌پرانی حکومت اسلامی» و حمله نظامی «محور مقاومت» به اسرائیل سبب تشکیل دولت مستقل فلسطین نخواهد شد، زیرا توازن قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی کنونی به سود اردوگاه دولت‌های غربی پشتیبان آپارتاید اسرائیل در منطقه است.
    هم‌چنین گیریم که نویسنده «بیانیه» حق داشته باشد و «حملات محور مقاومت» به اسرائیل موجب رهائی مردم فلسطین از سلطه استعمار و تشکیل دولت مستقل فلسطین نگردد. نویسنده و امضاء کنندگان این «بیانیه» چه گزینشی را برای پایان این منازعه استعماری ۷۵ ساله پیش‌نهاد کرده‌اند؟ آشکار است که آن‌ها فقط خواهان «آتش بس» هستند. اما می‌دانیم نبردهای گذشته میان ارتش اسرائیل با حزب الله و فلسطینیان هر چند منجر به آتش بس موقت گشت، اما دولت اسرائیل حتی پس از «پیمان اسلو» که در سال ۱۹۹۳ امضاء شد، هیچ‌گاه حاضر به آغاز و ادامه مذاکره برای پایان اشغال سرزمین‌های همسایگان خویش و به‌ویژه مناطق فلسطینی نگشت. حتی پس از رخداد ۷ اکتبر ۲۰۲۳ پارلمان اسرائیل با اکثریتی چشم‌گیر مخالفت خود با تشکیل دولت مستقل فلسطین را که باید بنا بر «پیمان اسلو» در کرانه باختری و نوار غزه تحقق می‌یافت، اعلان کرد، آن هم با این استدلال که وجود چنین دولتی تهدیدی همیشگی برای امنیت دولت اسرائیل خواهد بود. هم‌چنین اسرائیل هیچ پیش‌نهادی برای پایان وضعیت موجود عرضه نمی‌کند، زیرا هدف نهائی این دولت بیرون راندن فلسطینیان از سرزمین خود و ضمیمه ساختن مناطق اشغالی به سرزمین کنونی اسرائیل است. بنابراین راه حل «آتش بس» پیش‌نهادی فقط به سود اسرائیل خواهد بود و نه مردم فلسطین و دیگر ملت‌های همسایه که بخشی از سرزمین‌شان توسط ارتش اسرائیل اشغال شده است.
  5. « حکومتِ جمهوری اسلامی و گروه‌های بنیادگرای حامی آن با جنگ‌های نیابتی در منطقه، خواست‌های مردمِ فلسطین را به گروگان گرفته‌اند.»
    نویسنده بر این باور است که حکومت ایران، حزب‌الله، حماس و دیگر گروه‌هائی که در منطقه علیه اسرائیل می‌جنگند، از یک‌سو «گروه‌های بنیادگرا» هستند و از سوی دیگر «خواست‌های مردم فلسطین را به گروگان گرفته‌اند.» از آن‌جا که بخشی از «گروه‌های نیابتی» که از حکومت ایران کمک‌های نظامی دریافت می‌کنند، سازمان‌های فلسطینی هم‌چون حماس هستند که برای رهائی سرزمین خود با اسرائیل می‌جنگند، بنا بر استدلال بی‌منطق نویسنده «بیانیه» در پی تحقق «خواست مردم فلسطین» نیستند و بلکه خواست‌های مردم خود را «به اسارت» گرفته‌اند. آیا ااتخاذ چنین موضع در این «بیانیه» دفاع آشکار از رژیم نسل‌کش اسرائیل نیست؟ آیا نمی‌توان این گونه هواداران دمکراسی، آزادی و صلح را انسان‌هائی فریب‌کار نامید؟
  6. « دولتِ نتانیاهو با کشتار در غزه و لبنان و ادعای «نظم نوین» جنگ را در منطقه خاورمیانه گسترش می‌دهد.»
    دولت نتانیاهو در پی تحقق «پیمان ابراهیم» بدون جنگ بود، زیرا بنا بر آن پیمان قرار بر این بود که ارتش اسرائیل امنیت کشورهای عرب حوزه خلیج فارس را تأمین کند و در عوض با ساختن بزرگراه‌ها، کشیدن خط‌های راه‌آهن و لوله‌های انتقال گاز و نفت از عمان به امارات، از آن‌جا به عربستان، قطر و اردن تا بندر حیفا در اسرائیل همه‌گونه کالا و هم‌چنین نفت و گاز کشورهای حاشیه خلیج فارس از یک‌سو به اروپا و از سوی دیگر به هند، چین و دیگر کشورهای شرق آسیا منتقل گردند. با حمله حماس و دیگر سازمان‌های مبارز غزه به سرزمین‌های اشغالی فلسطین پروژه «پیمان ابراهیم» لااقل تا شکست نهائی نیروهای مقاومت در فلسطین، لبنان و یمن نمی‌تواند تحقق یابد.
  7. چکیده این بیهوده‌نویسی‌ها آن که «حمایت از هر سوی درگیر در این جنگ ناانسانی پشت کردن به مردم و ضربه زدن به زندگی انسان‌ها و آرمانِ صلح، دموکراسی، رفاه، امنیت و همزیستی مسالمت‌آمیز در منطقه است. هر دو سوی این جنگ فرسایشی و ضدانسانی به افزایش تنش و گسترش جنگ در منطقه دامن می‌زنند و نتیجه جز مرگ و ویرانیِ، آوارگی، تشدیدِ سرکوب و خفقان، رشدِ افراط‌گرایی و ناامنی نیست.»
    باید از نویسنده و امضاء کنندگان این «بیانیه» پرسید کدام جنگ در تاریخ انسانی «جنگی ناانسانی» نبوده است و در کدام «جنگ ضد انسانی» مردم کشته نشده و شهرهایشان بمباران نگشته‌اند؟ می‌بینیم با طرح چنین خُزعبلاتی از یک‌سوکوشش شده است عدم پشتیبانی از خواست‌های انسانی مردم فلسطین آن‌هم بدون محکوم کردن جنایت نسل‌کشی رژیم اسرائیل توجیه گردد و از سوی دیگر خود را هوادار «صلح» و مخالف «سرکوب و خفقان… افراط‌‌گرائی و ناامنی» جا زد. به باور من نویسنده انیران نشین این« بیانیه» که به وسط ‌بازی و بر لبه دو صندلی نشستن عادت کرده است، با انتشار این «بیانیه» به انکار آشکار همه‌گونه ارزش‌های اخلاقی و ارزش‌های نهفته در حقوق بین‌الملل پرداخته است.
  8. کسانی که خود را «صدای سوم» نامیده‌اند و «با جنگ‌طلبی و جنگ افروزی هر دو سوی این درگیری مخالف» هستند، «از سازمانِ مللِ متحد، دولت‌های عضو، نهادهای حقوق بشری و مردمِ طرفدار صلح و دموکراسی در ایران و اسرائیل و منطقه و جهان می‌خواهند» که «با افزایش فشار بر همه سوی‌های درگیری و تلاش برای برقراری آتش بس فوری در منطقه، مانع از گسترشِ جنگ به جبهه‌های تازه شده و جنگ را متوقف کنند.»
    بهتر از این نمی‌شود بر لبه دو صندلی نشست و میان «خدایگان» و «بنده» هگلی، میان استعمارگر و استعمار شده، میان نیروئی که ابزار سرکوب را در اختیار دارد و مردمی که با سنگ و چوب و با دستان خالی می‌کوشند از موجودیت، سرزمین و انسانیت خود دفاع کنند، توفیری نگذاشت و اعلان «بی‌طرفی» کرد.
    مارکس در نامه‌ای که در سال ۱۸۴۳ به آرنولد روگه۹ نوشت، یادآور شد که «شرم عین انقلاب است… شرم نوعی خشم بازگشته به‌خود است»۱۰. به باور من کسی که این «بیانیه» را نوشت و کسانی که آن را امضاء کردند، گویا هم‌زمان «شرمساری» را از یاد برده‌اند و آگاهانه از ابراز «خشم» در برابر نسل‌کشی دولت آپارتاید اسرائیل ناتوان مانده‌اند.

هامبورگ، اکتبر ۲۰۲۴

Msalehi@t-online.de
www.manouchehr-salehi.de


پانوشت‌ها:

۱. http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=63414
۲. Carl Clauswitz
۳.Clausewitz: „Vom Kriege,“ Buch I, Kapitel 1, Abschnitt 24
۴. https://www.youtube.com/watch?v=NnkOi7q4uI0
۵. https://www.khabaronline.ir/news/100862/مرزهای-اسرائیل-کجاست
۶. https://rasekhoon.net/article/show/1632521
۷. http://www.manouchehr-salehi.de/Archiv/My%20books/Terrorism.pdf
۸. http://www.manouchehr-salehi.de/Archiv/My%20books/Fundamentalism.pdf
۹. Arnold Ruge
۱۰. Marx. Engels ausgewählte Briefe, Dietz Verlag Berlin 1953, Seite 15

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.