هر كسی از ظن خود شد یار من؟!

رفیق ارجمندم محمود راسخ دوست دارد نوشته‌های دیگران را نقد كند، كاری كه خوب است و سبب می‌شود تا از یك‌سو كسانی كه نوشته‌های‌شان نقد می‌شود، به‌سستی برهان‌های خود پی برند و از سوی دیگر خواننده می‌تواند دریابد كه ناقد تا چه اندازه در نقد خود محق است.

در شماره پیشین‌ «طرحی نو» قرعه فال به‌نام «سردبیر» خورد و ایشان در مقاله  خود كوشیدند مواضعی را كه «سردبیر» در نوشته خود در ماهنامه شماره ۱۱۹ درباره برخی از سازمان‌های اپوزیسیون نگاشته بود، نقد كنند و ایرادهای آن مواضع را آشكار سازند.

منش من آن نیست كه به‌هر نقدی پاسخی دهم، زیرا در جهانی كه در آن نزدیک به هفت میلیارد انسان زندگی می‌كنند و هر كسی به «حقیقت ذهنی» subjektive Wahrheit خود دست یافته است، پاسخ به‌هر نقدی كار سنجیده‌ای نیست، چه بنا به شعر مولانا، شاعر و اندیشمند توانای ایرانی، «هر كسی از ظن خود شد یار من»، یعنی مرا آن‌طور دید كه می‌توانست ببیند و یا آن كه می‌خواست ببیند، یعنی هر كسی از دریچه ذهن خود می‌تواند به‌حقیقت ویژه خویش دست یابد و در نتیجه حقیقت همه نباید و نمی‌تواند یكی باشد.

با این‌حال نوشته‌ی دوست گرامی‌ام محمود راسخ مرا برآن داشت تا درباره برخی از دشواری‌هائی كه «شورای موقت سوسیالیست‌های چپ ایران» با آن دست و پنجه نرم می‌كند، با خوانندگان «طرحی نو» سخن بگویم.

نخست آن كه مسئولیت سردبیری «طرحی نو» از همان آغاز انتشار این نشریه بر دوش من نهاده شد. در رابطه با انتشار صدمین شماره «طرحی نو» در توضیح سیاست انتشاراتی این ماهنامه یادآور شدم یكی از هدف‌های من آن بود «سیاستی كه برای نشریه تعیین شده بود مبنی بر “آزادی نوشتار” كامل اعضای “شورای موقت …” دستخوش سیاست‌بازی گرایش‌های موجود در “شورا” نگردد». هم‌چنین نوشتم «در این نشریه نه فقط اعضای شورا حق دارند از نظرات و كردارهای رفقای خود انتقاد كنند، بلكه خوانندگان “طرحی نو” نیز می‌توانند انتقادات خود از “شورای موقت …”، از “طرحی نو” و نویسندگان آن را بدون هر گونه سانسور و محدودیتی انتشار دهند.» البته هنوز نیز می‌كوشم «طرحی نو» را بر بنیاد چنین سیاستی انتشار دهم.

هم‌چنین «شورای موقت …» تركیب ناهمگونی است و هر یك از اعضای آن دارای باور و برداشت ویژه خود از «واقعییات» است و به‌ویژه در ارزیابی از سوسیالیسم، از رژیم جمهوری اسلامی، از نقش آمریكا در جهان و منطقه و … دارای ارزیابی‌های خاص خود است. بنابراین كار بسیار دشواری است كه «سردبیر» بتواند تمامی این برداشت‌های گاه كاملأ متضاد را در نوشته‌های خود جمع‌بندی كند و در رابطه با رخدادهای ماه مواضعی را مطرح سازد كه بازتاب باورها و برداشت‌های تمامی اعضاء «شورای موقت …» باشد.

اما از چندی پیش بخشی از اعضای «شورای موقت …» به‌این نتیجه رسیدند كه نوشته‌ها و مواضع «سردبیر» بازتاب دهنده نه تنها تمامی، بلكه حتی بخشی از مواضع و خواست‌های آنان نیست و حتی در مواردی نافی باورهای آنان است. به‌همین دلیل در گام نخست تصمیم گرفته شد، در «طرحی نو» آورده شود كه «سردبیر» هم‌چون دیگر نویسندگان، مسئول نوشته‌های خویش است. اما از آن‌جا كه دشواری‌ها پایان نیافت، زیرا «سردبیر» شخصیت شناخته شده‌ای نیست و برخی از رفقای «شورای موقت …» نمی‌خواستند به «سردبیری» «طرحی نو» متهم شوند، در گام دوم تصمیم گرفته شد در نشریه قید شود كه این ماهنامه به‌ «سردبیر»ی من انتشار می‌یابد.

دو دیگر آن كه اینك از زمان پیدایش «شورای موقت …» بیش از ۱۰ سال می‌گذرد. از همان آغاز بر این باور بودیم كه «جای یك جریان سوسیالیستی چپ كه از تجارب مثبت و منفی گذشته جنبش سوسیالیستی در سطح جهانی بهره جسته [است تا] بتواند نیروی بزرگ ولی پراكنده‌ی كنونی را به ‌تشكلی گسترده تبدیل كند، كماكان خالی است.» بنابراین از همان آغاز ما در پی ایجاد تشكلی سوسیالیستی بودیم با مختصات نوینی كه نتیجه «گسست كامل و آگاه از سیستم فكری و شیوه‌های عمل‌كردی چپ سنتی و سوسیالیسم استبدادی و تعریف دوباره از چپ، از سوسیالیسم و چگونگی مناسبات و پیوند جنبش سوسیالیستی با مبارزات زحمتكشان به‌طور عام و طبقه كارگر به‌طور خاص» بود.

در آن دوران این باور وجود داشت كه با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی «سازمان‌های چپ سنتی» ایران نیز دیر یا زود متلاشی خواهند شد و بر آن ویرانه می‌توانیم «سازمان سوسیالیستی نوین» را به‌وجود آوریم. اما دیدیم كه چنین نشد و این سازمان‌ها هر چند كوچك‌تر شدند، اما هم‌چنان پابرجا ماندند. هنوز هم اكثریت «چپ»های ایران در«سازمان فدائیان- اكثریت» سازماندهی شده است و دیگر جریان‌های كوچك «چپ» نیز هم‌چنان وجود دارند و حاضر نیستند هویت گروهی خود را «قربانی» سازمان نوینی سازند و بلكه همان‌طور كه «كنفرانس چپ» كه در ۱۴ آوریل در شهر كلن آلمان برگزار شد، آشكار ساخت، این سازمان‌ها در نهایت خواهان تشكیل «جبهه‌ای» از سازمان‌های «چپ» خودی هستند.

با توجه به‌این واقعیت كه نمی‌توان بدون ماده‌ی مناسب ایده و یا نقشه‌ای را متحقق ساخت، در نتیجه همان‌طور كه رفیق راسخ نوشته است، «جمع ما در این رابطه با سازمان‌های “اتحاد فدائیان خلق”، “اكثریت” و “كومله” در تماس و مذاكره است.» پس می‌توان نتیجه گرفت كه مخاطب نوشته «نكاتی درباره‌ی مقاله سردبیر» پیش از آن كه خوانندگان «طرحی نو» باشند، رهبران سه سازمانی هستند كه رفیق راسخ همراه با برخی دیگر از مسئولین «شورای موقت …» با آن‌ها در تماس و مذاكره است. نگارش این نوشته تلاشی است برای نشان‌دادن حسن نیت «هیئت مذاكره كننده شورای موقت …» به‌رهبران آن سازمان‌ها.

سه دیگر آن كه باید دید رفیق راسخ تا چه اندازه در نقد خود محق است؟

ایشان پس از آن كه به‌«سردبیر» می‌آموزد چگونه نباید مقاله نوشت و بدون سند و مدرك نباید به‌كسی اتهام زد، لیكن خود اتهامی را به‌«سردبیر» نسبت می‌دهد و سپس بر شالوده آن اتهام می‌كوشد علیه نوشته «سردبیر» استدلال كند. كسی كه مقاله «به‌كجای این شب تیره …» را خوانده باشد، می‌داند در آن نوشته واژه «خیانت» را نمی‌توان یافت، اما رفیق راسخ «سردبیر» را متهم می‌كند كه سازمان‌های اپوزیسیون را به‌«خیانت» متهم ساخته است.

بنا بر فرهنگ دهخدا خیانت یعنی غدر، مكر، حیله، ناراستی، دغلی، ضد امانت، زنهارخواری، نااستواری، اغلال، ادهان. در زبان آلمانی به‌خیانت Verrat می‌گویند و در این رابطه به‌واژه‌های Hochverrat و  Landesverratبرمی‌خوریم كه واژه‌های حقوقی هستند و در قانون برای این جرم‌ها جرائمی در نظر گرفته شده‌ است. برای واژه Hochverrat معادل فارسی وجود ندارد و می‌توان آن‌را «خیانت عظما» ترجمه كرد. بر مبنی قانون مدنی آلمان bürgerliches Gesetzbuch (BGB) كسی متهم به‌«خیانت عظما» می‌شود كه با به‌كارگیری خشونت در پی تجزیه  تمامیت ارضی آلمان فدرال باشد. چنین كسی می‌تواند طبق ماده ۸۱ قانون مدنی آلمان به‌حداقل ۱۰ سال حبس و در مواردی نیز به‌حبس ابد محكوم شود. برای واژه Landesverrat می‌توان معادل «خیانت به‌میهن» را برگزید. باز طبق قوانین آلمان «خائن به‌وطن» كسی است كه اسرار امنیت دفاعی كشور آلمان را در اختیار سازمان‌های جاسوسی كشورهای دیگر قرار دهد. طبق اصل ۹۴ قانون مدنی آلمان هر كسی كه اسرار دولتی را در اختیار ‌قدرت بیگانه‌ای قرار دهد و یا آن كه این اسرار را در اختیار افكار عمومی حتی آلمان قرار دهد، اسراری كه لو رفتن آن می‌تواند امنیت درونی و بیرونی آلمان را به‌خطر ‌اندازد، «خائن به‌میهن» است و طبق قانون باید مجازات شود.

بنابراین رفیق راسخ باید روشن كند «خیانتی» كه در نوشته‌اش از آن سخن می‌گوید، چگونه «خیانتی» است و با چه معیارهائی باید آن را سنجید؟ زیرا بدون وجود یك سیستم حقوقی- قانونی مشكل می‌توان كسی و یا سازمانی را به‌«خیانت» متهم ساخت، مگر آن كه «خیانت» را از حوزه «حقوقی- قانونی» برون آوریم و آن را به‌مقوله‌ای «اخلاقی» بدل سازیم. اما همان‌طور كه دیدیم، «خیانت» واژه‌ای است سیاسی- حقوقی و نه اخلاقی. و چون «سردبیر» نمی‌خواست با معیارهای اخلاقی كاركرد اپوزیسیون رژیم اسلامی را مورد ارزیابی قرار دهد، در نتیجه آگاهانه از به‌كارگیری واژه «خیانت» در نوشته خویش خوداری كرد.

از سوی دیگر همیشه صاحبان قدرت سیاسی می‌توانند قانون وضع و معیارهای «خیانت» را تعیین كنند. بر این روال سازمانی چون «مجاهدین خلق» كه می‌خواهد حكومت جمهوری اسلامی را مسلحانه سرنگون كند و برای تحقق این هدف «ارتش آزادیبخش» به‌وجود می‌آورد و با پشتیبانی ارتش صدام حسین و از خاك عراق به‌ایران حمله می‌كند، روشن است كه بر مبنای قوانین رژیم اسلامی سازمانی است كه به «خیانت عظما» دست زده است و باید «مجازات» شود. باز سازمانی هم‌چون «مجاهدین خلق» كه در دوران جنگ هشت ساله اسرار نظامی ایران را در اختیار صدام حسین قرار می‌داد و پس از اشغال عراق توسط ارتش آمریكا، اسرار اتمی ایران را در اختیار آمریكا و اسرائیل قرار داد، طبق قوانین رژیم جمهوری اسلامی «به‌میهن» اسلامی خود «خیانت» كرده است و مستحق «مجازات» است. لیكن برعكس قدرتمندان جمهوری اسلامی، آقای رجوی با انتقال «سازمان مجاهدین» به‌بغداد و با به‌راه انداختن «ارتش آزادیبخش» در عراق در پی «آزادی» ایران بود و در این رابطه شكستن رمزهای ارتش ایران در بحبوحه جنگ عراق علیه ایران، تلاشی بود برای درهم شكستن ماشین نظامی رژیم آخوندی و نه «جاسوسی» برای صدام حسین. هم‌چنین دادن اسرار صنایع هسته‌ای ایران به‌آمریكا از نقطه‌نظر «سازمان مجاهدین» تلاش در جهت تحقق «صلح جهانی» است و نه «خیانت به‌ منافع ملی ایران.» به‌این ترتیب هر كسی از موضع خود می‌تواند «خدمت و خیانت» خود و مخالفین خویش را ارزیابی كند. آن‌چه كه از نقطه‌نظر حكومت «خیانت» نامیده می‌شود، می‌تواند از سوی یك سازمان اپوزیسیون «خدمت» به‌مردم و میهن تلقی گردد.

با این حال كسی كه در اپوزیسیون قرار دارد و فاقد هرگونه سیستم حقوقی- قانونی است، نمی‌تواند كسی و یا سازمانی را به‌«خیانت» متهم كند، زیرا معیاری برای چنین تشخیصی در اختیار ندارد، مگر آن كه معیارهای حقوقی- قانونی‌ای را كه در این زمینه در سیستم‌های حقوقی كشورهای دمكراتیك وجود دارند، به‌مثابه پارادیگم‌ بپذیرد و بر اساس آن معیارها كاركردهای نیروهای اپوزیسیون را داوری كند.

با توجه به‌‌این كالبدشكافی از واژه و یا مقوله «خیانت» امیدوارم كه ‌رفیق راسخ در رابطه با نوشتار «سردبیر» شالوده استدلال خود را بر اتهام «خیانت» رهبران و سازمان‌های اپوزیسیون قرار ندهد و بلكه روشن كند چرا «سردبیر» این سازمان‌ها را به«‌خیانت» متهم نساخته است..

چهار دیگر آن كه پیشنهاد می‌كنم رفیق راسخ یك‌بار دیگر ترجمه متن سخنرانی آقای مصطفی هجری را كه در «طرحی نو» شماره ۱۱۴ چاپ شده است، بخواند و سپس به‌داوری بنشیند. «سردبیر» با خواندن متن آن سخنرانی و آگاهی از انشعابی كه پس از بازگشت آقای هجری از آمریكا در «حزب دمكرات كردستان ایران» رخ داد، نتیجه‌گرفت كه ایشان می‌خواهد سیاست دیوانسالاری آمریكا را بر «حزب دمكرات ایران» تحمیل كند. اما كسی چون رفیق راسخ كه هودار منطق و استدلال است، باید با منطق و استدلال نشان دهد كه متن آن سخنرانی و نیز انشعاب در درون «حزب دمكرات كردستان ایران» با سیاستی در ارتباط قرار ندارد كه آقای هجری می‌خواست و هنوز نیز می‌خواهد بر بدنه «حزب دمكرات كردستان ایران» تحمیل كند. اما تمامی استدلال ایشان در این نكته خلاصه می‌شود كه می‌گوید متن آن سخنرانی و دیگر اسناد «حزب دمكرات كردستان ایران» برای طرح یك‌چنین ادعائی «كافی  نیست»، (چرا؟!!). جالب است كه در نوشته ایشان پاسخی به‌این «چرا!!!» نمی‌توان یافت.

اما ببینیم آقای هجری در سخنرانی خود چه گفته است:

۱- آقای هجری در سخنرانی خویش مهمانداران نئومحافظه‌كار خود را «دوستان محترم» می‌نامد.

۲- ایشان بدون ارائه كمترین سند و مدركی رژیم اسلامی را متهم می‌كند كه در امور داخلی دیگر كشورها دخالت می‌كند و در برابر تجاوز نظامی آمریكا به‌عراق و مداخله‌گری آمریكا و انگلیس نه فقط در عراق، بلكه در تمامی خاورمیانه سكوت می‌كند.

۳- آقای مصطفی هجری هم‌چون دیوانسالاری آمریكا مدعی است رژیم ایران نیرومندترین پشتیبان تروریسم بین‌الملل است و از نیروهای افراطی در فلسطین پشتیبانی می‌كند. البته روشن نمی‌شود تروریسم بین‌المللی یعنی چه و كدام نیروها را در بر می‌گیرد. و باز معلوم نمی‌شود كدام نیروی فلسطینی افراطی است و كدام نیرو این گونه نیست. از موضع اسرائیل همه نیروهای فلسطینی كه برای رهائی سرزمین خویش از استعمار دولت صهیونیستی مسلحانه می‌جنگند، نیروهای افراطی هستند و به‌همین دلیل نیز اتحادیه اروپا، ایالات متحده آمریكا و اسرائیل حكومت خودگردان فلسطین را كه توسط مردم مناطق اشغالی برگزیده شده است، در محاصره اقتصادی خود گرفته‌اند و می‌خواهند در ازای پرداخت كمك‌های مالی به‌مردم فلسطین از این رژیم باج به‌رسمیت شناختن دولت اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی را بگیرند.

۴- آقای هجری بدون ارائه كمترین سند و مدركی مدعی است دوام جمهوری اسلامی سبب رشد «جدائی‌طلبی بین ملیت‌های ایران» خواهد شد و برای حفظ تمامیت ارضی ایران بهتر آن است كه این رژیم به‌طور كامل و صلح‌آمیز بركنار شود. كدام نیرو باید بتواند این رژیم را «به‌طور صلح‌آمیز» از حكومت ایران كنار نهد، روشن نیست.

۵- به‌اسرائیل و آمریكا چراغ سبز نشان می‌دهد كه بركناری رژیم اسلامی برای «روند صلح فلسطین و اسرائیل سودمند» خواهد بود.

۶- از اتحادیه اروپا و آمریكا خواسته می‌شود كه «كمك‌های خود را به‌طرف اپوزیسیون دموكراتیك!! داخل و خارج سمت» دهند.

۷- یادآور می‌شود كه كمك و پشتیبانی غرب از ملیت‌های ایران و به‌ویژه كردها می‌تواند منجر بدان گردد كه «این ملیت‌ها سازنده ستون فقرات یك حركت متحد علیه رژیم» شوند.

۸- و سرانجام در آخرین بند سخنرانی خود اشاره می‌كند «حزب دمكرات كردستان ایران خود را بخشی از جبهه ضدتروریسم و دمكراسی‌خواهی در منطقه» می‌داند و «آماده عمل به‌وظایف خود» است.

با توجه به‌كلیت نظراتی كه در اینجا جمعبندی كرده‌ام، خوب است رفیق راسخ برای خوانندگان «طرحی نو» توضیح دهد منظور آقای هجری از تعلق داشتن به «جبهه ضدتروریسم و دمكراسی‌خواهی» و «آماده عمل به‌وظائف خود بودن» چیست؟ من با توجه به‌این سخنان و دیگر رخدادهای درونی حزب دمكرات به‌این نتیجه رسیده‌ام كه آقای هجری به‌دوستان نئومحافظه‌كار خود می‌گوید كه در ازای دریافت پشتیبانی مالی، نظامی و سیاسی از آنان، حاضر است سازمان سیاسی خود را در خدمت سیاست آن‌ها در منطقه قرار دهد، سیاستی كه به‌ظاهر با تروریسم بین‌المللی مبارزه می‌كند و می‌خواهد با اشغال افغانستان و عراق، در آن كشورها «دمكراسی» را متحقق سازد، اما در باطن در پی تثبیت منافع آمریكا و اتحادیه اروپا در منطقه است.

پنج دیگر آن كه رفیق راسخ با مسئولین «فدائیان اكثریت» و «اتحاد فدائیان» هم‌صدا شده كه نامه سرگشاده یكی از اعضای «فدائیان اكثریت» به این دو سازمان «جعلی» است، چون نویسنده‌اش «مجهول‌الهویه» است. و به‌همین دلیل ایشان بر این باورند «سردبیر» نمی‌باید از آن نامه نقل قول می‌كرد.

لازم به‌یادآوری است كه این نامه از ایران برای «طرحی نو» فاكس شده است. خطاب این نامه به‌«اتحاد فدائیان» است كه بخشی از اعضای آن سازمان در پی تدارك كنگره‌ «وحدت» با «فدائیان اكثریت»اند. این‌كه نگارنده نام خود را در زیر آن نامه ننوشته، قابل فهم است، زیرا در ایران ‌زندگی می‌كند و سری را كه درد نمی‌كند، بدان دستمال نمی‌بندند. لیكن عجیب آن كه نگارندگان این نامه كپی نامه خود را برای «طرحی نو» می‌فرستند، اما از ارسال اصل نامه به «اتحاد فدائیان» خودداری می‌ورزند!!.

با این حال رفیق راسخ خود مدعی است كه «هیچ نیازی به‌نقل از آن نامه‌ی كذائی» نبود و می‌توان وضعی را كه در آن نامه از «فدائیان اكثریت» ارائه شده است، «از اسناد و مدارك، بحث‌ها، جناح‌بندی‌ها و دیگر فعالیت‌های آن سازمان و اظهارات اعضای آن در خارج از كشور استنتاج» كرد. اما رفیق راسخ مدعی است وضعی كه در «سازمان اكثریت» وجود دارد، زیاد هم با وضعی كه در «شورای موقت …» و دیگر سازمان‌های مشابه وجود دارد، متفاوت نیست. پس همان‌طور كه رفیق راسخ از آن عضو اكثریت كه از ایران نامه نگاشته است، می‌پرسد «چرا خودش هنوز عضو آن است؟!!!»، باید خود پاسخ دهد كه با یك‌چنین اینهمانی میان «سازمان فدائیان- اكثریت» و «شورای موقت …»، چرا هنوز عضو«شورای موقت …» است؟!!! آیا بدِ حادثه سبب پذیرش و تحمل یك‌چنین وضعیتی شده است؟

شش دیگر آن كه آیا می‌توان با تركیب سازمان‌هائی چون «فدائیان خلق- اكثریت»، «اتحاد فدائیان»، «كومله» و … اصولأ سازمانی سوسیالیستی به‌وجود آورد كه باید سازمانی طبقاتی باشد و برای تحقق منافع آنی و آتی پرولتاریا مبارزه كند؟

تا آنجا كه می‌دانم، هیچ یك از این سازمان‌ها پیكره یك‌دستی نیستند و از جناح‌های مختلف تشكیل شده‌اند. این جناح‌ها را می‌توان چنین جمع‌بندی كرد:

۱- جناح راست این سازمان‌ها بر این باور است كه برای سرنگونی رژیم اسلامی باید جبهه‌ای از تمامی نیروهای سكولار به‌وجود آورد و بنا بر برداشت آن‌ها هواداران سلطنت، رضا پهلوی و به‌ویژه مشروطه‌طلبان به‌رهبری داریوش همایون و … به‌این جناح تعلق دارند و باید آن‌ها را در جبهه واحد نیروهای سكولار سهیم ساخت. «كنفرانس لندن» باید راه را برای تحقق چنین جبهه‌ای هموار می‌ساخت. شركت رهبران این سازمان‌ها در میزگردهای متعدد با آقای داریوش همایون نیز از این برداشت ناشی می‌شود.

۲- بخش دیگری كه سوسیال دمكرات شده است، هم‌چون سوسیال دمكرات‌های اروپا دفاع از منافع آنی كارگران و مزدبگیران ایران را به موضوع سیاست روز خود بدل ساخته است و در نتیجه مبارزه‌اش سویه ضد سرمایه‌داری ندارد. همین امر سبب شده است تا مبارزه با امپریالیسم در سیاست كنونی این سازمان‌ها نقشی فرعی بیابد و حتی تشكیل جبهه سكولارها ابزاری شده است برای همكاری با امپریالیسم، زیرا بنا بر این تعریف امپریالیسم نیروئی سكولار و «متحد طبیعی» آنان است.

۳- بخش دیگری از این سازمان‌ها می‌پندارد با تقویت جناح «اصلاح‌طلب» رژیم اسلامی می‌توان این رژیم را از درون متحول ساخت و هنوز در پی بند و بست با چنین نیروهای درون حكومتی است. تشكیل «اتحاد جمهوریخواهان- برلین» تلاشی بود و هنوز نیز است برای تحقق این پروژه.

۴- بخش كوچكی از این سازمان‌ها هنوز از بینش و منش بلشویكی پیروی می‌كند و خواهان تحقق حزب لنینی و سوسیالیسم اراده‌گرایانه است.

۵- تا آن‌جا كه خوانده‌ام، هیچ‌یك از این سازمان‌ها رهائی طبقه كارگر را وظیفه خود این طبقه نمی‌داند و بلكه حزب خود را مسئول آزادی طبقه كارگر و دیگر رنجبران ایران می‌پندارد.

۶- و در این سازمان‌ها به‌ندرت می‌توان كسی را یافت كه ماركس را مطالعه كرده باشد و حاضر است برای تحقق حزبی مبتنی بر باورهای ماركس تلاش كند.

علاوه بر این همه، آیا می‌توان بدون وجود جنبش كارگری حزبی سوسیالیستی به‌وجود آورد؟ ماركس به‌ما آموخت كه رهائی پرولتاریا وظیفه بلاواسطه خود طبقه كارگر است. و در نهایت این پرولتاریا است كه برای پیشبرد مبارزه خود به‌حزب نیازمند می‌شود، آن‌هم زمانی كه بورژوازی دارای احزاب خود است و از طریق آن احزاب می‌كوشد هدایت دولت را در دست گیرد تا بتواند سیاست‌هائی منطبق بر منافع و خواست‌های خود را بر جامعه تحمیل كند.

اما در ایران نه احزاب بورژوازی وجود دارند و نه احزاب پرولتری، آن‌چه وجود دارد، سازمان‌هائی هستند با بینش‌های گونه‌گون خرده‌بورژوازی. جنبش كارگری تازه مبارزه خود برای تحقق سندیكاهای مستقل را آغاز كرده است و در برابر خود نه با بورژوازی، بلكه با دولتی روبه‌رو است كه اقتصاد ملی را زیر پوشش خود دارد و خواست‌های دیوانسالاری [بوروكراسی] دولتی را به خواست‌های ملی و فراطبقاتی بدل ساخته است و از این طریق می‌كوشد مرزهای مبارزه طبقاتی را مخدوش و سلطه خود را تثبیت كند.

كسی كه مبارزه فردی و گروهی خود را جانشین مبارزه طبقاتی می‌سازد، باید از «انزوای سیاسی» بترسد، اما كسانی كه می‌كوشند مبارزه فردی و گروهی خود را با مبارزه طبقه‌ای همسو سازند كه خود را بدان وابسته می‌دانند، ترسی از «انزوای سیاسی» نباید داشته باشند، زیرا برای پیشبرد مبارزه طبقاتی حتی گاهی باید  از هیاهوهای گروهی و غوغاسالاری‌های سیاسی دوری جست.

این نوشته برای نخستین بار در شماره ۱۲۳ نشریه «طرحی نو»، خرداد ۱۳۸۶ انتشار یافت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.