پرسش: لطفأ برای خوانندگان سایت و نشریه ما بیشتر خود را معرفی كنید.
پاسخ: من در مهر ماه ۱۳۲۱ در بناب آذربایجان زاده شدم، اما از آنجا كه پدر و مادرم گیلانی بودند، دوران كودكی، دبستان و بخشی از دوران دبیرستان را در شهر رشت سپری كردم. پس از آن در تهران بودم، در این شهر دیپلم گرفتم و در سال ۱۳۴۲ برای ادامه تحصیل به آلمان آمدم. در این كشور در رشته معماری و شهرسازی فارغالتحصیل شدم و بیش از ۳۲ سال به عنوان شهرساز شاغل بودم و در حال حاضر بازنشسته هستم.
در دوران حكومت دكتر علی امینی كه فضای سیاسی كمی باز شده بود، با جبهه ملی كه تظاهرات هشتاد هزار نفری میدان جلالیه را تدارك دیده بود، در ارتباط قرار گرفتم و در جلسات هفتگی كه روزهای جمعه در منزل زندهیاد دكتر صدیقی تشكیل میشد، گاهگاهی شركت میكردم. در این جلسات جهان پهلوان تختی نیز كه شخصیت ورزشی نامداری بود، شركت میجست. پس از تعطیل فعالیت جبهه ملی، كار سیاسی سازمانیافته انجام نمیدادم، اما در قیام خونین ۱۵ خرداد شركت غیرفعال داشتم، یعنی در كنار تظاهركنندگان میرفتم، بدون آن كه به صف آنها بپیوندم.
با آمدن بهخارج از كشور به عضویت كنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی درآمدم و همچنین عضو جبهه ملی ایران در آلمان شدم. در هر دو این سازمانها فعال بودم و طی سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۱ عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی خارج از كشور بودم. سپس در سال ۱۹۷۱ با برخی از رفقای جبهه ملی و برخی از چپهای مستقل، «گروه كارگر» را بهوجود آوردیم و نشریه تئوریكی با نام «كارگر» انتشار دادیم.
با پیروزی انقلاب به ایران بازگشتم، در آنجا در انتشار نشریه «كارگر» كه چند شماره انتشار یافت، فعال بودم. با تشكیل «جبهه دمكراتیك ملی ایران» عضو آن سازمان شدم. پس از بازگشت دگرباره به اروپا، پس از آن كه «جبهه دمكراتیك ملی ایران» از نامزدی ریاست جمهوری مسعود رجوی پشتیبانی كرد، از این جبهه استعفاء دادم، زیرا بر این باور بودم و هستم كه «سازمان مجاهدین خلق» نیروئی مذهبی میباشد و در پی تحقق دولتی ضد سكولار شبیه رژیم جمهوری اسلامی است. از آن پس با گروه «اتحاد چپ» همكاری میكردم كه از وحدت چند گروه چپ تشكیل شده بود. پس از سركوب جنبش در ایران و انشعاب در «اتحاد چپ» به «سازمان مبارزه برای ایجاد جنبش كارگری» پیوستم. پس از انشعاب در این سازمان، در تأسیس «سازمان سوسیالیستهای ایران» در خارج از كشور فعال بودم. چندی بعد از این سازمان جدا شدم و ۱۳ سال پیش با برخی دیگر از رفقای چپ «شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران» را بهوجود آوردیم كه هنوز فعال است و ماهنامه «طرحی نو» را انتشار میدهد.
علاوه بر این، طی سالهای گذشته دهها مقاله و رساله و نیز چندین كتاب درباره مسائل ایران و سوسیالیسم نوشته و ترجمه كردهام كه در این رابطه میتوان از كتابهای «ایران و دمكراسی»، «پدیده شناسی بنیادگرائی دینی»، «گفتاری درباره تروریسم» نام برد. همچنین تا كنون دو جلد از آثار كارل كائوتسكی را به فارسی ترجمه كردهام كه عبارتند از «دیكتاتوری پرولتاریا» و «انقلاب پرولتری و برنامه حزب آن».
پرسش: در مقطع انقلاب بهمن و در حالی كه ایران یكپارچه علیه رژیم شاهنشاهی بهپا خواسته بود، بهطور مشخص نقش جنبش كردستان را چگونه دیدید؟
پاسخ: در آن دوران نقش جنبش كردستان و به ویژه نقش «حزب دمكرات كردستان» به رهبری دكتر قاسملو در مجموع مثبت بود، زیرا جنبش كردستان خود را بخشی از جنبش سراسری ایران میدانست و كُردان در كنار دیگر برادران ایرانی خود علیه رژیم شاه مبارزه میكردند. پس از سرنگونی رژیم شاه كه دوران «بهار آزادی» آغاز شد كه در آن هرج و مرج و آنارشی همه جا را فرا گرفته بود، در كردستان نیز با توجه به یكچنین فضای سیاسی كژرویهائی در رابطه با پیشبرد مبارزه علیه استبداد دینی كه صدای پایش را میشد شنید، دیده شد كه در این رابطه گروه و سازمانی را نمیتوان محكوم كرد. هردمبیلی و هرج و مرج البته سبب پیدایش چنین وضعیتی در همه جا میشود.
پرسش: در حالی كه در همان مقطع فوق ایران دچار تحولی بنیادین در ساختار سیاسی شد، نقش جنبش كردستان را در ایستادگی در مقابل رژیم بعد از استقرار چگونه ارزیابی میكنید؟
پاسخ: برخلاف باور شما، ساختار سیاسی ایران در نتیجه انقلاب دچار تغییر و تحول بنیادین نشد. استبداد شاه رفت و جای آن را استبداد دینی گرفت. انقلاب نتوانست استبداد سیاسی را از میان بردارد و این امر نیز به ساختارهای اقتصادی ایران مربوط میشود كه من با انتشار كتاب «ایران و دمكراسی» كوشیدم نشان دهم كه چرا زیرساختهای ایران هنوز برای تحقق دمكراسی سیاسی در ایران فراهم نیست. با توجه به آنچه رفت، «ایستادگی» جنبش كردستان در برابر رژیم اسلامی، مقاومت برای زنده ماندن بود و به همین دلیل نیز باید از آن پشتیبانی میشد. در آن دوران «جبهه دمكراتیك ملی ایران» با همكاری رفیق شهیدم مهندس مرتضی موسوی «كنگره خلقها» را در حمایت از اقلیتهای قومی و خلقی در تهران تشكیل داد كه كار درخشانی بود. علاوه بر آن، در دورانی كه هنوز رژیم اسلامی نتوانسته بود سلطه نظامی خود در كردستان را به طور كامل برقرار سازد، كردستان «پشت جبهه»ای بود برای همه نیروهائی كه در دیگر نقاط ایران مورد یورش نیروهای سركوبگر رژیم اسلامی قرار گرفته بودند و میتوانستند برای گریز از چنگال استبدادی كه بیرحمانه مخالفین سیاسی خود را سر بهنیست میكرد، به كردستان بگریزند و در آنجا از امنیت برخوردار شوند.
پرسش: شما بهعنوان یك فعال سیاسی ایرانی و به مثابه یك ناظر، احزاب موجود در كردستان ایران را چگونه میبینید و آیا اثرگذاری آنها بر مبارزات سیاسی در سه دهه اخیر را مثبت ارزیابی میكنید؟
پاسخ: تا آنجا كه من آگاهی دارم، در كردستان ایران دو نیروی سیاسی نسبت به رژیم اسلامی در اپوزیسیون قرار دارند. از آنجا كه حوزه فعالیت این دو نیرو در همان محدوده كردستان است، در نتیجه اثرگذاری آنها در مبارزات سیاسی سه دهه اخیر نیز محدود بوده است. حزب دمكرات كردستان كوشید با پیوستن به «شورای ملی مقاومت» كه رهبری آن در اختیار سازمان مجاهدین قرار داشت، به اثرگذاری خود در مبارزه سیاسی سراسری ایران بیافزاید، اما همانطور كه دیدیم، این وضعیت زیاد دوام نیآورد و حزب دمكرات به همكاری خود با آن «شورا» پایان داد. كومله نیز تا كنون كوشیده است در اتحاد با نیروهای «چپ» ایران كه نیروی كوچكی را در سطح مبارزه سراسری تشكیل میدهند، بر سیاست ایران تأثیر گذارد. ابعاد این تأثیر گذاری بسیار اندك بوده است، زیرا همانطور كه گفتم، جنبش «چپ» خود كوچك و ضعیف است. علاوه بر آن، این دو نیرو، برای خواستهای منطقهای خود در مقایسه با خواستهای سراسری ارجحیت قائلند و شرط شركت در مبارزات سراسری را وابسته به پذیرش خواستها و مطالبات منطقهای خود از سوی دیگر سازمانهای سیاسی ساختهاند. با توجه به این واقعیت میتوان نتیجه گرفت كه تأثیرگذاری نیروهای كُرد در مبارزه سراسری زیاد نبوده است.
پرسش: از آنجا كه كردستان در كنار دیگر مناطق ایران مورد سركوب رژیم قرار داشته، اما همواره نوعی اجحاف بر مردم كُرد روا داشته شده كه بارها از سوی احزاب سیاسی كُرد مورد اشاره بوده است (تداوم اعدامهای سیاسی و …) دلیل اعمال چنین فشارهای مضاعفی را در چه میبینید؟
پاسخ: در زبان آلمانی به این گونه پرسشها Suggestivfrage میگویند، یعنی پرسشی كه در آن یك سلسله از پاسخها گنجانیده و یا «تلقین» شدهاند. هدف طرح چنین پرسشهائی آن است كه دست و پای پاسخگو را ببندند و از او بخواهند آنچه را كه در پرسش بهمثابه «واقعییات» تلقین شده است، به عنوان «واقعیت» بپذیرد، در حالی كه بسیاری از آن یادآوریهای شما از نقطهنظر من «واقعی» نیست و بلكه از مواضع سیاسی شما و شاید هم احزابی كه دارای فعالیتهای منطقهای هستند، نشأت میگیرد.
رژیم اسلامی همه «غیرخودیها» را سركوب میكند، زیرا رژیمی اتوكراتیك و اولیگارشی دینی است. این رژیم حتی، بر حسب این كه توازن نیروهای «خودی» چگونه باشد، در بعضی مواقع برخی از نیروهای «خودی» را نیز سركوب میكند. بنابراین اعدامها و سركوبها، ویژه كردستان و یا استان دیگری نیست و بلكه از ذات رژیم اسلامی سرچشمه میگیرد. اگر دامنه سركوب و اعدامها در كردستان و یا خوزستان بیشتر است، پس باید نتیجه گرفت كه مقاومت نیروهای «غیرخودی» در این استانها بیشتر از جاهای دیگر است. اما این بدان معنی نیست كه اگر همین مبارزه در خراسان و یا گیلان رخ میداد، سركوب و اعدام در آنجا كمتر میبود.
البته تمامی نیروهائی كه دارای خواستها و مطالبات منطقهای هستند، از ستم و فشار مضاعف سخن میگویند و شما نیز با این پرسش خود كوشیدهاید، همین مطلب را به من «تلقین» و یادآوری كنید. اما من بر این باور نیستم كه مردم كردستان ایران بهخاطر وابستگی قومی- ملیتی خویش با ستم مضاعف روبرویند. در ایران، بر عكس اسرائیل، هیچ كس چون كُرد، آذری و یا فارس است، از امتیازهای ویژهای برخوردار نیست و یا آن كه از برخی حقوق مدنی خود محروم نمیشود، در حالی كه در اسرائیل هیچ عربتباری نمیتواند سرباز ساده، ژنرال ارتش، نخستوزیر و رئیسجمهور در این كشور گردد. به عبارت دیگر، در ایران وابستگی قومی سبب محرومیت از یك سلسله حقوق مدنی نمیشود، اما وابستگی دینی سبب میشود تا یك سُنی، یك ارمنی، یك زرتشتی، یك یهودی و یا یك لائیك ایرانیتبار نتواند «ولی فقیه»، «رئیسجمهور»، «وزیر» و … شود. به همین دلیل نیز تنها در رابطه با دین میتوان از ستم و یا فشار مضاعف سخن گفت. آنچه كه در ایران شاهد آنیم، این حقیقت است كه اولیگارشی روحانیت هر كسی را كه با حكومت و سلطه سیاسی او مخالف باشد، سركوب میكند.
پرسش: یكی از نگرانیهای در پیش رو موضوع برخوردهای احتمالی میان كُرد و آذری در ایران آینده است. شما بهعنوان یكی از فعالان سیاسی در این مورد چه دیدگاهی دارید و آینده را چگونه میبینید؟ به اعتقاد شما برای ممانعت از بروز چنین احتمالی راهكار صیحح از نظر شما چیست؟
پاسخ: باید میان خواستهای سیاسی برخی از سازمانهای كُرد و آذری با خواستها و مطالبات مردم این استانها فرق گذاشت. این سازمانها چون دارای ایدئولوژی ناسیونالیستی منطقهای (ناسیونالیسم قومی) هستند، در نتیجه هر یك برای كشور احتمالی خود مرزهائی را تعیین كردهاند و بر سر برخی از مناطق اختلاف نظر وجود دارد كه آیا بهطور مثال نقده بخشی از كردستان است و یا آذربایجان. بههمین دلیل نیز این گونه سازمانهای منطقهای از همین حالا برای یكدیگر خط و نشان كشیدهاند و هر یك تبلیغ میكند كه از یك وجب از خاك میهن خود نخواهد گذشت و از آن با چنگ و دندان دفاع خواهد كرد.
همین واقعیت نشان میدهد كه این گونه سازمانهای منطقهای دارای نظرگاهی آیندهنگر نیستند و بلكه با ایدئولوژی ناسیونالیستی كه اینك در سده ۲۱ كاملأ فرسوده شده است و به گذشته تاریخ تعلق دارد، میخواهند آینده خلق خود را سازماندهی كنند. امروز شاهد آنیم كه در اروپا، بسیاری از دولتهای ملی كه پس از پیدایش مناسبات سرمایهداری بر اساس ایدئولوژی ناسیونالیسم بهوجود آمدند، در اتحادیه اروپا متشكل شدهاند و از بخشی از حقوق ملی خود داوطلبانه گذشتهاند تا بتوانند در عصر «جهانیشدن» آینده خود را بهتر و در همكاری با همسایهگانشان سازماندهی كنند. اما در ایران نزدیك به دو هزار و پانصد سال است كه اقوام مختلف با همدیگر در یك واحد سیاسی همزیستی دارند و اینك برخی از سازمانهای قومی و منطقهای خواهان جدائی از ایرانند و میپندارند با ایجاد دولت ملی میتوانند از آینده بهتری برخوردار شوند. امروز میبینیم كه اقتصادهای شكوفان در كشورهائی بهوجود میآید كه از سرزمینی فراخ و تراكم جمعیت زیاد برخوردارند، زیرا در چنین كشورهائی هم تراكم سرمایه بیشتر است و هم نیروی كاری كه میتوان از درون آن نیروهای متخصص و ماهر را یافت تا بتوان بهتر و بیشتر تولید كرد.
با توجه بهآنچه گفتم، بر این باورم كه جنبشهای منطقهای، جنبشهائی عقبگرا هستند و نه آینده نگر. جنبشی كه به آینده مینگرد، باید بداند كه فقط با داشتن روابط حسنه با همسایهگانش میتواند از صلح و امنیت و رشد برخوردار گردد. نیروهائی كه از همین حالا برای یكدیگر خط و نشان میكشند، فردا اگر به قدرت سیاسی دست یابند، با راه انداختن جنگهای برادر كشی، بسیاری از پلهائی را كه اینك میان اقوام و خلقهای ایران وجود دارد، تخریب خواهند كرد و شرائطی را بهوجود خواهند آورد كه در آن وضعیت، بسیاری از این دولتهای كوچك مجبور خواهند شد خود را به قدرتهای جهانی وابسته سازند تا بتوانند دوام داشته باشند. امروز شاهد آنیم كه چگونه در كوزوو، حكومت این ایالت با وابسته ساختن خویش بهآمریكا و اتحادیه اروپا، میخواهد بهاستقلال دست یابد. در مورد حكومت خودمختار كُرد در عراق نیز همین گرایش را میتوان تشخیص داد. چنین سرنوشتی نیز در انتظار حكومتهائی خواهد بود كه با در پیش گرفتن سیاست ناسیونالیستی قومی- منطقهای خویش، میخواهند از ایران جدا شوند و حكومتهای مستقل خود را بهوجود آورند.
تنها راه جلوگیری از چنین برخوردهای احتمالی آن است كه همه اقوام و ملتهای ایران به سنت ۲۵۰۰ ساله خود ادامه دهند و بكوشند با حفظ وحدت ملی خویش، زمینه را برای تحقق حكومتی فدرال و در عین حال دمكرات در ایران فراهم آورند. در چنین حالتی نیز میتوان مرزهای استانهای مختلف را از طریق دمكراتیك حل كرد، یعنی تعیین چنین مرزهائی را باید به مردمی واگذاشت كه در این مناطق زندگی میكنند. اگر اكثریت مردم نقده تصمیم گرفت به استان آذربایجان تعلق داشته باشد، باید رأی این اكثریت را پذیرفت و بالعكس، اگر آنها خواهان ماندن در استان كُردستان شدند، باید به خواست و تصمیم آنها احترام گذاشت.
پرسش: روابط اپوزیسیون كُرد با دیگر نهادهای اپوزیسیون را چگونه دستهبندی میكنید و لطفأ با ارائه تصویر خود از این قضیه، بفرمائید برای توسعه چنین ارتباطاتی چه باید كرد؟
پاسخ: مشكل اصلی نیروهای اپوزیسیون ایران، پراكندهگی آنها است، زیرا هر گروه از هر طیفی دارای خواستها و مطالبات ویژه خویش است و در بسیاری از موارد نمیتوان میان این خواستها و مطالبات مخرج مشتركی یافت. بهطور مثال، بخش سلطنتطلب هر چند از دمكراسی و آزادی سخن میگوید، اما در نهایت خواستار بازسازی سلطنت پهلوی در ایران است. بخش ملی- مذهبی نیز هر چند بر تحقق آزادی و دمكراسی تأكید دارد، اما در نهایت خواستار تحقق حكومتی است كه ارزشهای اسلامی شالوده سیاسی آن حكومت را تشكیل دهند. همچنین نیروهای جمهوریخواه لائیك چون نه سلطنت را میخواهند و نه جمهوری اسلامی دمكراتیك را، در نتیجه نمیتوانند با آن بخشهای دیگر به توافق رسند. نیروهای اپوزیسیون منطقهای نظیر سازمان شما، هر چند از آزادی و دمكراسی سخن میگویند، اما برای تحقق استقلال سیاسی منطقه خود الویت قائلند و در نتیجه تنها از این زاویه میتوانند با دیگر نیروها همكاری كنند، در حالی كه بیشتر نیروهای سیاسی اپوزیسیون كه دارای خصوصیت منطقهای نیستند، حفظ تمامیت ارضی ایران را خواهانند و در نتیجه حاضر نیستند با گروههائی همكاری كنند كه تمایل به تجزیه ایران دارند و یا آن كه سیاست كلان آنها میتواند به تمایل به تجزیه ایران دامن زند.
اینها مشكلاتی است كه میتوان مشاهده كرد. تمامی تلاشهای تا كنونی در خارج از كشور نیز نتوانسته است سبب شود تا میان این گروهها و طیفهای سیاسی اعتماد متقابل پدید آید تا آنها بتوانند با داشتن اعتماد بهیكدیگر، جبهه سیاسی مشتركی را بهوجود آورند. به باور من، تا زمانی كه نتوان میان نیروهائی كه ذات تشكیلاتشان دمكراتیك نیست، اما برای دستیابی به خواستهای سیاسی خویش، خود را در پس شعارهای آزادیخواهانه و دمكراسی پنهان ساختهاند و نیروهائی كه دارای بافت تشكیلاتی دمكراتیك هستند و شعارهایشان بازتاب ذات واقعی آنها است، توفیر گذاشت، نمیتوان به سوی اتحادی فراگیر گام نهاد و در نتیجه، این روند تفرقه و پراكندهگی همچنان دوام خواهد داشت.
طی ۲۹ سال گذشته دهها و شاید صدها راهكار و طرح برای اتحاد نیروهای اپوزیسیون ارائه شدند، اما دیدیم كه همهگی آن طرحها نتوانستند پیاده شوند. علت اصلی این وضعیت آن است كه این راهكارها و طرحهای ارائه شده، وضعیت واقعی مبارزه طبقاتی در ایران را بازتاب نمیدهند. در حال حاضر مبارزه طبقاتی اكثریت مردم ایران سویه سرنگونی رژیم را ندارد و بههمین دلیل نیز میان خواستها و مطالبات گروهها و سازمانهای سیاسی كه در جهت سرنگونی رژیم مبارزه میكنند، و مبارزه طبقاتی واقعی كه در ایران در جریان است، نمیتوان همسوئی یافت. تا زمانی كه چنین است، تمامی راهكارهای ارائه شده برای ایجاد جبههای از نیروهائی كه در جهت سرنگونی رژیم مبارزه میكنند، ناكام خواهد ماند و زمانی كه مبارزه طبقاتی در ایران تغییر مضمون دهد و هدف آن سرنگونی رژیم ولایت فقیه باشد، در آنصورت آن جنبش شرائطی را بهوجود خواهد آورد كه برای بسیاری از نیروهای سیاسی، برای آن كه بتوانند همچنان در میدان مبارزه حضور داشته باشند، راه دیگری جز وحدت با یكدیگر باقی نخواهد گذاشت. همین مبارزه طبقاتی واقعی نیز سبب خواهد شد كه یكی از این نیروها به نیروی تعیین كننده در عرصه سیاست روز بدل گردد و دیگر نیروهای سیاسی را به دنبالهروی از خود وادار سازد. این مكانیسم را نه فقط در انقلاب 1357 در ایران، بلكه در تمامی انقلابهائی كه تا كنون در جهان رخ دادهاند، میتوان یافت.
پرسش: همانگونه كه هویدا است، یكی از مهمترین چالشهای اپوزیسیون ایرانی تشتت و عدم همبستگی میان این نیروها است. از دید شما سیاست درست جنبش كردستان برای عبور از بحران و دست یافتن بهاتحادی فراگیر میان اپوزیسیون ایرانی به منظور استقرار دمكراسی در ایران در چه میتواند باشد؟
پاسخ: در رابطه با پرسش پیشین شما به نكات اصلی این پرسش نیز پاسخ دادهام و نیازی به تكرار نیست. آن چه كه به جنبش كردستان مربوط میشود، باید یادآوری كنم كه جنبش كردستان تافته جدا بافتهای است، زیرا از یكسو خود را بخشی از جنبش سراسری ضد ولایت فقیه ایران میداند و از سوی دیگر بخشی از جنبش سراسری ملیت یا ملت كُرد است كه در كشورهای تركیه، ایران، عراق و سوریه پراكنده است و بهخاطر تحقق كشور مستقل كردستان مبارزه میكند. این خودویژهگی سبب میشود تا جنبش كردستان، برخلاف دیگر نیروها و سازمانهای سیاسی ایرانی از یك پشت جبهه برخوردار باشد و به همین دلیل نیز میتواند نسبت به دیگر سازمانهای سیاسی ایرانی از امكانات بهتری برای پیشبرد مبارزه خود بهرهمند شود. اما همین امتیاز ویژه سبب میشود تا دیگر نیروهای ایرانی كه خواستار حفظ تمامیت ارضی ایران هستند، نسبت به جنبش كردستان از خود حساسیت بیشتری نشان دهند و دائمأ از رهبران این جنبش بخواهند كه در عمل نشان دهند كه خواستار حفظ تمامیت ارضی ایران هستند. كمترین انحراف از این خواسته میتواند به بدگُمانی میان جنبش كردستان و دیگر نیروهای سیاسی ایران دامن زند. و دیدیم كه پس از اشغال عراق و ایجاد حكومت خودمختار در كردستان عراق، بعضی از تصمیمات و كاركردهای برخی از رهبران جنبش كردستان ایران به این بدگُمانی بهشدت دامن زد و حتی سبب انشعاب در درون سازمانهای سیاسی جنبش كردستان ایران گشت.
دیگر آن كه، این سازمانهای سیاسی نیستند كه میتوانند در ایران دمكراسی را برقرار سازند و بلكه در هر جامعهای زیرساختهای اقتصادی- اجتماعی باید دمكراسی را به مثابه روبنای مناسب با نیازهای خود مطالبه كند. تا زمانی كه چنین نباشد، تمامی تلاشهای سیاسی برای تحقق دمكراسی با شكست روبهرو خواهند شد. ما در ایران با مناسبات اقتصادی ویژهای روبهروئیم كه آن را نمیتوان سرمایهداری نامید، زیرا بخش تعیینكننده اقتصاد در ایران در مالكیت دولت قرار دارد و در این بخش قانون ارزش كه موتور تولید سرمایهداری است، حاكم نیست. به همین دلیل نیز به زحمت میتوان كارگرانی را كه در صنایع، نهادها و ادارات دولتی كار میكنند و در ازای كار خود مزد دریافت میكنند، پرولتاریا نامید. همین تمركز قدرت اقتصادی در دستان دولت سبب میشود تا قدرت سیاسی نیز در دستان دولت متمركز شود و به استبداد بهگراید. بنابراین وجود استبداد در ایران دوران پهلوی و دوران جمهوری اسلامی نتیجه بدذاتی محمدرضا شاه و خمینی نبوده است و بلكه این ساختار اقتصادی سبب شده است تا استبداد در ایران پس از انقلاب همچنان استمرار داشته باشد. بنابراین، اپوزیسیونی كه میخواهد در ایران دمكراسی را برقرار سازد، باید در این زمینه اندیشه كند و راه حل ارائه دهد. متاسفانه برنامههای اقتصادی و سیاسی بسیاری از سازمانهای اپوزیسیون ایران رونویسی برنامههای احزاب برخی از كشورهای بیگانه است و بههمین دلیل نیز در این زمینه هیچ راهكاری را ارائه نمیدهند.
پرسش: صحبت از ستم ملی در كردستان و نقاطی چون آذربایجان، سیستان و بلوچستان، تركمنصحرا، خوزستان و دیگر مناطق ملیتهای تحت ستم، موضوعی است كه مناقشه و جدلهای سیاسی بسیاری را خصوصأ در سالهای اخیر دامن زده است. برای رفع این مسئله به شیوه مناسب، چه راهبردی را پیشنهاد میكنید؟
پاسخ: من بر این باور نیستم كه در ایران ستم ملی وجود دارد و به این موضوع در کتاب «ایران و دمكراسی» نیز اشاره كردهام. همانطور كه در پیش گفتم، در ایران كسی بهخاطر ملیت خود از حقوقی محروم نمیشود. همه ایرانیان- جز در رابطه با دین- در برابر قانون دارای حقوق برابرند، در حالی كه در برخی از كشورها و از آن جمله در اسرائیل چنین نیست. هماینك نیز میبینیم كه در هیئت حاكمه ایران، شخصیتهائی از همه ملیتها و خلقهای ایران حضور دارند و در قدرت سیاسی سهیم هستند.
با این حال ایران كشوری است كه در آن چندین ملیت با هم و در كنار یكدیگر زندگی میكنند. تجربه ایالات متحده آمریكا آشكار ساخت، كشوری كه در آن ملیتهای مختلف زندگی میكنند، باید برای مراوده ملی خود یك زبان رسمی داشته باشد. در ایالات متحده زبان انگلیسی از طریق رأی نمایندگان مردم بهمثابه زبان رسمی برگزیده شد، یعنی از طریق دمكراتیك چنین گزینشی انجام گرفت. در ایران پس از اسلام، یعنی نزدیك به ۱۲۰۰ سال است كه زبان فارسی به زبان درباری و سپس بهزبان رسمی بدل شده است. البته این انتخاب داوطلبانه و دمكراتیك نبوده است، اما پس از اسلام، نزدیك به هزار سال طوائفی بر ایران حكومت كردند كه زبان مادریشان فارسی نبود و با این حال، حكومتهای این اقوام نیز هیچگاه نكوشیدند زبان مادری خود را بهزبان درباری و رسمی بدل سازند. بههمین دلیل نیز نمیتوان گفت كه فارسزبانان ایران زبان خود را به دیگر اقوام و ملیتهای ایران تحمیل كردند. این وضعیت تا پیدایش سلسله پهلوی وجود داشت، یعنی گزینش زبان فارسی به مثابه زبان اداری، ادبی، فرهنگی و علمی، دارای دلائل دیگری بوده است كه پرداختن به آن در این جا ممكن نیست. در این باره كتابها و مقالات زیادی نوشته شده است و میتوان بهآنها رجوع كرد.
البته همه میدانیم كه مردم ایران در بهقدرت رساندن سلسله پهلوی نقشی نداشتند و همچنین فارسزبانان ایران رضا شاه را بهسلطنت ایران برنگزیدند و بلكه این رژیم توسط امپریالیسم انگلیس به مردم ایران تحمیل شد. سلسله پهلوی كوشید با تكیه به تاریخ پیش از اسلام ایران، پدیده شاهنشاهی را به ایدئولوژی توجیه سلطنت بدل سازد و با طرح شعار «خدا- شاه- میهن» كوشید توجیه كند كه «شاه» (سلطنت) حلقه واسط بین زمین و آسمان است و بدون سلطنت حفظ میهن، یعنی تمامیت ارضی كشور ممكن نیست. این ناسیونالیسم افراطی سبب شد تا زبان فارسی به یگانه زبان رسمی بدل گردد و زبانهای اقوام و ملیتهای دیگر ایران در سیستم آموزش و پرورش مورد توجه قرار نگیرد.
بههر حال اینك، طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، كه توسط بیش از ۹۸ درصد مردم ایران در یك همه پرسی بهتصویب رسید، زبان فارسی زبان رسمی كشور است. البته در یك كشور، هر چند یك زبان به زبان مسلط بدل میگردد، اما نباید یك زبان رسمی وجود داشته باشد. بهطور مثال، در كشور سوئیس چهار ملیت با هم زندگی میكنند و بههمین دلیل نیز در این كشور ۴ زبان رسمی و اداری وجود دارد. با این حال، در این كشور نیز، از آنجا كه اكثریت جمعیت سوئیس را آلمانی زبانها تشكیل میدهند، زبان آلمانی به زبان غالب تبدیل شده است و یك دوست سوئیسی من بارها خاطرنشان ساخته است كه در سوئیس، كسی كه زبان آلمانی را خوب نداند، بهزحمت میتواند به مقامات بالای اداری و مدیریت اقتصادی دست یابد.
با توجه به تركیب جمعیت در ایران نیز زبان فارسی نباید حتمأ یگانه زبان رسمی كشور باشد و اگر اكثریت اقوام و ملیتهای ساكن در ایران خواستار آن شدند، میتوان برای این مشكل راهحلهای دمكراتیك یافت. در ایران نیز میتواند چند زبان رسمی در كنار هم وجود داشته باشند.
به باور من، اگر بتوانیم مشكل زبان رسمی را حل كنیم و شرائطی فراهم آوریم كه كودكان در دبستان دو زبانه تدریس شوند، دیگر با مشكل «شوونیسم» فارسزبانان و «ناسیونال- شوونیسم» سازمانهائی كه مدعی هستند ملیتهای مختلف ایران را نمایندگی میكنند، روبهرو نخواهیم شد و نیازی نخواهد بود كه تاریخ مشترك ۲۵۰۰ ساله خود را كه تاریخ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مشترك همگی خلقها و ملیتهای ایران است، انكار كنیم و همچون برخی از گروههای افراطی آذری خواستار تبدیل زبان انگلیسی به زبان مشترك ملیتهای ایران گردیم.
پرسش: ساختارهای گوناگونی برای سیستم سیاسی آینده ایران، پس از جمهوری اسلامی پیشنهاد شده است. از دید شما كدامین سبك و روش اداره سیاسی جامعه خواهد توانست به همبستگی بیشتر ایرانیان كمك كند؟ در این میان چه نقشی برای نیروهای سیاسی كُرد قائلید؟
پاسخ: به باور من، هرگاه در ایران دمكراسی تحقق یابد، ساختار سیاسی فدرالیسم بهترین شكل حكومت برای ایران فردا خواهد بود. منتهی باید توجه داشت كه در جوامع دمكراتیك افراد به شهروند بدل میگردند و شهروندان از حقوق برابر با یكدیگر برخوردار میشوند. بنابراین نمیتوان آن دسته از ساختارهای فدرالی را مورد توجه قرار داد كه با تكیه به حقوق قومی- ملیتی میكوشند حقوق فردی شهروندان را نابرابر سازند و این نابرابری را توجیه كنند. بههمین دلیل نیز در رابطه با حكومت فدرال در ایران دو شیوه تفكر میان سازمانهای ایرانی كه خود را نماینده اقوام و ملیتهای ایران میدانند، وجود دارد كه بررسی آن حائز اهمت است.
نخست آن كه در آلمان، ایالات متحده آمریكا، سوئیس و دیگر كشورهای دمكراتیكی كه در آنها ساختار سیاسی حكومت فدرال وجود دارد، همه افراد كشور دارای حقوق برابرند و از حق سكونت در همه ایالتها، شهرها و روستاها برخوردارند و با تغییر محل سكونت خود، حقی از آنها ضایع نمیشود، زیرا همه مردم از حقوق شهروندی برابر برخوردارند. در آلمان، كسی كه در ایالت بایرن زاده شده است، میتواند از سوی مردم هامبورگ بهعنوان سناتور انتخاب شود و بر عكس، یك هامبورگی با سكونت در ایالت بایرن، هم از حق انتخاب كردن و هم از حق انتخاب شدن برخوردار است. من نیز هوادار تحقق یكچنین ساختار فدرالی در ایران هستم.
اما برخی از سازمانهای منطقهای ایران درك دیگری از حكومت فدرال دارند. آنها بر این باورند كه مردم غیر كُرد در كردستان و غیر آذری در آذربایجان دارای همه حقوق شهروندی نیستند، زیرا كردستان و آذربایجان موطن كُردها و تركها است و به همین دلیل نیز فقط كسانی كه كُرد و آذری هستند، میتوانند در این ایالتها از حق رأی دادن و انتخاب شدن برخوردار باشند. چنین تفكری از فدرالیسم نه فقط دارای وجه دمكراتیك نیست، زیرا بخشی از مردم را از حقوق مدنی و شهروندی خود محروم میسازد، بلكه در پی جداسازی Spaltung و نه آمیزش و جذبIntegration ملیتهای ایران در هم خواهد بود. همین تفكر سبب میشود تا این دسته از سازمانهای منطقهای خواستار آن باشند كه ارتش كه باید زیر فرمان دولت مركزی باشد، به ارتش ملیتهای مختلف تقسیم گردد و بهطور مثال سربازان و افسران مستقر در پادگانهای ارتش در كردستان، باید حتمأ از كُردان باشند. روشن است كه چنین ساختار فدرالیستی نه تنها دمكراتیك نیست، زیرا میان شهروندان بهخاطر وابستگیهای قومی- ملیتیشات توفیر میگذارد، بلكه زمینه را برای تجزیه كشور در آینده هموار میسازد و وحدت ملی را خدشهدار میكند. بههمین دلیل نیز من با یك چنین ساختار فدرالیسمی كه دارای وجه دمكراتیك نیست، به شدت مخالفم.
سازمانهای كُرد ایرانی نیز باید در این رابطه مواضع خود را شفاف سازند كه خواهان جدائی و یا ماندن در جغرافیای سیاسی ایران هستند؟ دیگر آن كه باید روشن كنند كه طرح فدرالی آنها دارای چگونه مضمونی است تا بتوان در صد معیار دمكراسی آن را سنجید.
پرسش: با توجه به اهمیت بحث، اگر نكتهای حول موضوعات مطروحه از قلم افتاده و جای طرح دارد، خوشحال خواهیم شد كه از طرف شما مورد توجه قرار گیرد.
پاسخ: كومله خود را یك سازمان چپ میداند، همچنین حزب كارگران كردستان تركیه خود را حزبی سوسیالیستی مینامد. اگر به «مانیفست حزب كمونیست» كه ماركس و انگلس آن را نوشتهاند، نگاه كنیم، خواهیم دید كه در آنجا طرح شده است كه دیر یا زود سرمایهداری به یك شیوه تولید جهانی بدل خواهد شد و با پیدایش بازار جهانی، مرزهای ملی كه توسط سرمایهداری بومی برای حفظ بازار داخلی به سود خویش بهوجود آمدهاند، دیگر نقش تاریخی خود را از دست خواهند داد و با توجه بهیك چنین تحولی، آنها شعار پرولتاریای جهان متحد شوید، را طرح كردند، زیرا بازار جهانی دیر یا زود سراسر جهان را بهیك پیكره واحد و بهاصطلاح امروزی به «دهكده جهانی» بدل خواهد ساخت. بنابراین سوسیالیستها و كمونیستها باید منافع آتی طبقه كارگر را فدای منافع آنی او نسازند و بلكه باید همیشه منافع آنی طبقه كارگر را در رابطه با منافع آتی او تدوین و تنظیم كنند. به همین دلیل نیز به باور من دامن زدن به ناسیونالیسم و در مواردی به شوونیسم قومی و ملیتی به سود منافع آتی، یعنی منافع درازمدت پرولتاریای كُرد و آذری و … نیست. ما باید حتی در جهت ایجاد اتحادیه بزرگتری از ایران و همسایهگانش گام برداریم، زیرا فقط در چنین حوزههای بزرگتر میتوانیم مسائل دشوار كنونی بشریت، نظیر محیط زیست، تأمین آب آشامیدنی، انرژی و … را حل كنیم. حركت از واحدهای سیاسی بزرگ به كوچك، حركتی ضد تاریخی و ضد منافع درازمدت پرولتاریای ایران و جهان است. به همین دلیل نیز به دوستان كومله توصیه میكنم، با توجه به این منظر، سیاست منطقهای خود را تنطیم كنند. در آن صورت مرا و همه كسانی را كه خواستار گسترش دمكراسی در ایران، در منطقه و در جهان هستند، در كنار خود خواهند یافت.
منوچهر صالحی
هامبورگ، ۱۶ ژانویه ۲۰۰۸
این مصاحبه همچنین در شماره ۱۳۳ نشریه «طرحی نو»، فروردین ۱۳۸۷ انتشار یافت