همکاری «دمکراتیک» نیروهای مخالف دمکراسی؟

چندی است كه برخی از گروه‏ها، سازمان‏ها و فعالین «كمونیست و چپ» كه در بیرون از ایران به‌سر می‌برند، در پی متحد ساختن نیروهای پراكنده‌ی خود در یك تشكیلات سیاسی هستند تا بتوانند در فضای بیرون از كشور نقشی بازی كنند. روشن است كه باید به چنین كوششی ارج نهاد، زیرا در شرائط كنونی كه گروه‏های «كمونیست و چپ» اتمیزه شده‏اند، تلاش در جهت به‌وجود آوردن سازمانی واحد از چپ پراكنده كوششی مثبت و سازنده است.

نخستین اجلاس این گروه‏ها در اوت ۲۰۰۱ تشكیل شد، بدون آن كه بتوانند در زمینه ساختار تشكیلات مشترك با یك‌دیگر به توافقی دست یابند، زیرا درك‏ها، خواسته‏ها و مطالبات نیروهای شركت كننده در آن اجلاس بسیار ناهمگون و متفاوت بود. برخی خواستار تشكیل حزب واحد و برخی دیگر هوادار تشكیل «كنفدراسیونی» از نیروهای سوسیالیست و كمونیست ایران و برخی نیز طالب انتشار یك نشریه مشترك بودند.  دومین جلسه قرار است در آینده نزدیك برگزار گردد به این امید كه بتوان زمینه همكاری مشتركی را فراهم ساخت.

نگاهی به تركیب نیروهائی كه دور یك‌دیگر جمع شده‏اند تا با هم ساختار  همكاری مشتركی را بیابند، آشكار می‌سازد كه بیش‌تر آن گروه‏ها به طیفی از جنبش «كمونیستی و چپ» ایران تعلق دارند كه هنوز تحت تأثیر بلشویسم قرار دارد و در نتیجه با دمكراسی میانه خوبی ندارد. به‌همین دلیل نیز نیروهائی كه در نخستین اجلاس شركت جستند، توانستند تنها بر سر مسائلی با یك‌دیگر به توافق رسند كه با نگرش بلشویستی در هم‌سوئی كامل قرار دارند. نیروهای شركت كننده در اجلاس اول توانستند با هم «بر سر سرنگونی جمهوری اسلامی، درهم‏شكستن ماشین دولتی بورژوازی، حكومت كارگری و شوراهای كارگران و زحمتكشان» به توافق دست یابند.

صرف‏نظر از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی كه تقریبأ تمامی لایه‏های اپوزیسیون بر سر آن  توافق دارند، مابقی نكات مربوط می‌شود به نگرش بلشویستی به مسائل اجتماعی كه بر اساس تجربه‏ای كه از «سوسیالیسم واقعأ موجود» شوروی در اختیار داریم، باید به‌این نتیجه رسید كه دارای گوهری ایده‏آلیستی هستند و به‌همین دلیل غیرقابل تحقق. لنین و بلشویك‏ها پس از تصرف قدرت سیاسی در روسیه‏ای كه در نتیجه انقلاب فوریه ۱۹۱۷ دارای حكومتی دمكراتیك بود كه در رابطه با شرائط استثنائی آن دوران، هنوز نتوانسته بود خود را تثبیت كند، خواستند با انقلاب اكتبر «دمكراسی بورژوائی» را توسعه بخشند و «دمكراسی پرولتری» را جانشین آن سازند. اما دیدیم كه دیری نپائید و به بهانه جنگ داخلی، به‌جای دمكراسی مستقیم شورائی، دیكتاتوری «حزب كمونیست» بر جامعه حاكم گشت و چندی بعد حتی اعضای حزب از حق آزادی بیان محروم گشتند و تشكیل فراکسیون در درون حزب ممنوع شد و پس از مرگ لنین و پیروزی استالین در مبارزه درون حزبی، دیكتاتوری استالینی و كیش شخصیت او به مثابه «آموزگار كبیر پرولتاریا» به محور سیاست كمینترن بدل گشت. آن سیاست بر این اساس استوار بود كه احزاب كمونیست‏ هوادار شوروی با بهره‏گیری از امكانات دمكراتیكی كه در كشورهای سرمایه‏داری پیش‌رفته وجود داشت، باید طبقه كارگر را در صفوف حزب خود سازمان‌دهی كنند و با به‏راه انداختن اعتصابات كارگری و مبارزات خیابانی «حكومت بورژوائی» را تضعیف و سرنگون سازند و پس از تصرف قدرت سیاسی، با پیروی از مدل شوروی، در حرف از حكومت شورائی هواداری نمایند و در عمل در جهت تحقق حكومت متكی بر دیكتاتوری حزب گام بردارند. به عبارت دیگر، هواداری این احزاب از دمكراسی بورژوائی، یعنی حق آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تشكیلات صنفی و سیاسی و … به‌خاطر امكاناتی بود كه می‌توانستند از آن بهره گیرند و نه آن كه آن‌ها واقعأ به این ارزش‏ها باور داشتند و دیدیم در هر كشوری كه به قدرت رسیدند، این ارزش‏ها و هنجارها را از میان برداشتند. به‌این ترتیب روشن نیست گروه‏هائی كه نابودی دمكراسی بورژوائی را در دستور كار خود قرار داده‏اند، چگونه می‌توانند با یك‌دیگر سازمانی را به‌وجود آورند كه مكانیسم كاركردی آن بر اساس این دمكراسی قرار دارد؟ آیا نیروهائی كه به دشمنی خود با دمكراسی بورژوائی افتخار می‌كنند، می‌توانند كار مشترك خود را مبتنی بر ارزش‏ها و هنجارهای دمكراسی بورژوائی، یعنی دمكراسی غیرمستقیم، رهبری پائینی‏ها از بالائی‏ها، تابعیت اقلیت از اكثریت و … سازمان‌دهی كنند؟ دیده می‌شود كه دوستان «انقلابی» ما خود را با این پرسش‏های كوچك و بی‏اهمیت سرگرم نمی‌كنند.

دوستان شركت كننده در اجلاس نخست كه با یك‌دیگر بر سر «درهم شكستن ماشین دولتی بورژوائی، حكومت كارگری و شوراهای كارگران و زحمتكشان» به توافق رسیده‏اند، نمی‌گویند چگونه می‌توان ماشین دولتی بورژوائی را در ایران درهم شكست، در حالی كه چنین ماشینی هنوز در میهن ما به‌وجود نیامده و مبارزه كنونی در ایران تلاشی است در جهت تحقق «جامعه مدنی» كه زیرپایه آن دولت بورژوائی است و چگونه می‌توان در كشوری عقب‏مانده «حكومت كارگری و شوراهای كارگران و زحمت‌كشان» را به‌وجود آورد، در حالی كه تجربه شوروی و دیگر كشورهای «سوسیالیسم واقعأ موجود» خلاف آن را به اثبات رسانیده است؟

ماركس در آثار خود بارها مطرح كرد كه پراتیك در ابعاد گسترده‏اش چیزی نیست مگر كلیت پروسه زندگی اجتماعی و در این مفهوم جنبه‏های تئوری نیز جزئی از این روند است. برخلاف ایده‏آلیست‏ها، وحدت دیالكتیكی تئوری و یراتیك نباید در تئوری محدود بماند و بلكه پراتیك نه فقط اساس این وحدت، بلكه در عین حال هدف و ملاك تئوری را تشكیل میدهد. بهمین دلیل ماركس بر این باور بود که تئوری‏ای را كه در پراتیك اثبات نگردد، باید به دور ریخت.

اما همه علائم نشان می‌دهند گروه‏هائی كه بر سر «درهم شكستن ماشین دولتی بورژوائی، حكومت كارگری و شوراهای كارگران و زحمتكشان» با یك‌دیگر به توافق رسیده‏اند، از این آموزش ماركس به همان اندازه بی‏بهره هستند كه سوسیالیست‏های تخیلی، زیرا آن‌ها نیز می‏پنداشتند كه اگر اراده كنند، می‌توان سوسیالیسم را متحقق ساخت. آن‌ها نیز چون دوستان شركت‏كننده در اجلاس، بدون بررسی شرائط مشخص جامعه ایران به‌این نتیجه شگرف رسیده‏اند كه می‌توان در كشوری عقب‏مانده چون ایران ماشین دولتی بورژوازی را نابود و حكومت كارگران را مستقر ساخت. آن‌ها بدون توجه به‌این نكته كه تحقق سوسیالیسم و در فراسوی آن كمونیسم تنها در سطح جهانی و نه كشوری و حتی منطقه‏ای ممكن است، به‌این نتیجه رسیده‏اند كه می‌توان در ایران به همه این نتایج دست یافت.

این نوشته برای نخستین بار در ماهانه «طرحی نو»، اسفند ۱۳۸۰ چاپ شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.