منوچهر
صالحی
نکونامان هرگز نخواهند مُرد
خبر کوتاه بود. آیتالله العظمی
منتظری، مردی که دینگرا و مؤمن به خدا و پیامبر اسلام بود، مردی
که در عرصه سیاست آرمانگرا بود، در ۸۷ سالگی زندگانی خود شب خوابید
و صبح از خواب ابدی بیدار نشد.
درباره شخصیت او در این چند روز
بسیار نوشتهاند. از «کمونیست«های دو آتشه که بنا بر روایت مارکس
میپندارند «دین افیون جامعه»[1]
است، تا سلطنتطلبان تازه «دمکرات» شده، از خانم شیرین عبادی که
برنده جایزه صلح نوبل است تا آقای باراک اوباما که رئیسجمهور
بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان است، و ... همه بر این
پندارند که آیتالله منتظری انسان بزرگی بود.
من نمیخواهم در این مسابقه تمجید
و بزرگداشت شرکت کنم، اما میکوشم به شخصیت این پیر آرمانگرا از
زاویه دیگری بنگرم.
تا آنجا که خوانده و آموختهام،
این جهان کارزار چهار گروه از سیاستبازان یا سیاستمداران است:
گروه نخست
آن کسانند که چون هنوز به قدرت سیاسی چنگ نیانداختهاند،
آرمانگرایند، اما برای آن که بتوانند به این خواسته دست یابند، به
مردم وعده تحقق بهشت موعود را در همین جهان خاکی میدهند. پیامبر
اسلام نیز از این قاعده مستثنی نبود. آیاتی که در مکه به او نازل
شدند، مردم را بهسوی خدائی کریم و رحمان هدایت میکنند. این آیات
سرشار از آرمانهای انسانی و جامعهای مبتنی بر عدالتند.
گروه دوم
سیاستمدارانی هستند که با آرمانگرائی به قدرت سیاسی دست مییابند،
اما برای حفظ قدرت و جبرهائی که قدرت برایشان ایجاد میکند، از
آرمانهای خود دور میشوند و به عملگرائی مبتنی بر نیازهای
اجتماعی- سیاسی میگرایند تا بتوانند قدرت سیاسی را همچنان در
اختیار خود داشته باشند. در این زمینه نیز پیامبر اسلام نمونه
درخشانی است. او هنگامی که از مکه به یثرب گریخت و آن شهر کوچک
توسط مسلمانان فتح شد، کوشید در آنجا جامعه یا مدینه نوینی را
مبتنی بر تعالیم اسلام متحقق سازد و به همین دلیل نام آن شهر از
یثرب به مدینه تغییر یافت. از آن پس آیاتی که به او نازل شدند،
سرشار از قوانینی الهی و ابدی برای سامان دادن زندگی روزمره مردم
بودند. از بطن این آیات قوانینی استخراج شدند که بعدها به شریعت
اسلام بدل گشتند و هنوز نیز سایه سنگین خود را بر کشورهای اسلامی
افکندهاند، آیاتی که راه مدرنیته را بر کشورهای اسلامی اگر نبسته
باشند، آن را بسیار تنگ و سخت گذر ساختهاند. در این آیات خداوند
فقط کریم و رحیم نیست و بلکه همزمان خدائی است که از ظالمان و
بدکاران انتقام میگیرد و به آنها وعده آتش دوزخ را میدهد و در
عوض وعده بهشت برین در انتظار کسانی خواهد بود که بنا بر اصول دین
اسلام زندگی کنند و در راه آن دین جهاد نمایند.
گروه سوم
کسانی هستند که با آرمانگرائی به قدرت سیاسی دست مییابند
و میکوشند میان آرمانگرائی و واقعگرائی نوعی توازن برقرار سازند.
دکتر محمد مصدق یکی از این گونه سیاستمداران تاریخ ایران بود. او
که به دمکراسی و لیبرالیسم باور داشت و میپنداشت هر گاه انسانها
از آزادی برخوردار شوند، بدون تردید به انسانهائی آگاه و دمکرات
بدل خواهند شد و خواهند توانست از حقوق فردی و مدنی خویش دفاع
کنند، کوشید میان آرمان دمکراسی و ضرورتهای عینی زندگی اجتماعی
همنهادهای بهوجود آورد. شکست نهضت ملی ایران به رهبری او نه فقط
نتیجه کودتای ۲۸ مرداد بود که در آن ارتجاع بومی و امپریالیسم
جهانی با یکدیگر علیه آرمانهای انقلاب مشروطه ایران بههم
پیوستند، بلکه در عین حال فرآورده ناهمزمانی شرائط مادی و آرمانی
بود که نهضت ملی ایران از آن پیروی میکرد، یعنی در آن زمان
نمیتوانست از بطن جامعهروستائی ایرانِ که در آن روابط ارباب-
رعیتی پیشاسرمایهداری و حتی پیشافئودالی برقرار بود، ساختار سیاسی
دمکراسی بروید. اگر این ناهمزمانی میان آرمان و واقعیت وجود
نداشت، پیروزی کودتای ۲۸ مرداد ناممکن بود.
گروه چهارم
سیاستمدارانی هستند که به آرمانهای خود وفادارند و همین که
دریافتند ضرورتهای زندگی زمینهای برای تحقق آنها فراهم نساخته
است، از سیاست عملی روی برمیگردانند تا بتوانند به آرمانهای خود
متعهد باقی بمانند. تاریخ نشان داده است که این گروه از
سیاستمداران دیر یا زود در زندگی سیاسی خود با شکست روبهرو خواهند
شد، زیرا واقعیت زندگی با شتاب نمایان میسازد که میان آرمانها و
ضرورتهای زندگی مادی نمیتوان همنهادهای همیشگی بهوجود آورد.
چهگوارا یکی از این سیاستمداران است که به انقلاب کوبا پیوست و
کوشید آرمانهای سیاسی- اقتصادی سوسیالیستی خود را در آن کشور
متحقق سازد، اما هنگامی که دریافت ضرورتهای زندگی مادی کوچکترین
روزنه امیدی را بهروی تحقق آرمانهائی که او بدانها باور داشت،
باز نگذاشتهاند، از سیاست عملگرایانه فاصله گرفت و با رفتن به
بلیوی پنداشت میتوان انقلاب را به دلخواه به هر کشور دیگری صادر
کرد که دارای مشابهتهائی با جامعه کوبای پیشاانقلاب است. او جان
خود را در این راه ازدست داد تا به آرمانهای سوسیالیستی خود
وفادار بماند.
آیتالله العظمی حسینعلی منتظری
نیز چهره دیگری از این گروه سیاستگرایان است. هر کسی کتاب خاطرات
او را خوانده باشد، پی برده است که او آدمی بسیار راستگو و
عدالتجو بوده است. او از این زاویه همراه با آیتالله خمینی رژیم
شاه را رژیمی وابسته به بیگانگان ارزیابی کرد که با زیرپا نهادن
حقوق مسلمانان به دولتهای مسیحی امپریالیستی خدمت میکرد. آن دو
در آغاز شکست خوردند و آیتالله خمینی سرانجام از ایران تبعید شد و
آیتالله منتظری بارها به زندان شاه افتاد بارها به شهرهای مختلف
تبعید شد، زیرا رژیم شاه از او میهراسید و میپنداشت او میتواند
به «خمینی دیگری» تبدیل شود.
منتظری پیش از پیروزی انقلاب
نماینده «تامالاختیار» خمینی در ایران بود و خمینی در آن زمان
بارها از او با عناوین «فقیه عالیقدر»، «مجاهد بزرگوار» و «حاصل
عمر من» یاد کرده بود. پس از انقلاب نیز خمینی او را بارها «ذخیره
انقلاب» و «برج بلند اسلام» نامید.
منتظری پس از پیروزی انقلاب چون
دارای باورهای ژرف اسلامی بود، از حکومت «ولایت فقیه» هواداری کرد
و توانست «مجلس خبرگان» را متقاعد سازد که «ولایت فقیه» در «قانون
اساسی اسلامی ایران» گنجانده شود. او بعدها با نوشتن چهار جلد کتاب[2]
مبانی یکچنین حکومتی را با توجه به قرآن و دیگر منابع اسلامی
تدوین کرد و در پایان کار به این نتیجه رسید آنچه در ایران تحقق
یافته است، هیچ نشانی از «ولایت فقیه» اسلامی ندارد.
منتظری هیچگاه در جمهوری اسلامی
دارای مقام اجرائی نبود. او هر چند در سال ۱۳۶۴ بهطور رسمی به سمت
«قائم مقام» و «جانشین» خمینی برگزیده شد، اما حاضر نشد آرمانهای
دینی خود را قربانی قدرت سیاسی سازد. او پس از آن که برادر دامادش
محمد هاشمی را دستگیر و در سال ۱۳۶۶ اعدام کردند، از حکومت فاصله
گرفت و به نقد کارهای خلاف اسلام نهادهای دولتی پرداخت و به کشتار
زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ شدیدأ اعتراض کرد. همین امر سبب شد تا
خمینی از او فاصله گیرد و در آخرین نامهای که به او نوشت، منتظری
را مردی «سادهلوح» بنامد و او را از «وکالت» خود عزل کند. در پی
این نامه منتظری نیز در سال ۱۳۶۷ از «قائم مقامی» خمینی استعفاء
داد و گوشهنشینی و پیروی از اصول دین را بر قدرت سیاسی بیمهار
ترجیح داد.
او از آن پس به بزرگترین و
مؤثرترین منتقد حکومت اسلامی بدل شد و توانست به بهترین وجهی تضادِ
میان اصول دین اسلام و کارکردهای دینوی حکومت اسلامی را نمودار
سازد. او هر چند در دوران سلطنت شاه بارها به زندان افتاد و بارها
به نقاط مختلف کشور تبعید شد، اما در دوران حکومت اسلامی هر چند یک
روز را نیز در زندان نگذرانید، اما باید بدترین توهینها به خود را
تأمل میکرد و حتی شاهد تخریب «حسینیه»، دفتر کار و خانه مسکونی
خود میبود.
و دیدیم که این همه سبعیت و
وحشیگری رژیم ولایت فقیه نتوانست او را ارعاب کند. او صدای رسای
اعتراض به جنایتها و رذالتهائی بود که خامنهای و باندهای مافیای
قدرت مجری آن بودند. به همین دلیل نیز بر این باورم که منتظری از
خود نام نیکی بر جای نهاد و نکونامان هرگز نخواهند مرد. روانش
شادباد.
پانوشتها:
1- مارکس
پیش از آن که دین را «افیون خلق» بداند، در همان پیشگفتاری که بر
«فلسفه حق» هگل نوشت، یادآور شد که «بدبختی دینی از یکسو بیان
بدبختی واقعی است و از سوی دیگر اعتراضی است علیه بدبختی واقعی.
مذهب آه موجودات در تنگنا قرار گرفته، آسودگی جهانی بیعاطفه،
همچون روح وضعیتی بیروح است. او افیون خلق است». اگر این
کلیت را در نظر گیریم، در آن صورت نادرست خواهد بود که دین را فقط
تا حد افیون خلق بودن کاهش دهیم و دیگر جنبههای آن و به ویژه جنبه
اعتراض آن به بدنختی و بینوائی واقعی را که در هر جامعهای با هر
درجهای از تکامل اقتصادی و فرهنگی وجود خواهد داشت، نادیده گیریم
و برای این جنبه از دین اهمیتی مثبت قائل نشویم.
2- رجوع
شود به چهار جلد کتاب «دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة
الاسلامیة» که به عربی نوشته شده است. این کتاب توسط شاگردان آیت
الله منتظری به فارسی ترجمه و با عنوان «مبانی فقهی حکومت اسلامی»
انتشار یافته است.
|