درباره نبرد فلسطینیان غزه علیه دولت اشغالگر اسرائیل
اینک بیش از ۴۵ روز از آغاز نبرد خونین فلسطینیان ساکن غزه و ارتش تا به دندان مسلح دولت اسرائیل میگذرد. در این زمان، یکبار در کلاب هاوس و بعد هم در یک گفتار نیمساعته با «رادیو عصر جدید» توانستم مواضع خود را به آگاهی افکار عمومی برسانم و آشکار سازم که دولت اسرائیل از همان آغاز پیدایش خویش در پی بیرون راندن فلسطینیان از سرزمین اجدادیشان بوده و برای تحقق این خواسته از پشتیبانی همه سویه دولتهای امپریالیستی و بهویژه دولت ایالات متحده آمریکا برخوردار بوده است.
اما خواندن برخی از نوشتارهائی که در دو هفته گذشته از سوی کسانی که خود را «چپ» و «پیشرو» مینامند و بهویژه نوشته آقائی که در گذشته همچون من عضو «شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران» بود و در نوجوانی در مقام مسئول سیاسی سازمانی ورشکسته به چین سفر کرد تا بهتر با اندیشههای رفیق مائو آشنا شود و اینک که با مارکسیسم و مبارزه طبقاتی خداحافظی کرده و هوادار دمکراسی و مبارزات جنبشی فراطبقاتی شده است، مرا واداشت با نقد نوشته او برداشت خود از آنچه در غزه میگذرد را دگربار در اختیار افکار عمومی قرار دهم. عنوان نوشتار ایشان «جنگ اسرائیل و حماس چه موضعی باید گرفت؟» میباشد و دارای ۸ بند و «دو اتفاق» است.
او در نخستین بند نوشته خود میکوشد به ما «بیاموزد» که «دشمن واقعیِ اصلیِ مردم فلسطین در غزه خارجی نیست، اسرائیل نیست، آمریکا، اروپا یا غرب نیست، بلکه در حقیقت درونی است، اندرونی است، داخلی است، دولت - سازمان توتالیتر و اسلامی حماس (جنبش مقاومت اسلامی) است که ۱۷ سال در این خطه حکمفرمایی مطلق میکند و مردم غزه را زیر سلطه و گروگان خود قرار داده است.»
گیریم استدلال او درست باشد. آیا این حماس است که غزه را به بزرگترین زندان سر باز جهان بدل ساخته است؟ آیا در کرانه باختری که حماس حکومت نمیکند و ۲٫۳ میلیون تن فلسطینی آن بخش را «زیر سلطه و گروگان» خود نگرفته است، فلسطینیان از وضعیت بهتری برخوردارند؟ آیا مردم کرانه باختری از حکومت محمود عباس راضی و خرسندند؟ آیا شهرکنشینان بنیادگرا و رادیکال ساکن در کرانه باختری مزارع کشاورزان فلسطینی را تخریب نمیکنند و برخی از آنها را خودسرانه نمیکشند؟ آیا به طور متوسط سربازان اشغالگر اسرائیل روزی ۲ نوجوان فلسطینی را در کرانه باختری هدف گلولههای مرگبار خود قرار نمیدهند و بدون هر گونه دلیلی فلسطینیان را دستگیر و زندانی نمیکنند؟ اگر بخواهیم بدون پیشداوری به وضعیت موجود بنگریم، پیش از آن که حماس دشمن مردم غزه باشد، دولت اسرائیل دشمن تمامی فلسطینیانی است که در مناطق اشغالی زندگی میکنند و اسرائیل نمیخواهد مردم این مناطق از استقلال و آزادی و حقوق شهروندی و تعیین سرنوشت برخوردار باشند. بنابراین فلسطینیان باید نخست خود را از زیر سلطه دشمنی اشغالگر رها سازند تا پس از آن بتوانند درباره سرنوشت خویش تصمیم گیرند.
بررسی رخدادهای تاریخی نیز آشکار میسازند که یک سال پس از مرگ مرموز یاسر عرفات، در سال ۲۰۰۵ به فرمان آریل شارون که در آن زمان نخستوزیر اسرائیل بود، ارتش اسرائیل غزه را ترک کرد و اداره آن را به حکومت خودگردان بهرهبری محمود عباس که همزمان رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین نیز بود، سپرد. در سال ۲۰۰۶ آخرین انتخابات دمکراتیک مجلس حکومت خودگردان در کرانه باختری و غزه برگزار شد و در این انتخابات حماس با کسب ۴۴ ٪ از کل آرا توانست به اکثریت مطلق کرسیهای مجلس نمایندگان دست یابد و آشکار بود که در آن مجلس نخستوزیر حکومت خودگردان یکی از اعضای حماس خواهد بود. برای جلوگیری از این رخداد دولت آمریکا و همچنین اتحادیه اروپا اعلان کردند هرگاه حماس کنترل حکومت خودگردان را به دست گیرد، کمکهای مالی خود به آن حکومت را قطع خواهند کرد.
حماس برای آن که وضعیت بحرانی نشود پیشنهاد تشکیل حکومت وحدت ملی، یعنی حکومتی ائتلافی از حماس و الفتح به رهبری اسماعیل هنیه را داد. این حکومت تشکیل شد و با آن که حکومت ائتلافی با اسرائیل سند آتشبس را امضاء کرده بود، ارتش اسرائیل با حمله به یکی از مناطق مسکونی غزه بیش از ۲۴ تن مردم بیگناه را کشت. حماس برخلاف الفتح به خاطر نقض آتش بس از سوی دولت اسرائیل اعلان کرد که برای آزادی فلسطین دوباره به نبرد مسلحانه خواهد پرداخت.
در آن زمان (۲۰۰۷) یکی از رهبران الفتح که فرماندار غزه بود، کوشید نیروهای مسلح حماس را خلع سلاح و از آغاز مبارزه مسلحانه این سازمان علیه اسرائیل جلوگیری کند. به این ترتیب جنگ داخلی در غزه میان نیروهای فلسطینی آغاز شد و حماس توانست با شکست نیروهای الفتح تمامی غزه را به کنترل خود در آورد. محمود عباس نیز پس از این رخداد برخلاف قانون اسماعیل هنیه را که از سوی مجلس حکومت خودمختار به نخستوزیری برگزیده شده بود، از کار برکنار کرد و «حکومتی اضطراری» تشکیل داد که از سوی اسرائیل، آمریکا و اتحادیه اروپا به عنوان حکومت قانونی پذیرفته شد.
با این حال پس از پیروزی بهار عربی در تونس و مصر، با پادرمیانی اتحادیه عرب در سال ۲۰۱۱ سازمان آزادیبخش فلسطین و حماس قرارداد همکاری مشترکی را امضاء کردند با هدف برگزاری انتخابات مجلس در سال ۲۰۱۲ تا حکومت قانونی جدیدی به قدرت رسد. با پیروزی مُرسی در انتخابات مصر مرز رفح گشوده و به این ترتیب از ابعاد کنترل اسرائیل بر غزه کاسته شد. اما دیری نپائید و رئیسجمهور قانونی مصر با کودتای نظامی ژنرال السیسی در ۲۰۱۳ سرنگون و زندانی شد. حکومت نظامی مصر به فرمان آمریکا مرز رفح را بست و به این ترتیب غزه را دوباره به زندان سر باز اسرائیل بدل ساخت، وضعیتی که هنوز نیز ادامه دارد.
به این ترتیب انتخابات ۲۰۱۲ نیز تحقق نیافت و از آن زمان محمود عباس در کرانه باختری و حماس در غزه بدون مشروعیت قانونی حکومت میکنند. اما طنز آن است که اسرائیل و دولتهای پشتیبان این دولت صهیونیستی حکومت غیرقانونی محمود عباس را به مثابه حکومت قانونی فلسطینیان به رسمیت میشناسند و در عوض حکومت حماس در غزه را نامشروع مینامند و نویسنده پاریس نشین ما نیز که آگاهی چندانی از تاریخ فلسطین ندارد، همان ادعاهای پوچ دولتهای امپریالیستی درباره حکومت حماس در غزه را تکرار میکند.
در بند دوم نوشتار ایشان میخوانیم «جنگ کنونی را سازمان تروریستی حماس ... با یک حمله نظامی به خاک اسرائیل... و اعمال پروگروم ضديهود آغاز کرد.» در همین یک جمله سه ادعا را مورد بررسی قرار میدهیم تا آشکار سازیم که نویسنده محترم چون هوادار «دمکراسی غربی سرمایهسالار» گشته و بهترین و شکوفاترین دمکراسی را میتوان در دولتهای امپریالیستی یافت، شیفته و هوادار امپریالیسم و اسرائیل صهیونیست که گویا «یگانه دولت دمکراتیک در خاورمیانه» است، گشته و از همان سویه امپریالیستی به بغرنج اسرائیل ـ فلسطین مینگرد.
یکم آن که تا پیش از رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۰ به ندرت از واژه تروریسم سخن گفته میشد. حتی ترورهای تیمهای موساد در تونس و دیگر کشورهای جهان برای نابودی رهبران جنبش آزادیبخش فلسطین و همچنین فسطینیانی که در گروگانگیری برخی از اعضای تیم ورزشی اسرائیل در المپیک ۱۹۷۲ در مونیخ شرکت داشتند را نیز تروریست نمینامیدند. اما پس از رخداد ۱۱ سپتامبر در نیویورک و نابودی برجهای تجاری دو قلو که منجر به کشته شدن نزدیک به ۳۰۰۰ شهروند بیگناه گشت، تروریسم به واژه روز بدل شد و از آن پس هر نیروئی که منافع دولتهای غربی و متحدانش را تهدید کند، دولت و یا سازمانی تروریستی نامیده میشود.
اما مختصات یک سازمان تروریستی چیست؟ من در کتابی که با عنوان «گفتاری درباره تروریسم» در سال ۲۰۰۳ انتشار دادم، یادآور شدم که یکی از ویژهگیهای سازمانهای تروریستی آن است که میدانند چشمانداز دستیابی به قدرت سیاسی را ندارند و با این حال در پی ضربه زدن به ماشین دولتی موجودند تا با ایجاد و افزایش بحران امنیت به مردم بباورانند که حکومت موجود توان تأمین امنیت فردی و اجتماعی آنان را ندارد. اما میدانیم که حماس رهبر حکومت غزه است و یکی از وظایفش تأمین امنیت درونی و بیرونی مردمی است که در غزه میزیند و مُدام مورد تجاوز ارتش اسرائیل قرار میگیرند. دیگر آن که حزب الله در لبنان در مجلس ملی دارای فراکسیون بزرگی است و در حکومت موقت کنونی نیز چند وزیر دارد و با این حال از سوی دولتهای غربی سازمانی تروریستی نامیده میشود، زیرا حاضر به پذیرش سیاست استعماری و زمینخواری دولت اسرائیل نیست. همچنین به گفته ارتش اسرائیل حماس دارای ۲۴ گردان هزار نفره است که با دو گران به خاک اسرائیل حمله کرد و هدفش از یکسو پایان دادن به افسانه شکستناپذیری ارتش اسرائیل و بردن جنگ به درون سرزمینی که دولت اسرائیل بر آن چیره است، بود و از سوی دیگر در پی گروگانگیری برخی از اسرائیلیان بود با هدف آزادسازی بیش از ۷۰۰۰ فلسطینی که سالها است در زندانهای اسرائیل به سر میبرند. در این حادثه جنگجویان حماس و متحدانش با جوانانی روبرو شدند که در یک فستیوال موزیک شرکت داشتند و کوشیدند برخی از آنان را گروگان بگیرند. از آنجا که برخی دیگر از شرکت کنندگان ماجرا را با موبایل به ارتش اسرائیل خبر دادند، ارتش اسرائیل شتابان با هلیکوپتر و ماشینهای زرهی به آن نقطه هجوم برد و تر و خشک را بمباران کرد. امروزه حتی به ادعای رسانههای معتبر اسرائیلی همچون هاآرتص ارتش اسرائیل مسئول کشته شدن بخش بزرگی از شرکت کنندگان فستیوال موزیک بوده است. چکیده آن که یک حکومت و یا سازمانهای سیاسی فراگیر را نمیتوان «تروریست» نامید، هر چند که حکومتها در مواردی برای آن که بتوانند به اهداف خود دست یابند، میتوانند از ابزار ترور بهره گیرند که در این زمینه نیز دولت اسرائیل گوی رقابت را از دیگر دولتهای جهان ربوده است.
دوم آن که نویسنده از خود راضی ما بهخود اجازه میدهد اتهاماتی توهینآمیز به جنبش رهائیبخش فلسطین زند که حتی نیروهای لیبرال اسرائیلی از گفتن آن شرم دارند. او مدعی است که حماس در خاک اسرائیل دست به «اعمال پروگروم ضدیهود» زده است. حقیقت آن است که واژه پروگروم نادرست است و درست آن «پُگروم» Pogrom است که واژهای روسی است و به معنای بهرهگیری از خشونت علیه اقلیتهای ملی، قومی و یا دینی در یک کشور است. برخی از مسیحیان چون یهودان را قاتل پیامبر خویش عیسی مسیح میدانند، تا سده ۱۷ میلادی در برخی از کشورها هر از گاهی یهودان را مورد آزار و اذیت قرار داده و حتی آنها را لینچ Lynch میکردند. اما چنین پدیدهای هیچگاه در سرزمینهای اسلامی وجود نداشته و بسیاری از یهودان اروپا برای نجات جان خویش به کشورهای اسلامی پناهنده میشدند.
دیگر آن که پس از حمله حماس به سرزمینی که اینک اسرائیل نامیده میشود، دولت اسرائیل مدعی شد که حماس به زنان تجاوز کرده، سر بیش از ۴۰ کودک را از بدن جدا ساخته و برخی از اسرائیلیان را سوزانده است. با این تبلیغات دولت اسرائیل امیدوار بود بتواند از پشتیبانی افکار عمومی جهان برخوردار گردد. حتی بایدن رئیسجمهور آمریکا مدعی شد که عکس اجساد کودکان سر بریده را دیده است و با این حال سخنگوی کاخ سفید ساعتی بعد اعلان کرد که چنین اسنادی را نه رئیسجمهور دیده است و نه کارکنان کاخ سفید. به این ترتیب آشکار شد که دولت اسرائیل دروغ گفته است. چندی بعد هم رسانههای معتبر اسرائیلی اعلان کردند به هیچ زنی توسط نیروهای حماس تجاوز نشده است. با وجود این همه اسناد و مدارک اما نویسنده سوپر دمکرات ما دروغهای تبلیغاتی دولت صهیونیستی اسرائیل را واقعیت مطلق میپندارد و با کوفتن بر طبل آن تبلیغات دروغین میکوشد علیه حماس و دیگر نیروهای فلسطینی هیاهو کند.
سه دیگر آن که آقازاده از خود راضی ما مدعی است «حماس ... از همان آغاز حاکمیتاش بر غزه در ۲۰۰۴ تا کنون، نابودی و محو اسرائیل را در سرلوحهی منشور و برنامه خود قرار داده است.» اما دیدیم حماس در سال ۲۰۰۷ پس از پیروزی در جنگ داخلی توانست حکومت غزه را به دست گیرد. دیگر آن که چرا یک سازمان دینی ـ سیاسی فلسطینی نباید خواهان نابودی دولتی باشد که بدون خواست مردم فلسطین در سرزمینشان توسط بیگانگان و با بهکارگیری خشونت و جنگ بهوجود آمده است؟ هر چند حماس در برنامه سیاسی خود خواهان بازگشت سرزمینهای اشغالی به دولت فلسطین است، اما در سیاست کارکردی خویش، یعنی در دورانی که بخشی از حکومت ائتلافی بود، با نمایندگان دولت اسرائیل درباره آتشبس موقت ده ساله مذاکره و قرارداد امضاء کرد.
در بند سه نیز نویسنده خودشیفته برخلاف دولتهای اسرائیل و ایالات متحده آمریکا که اعلان کردهاند حکومت ایران در برنامهریزی حمله حماس به اسرائیل نقشی نداشته است، میخوانیم «در مقابله با جنگی که حماس آگاهانه، با برنامه ریزی قبلی و با پشتیبانی حزبالله لبنان و جمهوری اسلامی... به راه انداخت، اسرائیل برای دفاع از خود و با هدف نابود کردن نیروی نظامی حماس دست به بمباران و اشغال شمال غزه میزند.» بهعبارت دیگر، در این نوشته نه تنها سیاست اشغالگری و زمینخواری مُدام دولت اسرائیل بهفراموشی سپرده شده، بلکه حمله اسرائیل «برای دفاع از خود» نیز مشروع نامیده شده است. همچنین در این نوشته با تکرار کسالتآور سخنان بایدن، سوناک، ماکرون، شولتز و ... روبرو میشویم مبنی بر حق دفاع اسرائیل از خود. حال آن که بنا بر حقوق بینالملل دفاع از خود فقط زمانی از اعتبار برخوردار است که شما تجاوزگر نبوده و سرزمین ملت دیگری را اشغال نکرده باشید. اما عضویت در کلوپ «سوپر دمکراتها» سبب شده است تا معیارهای ارزشی امپریالیستی جانشین هنجارهای اخلاق پروتستانتی غربی شوند.
در بند چهار نیز «نویسنده دوراندیش» ما بیشرمانه همه اتهاماتی که ارتش اسرائیل برای توجیه بمباران مناطق مسکونی غزه تکرار کرده است را مورد تأئید قرار میدهد تا بدانیم که مقصر اصلی کشته شدن بیش از ۱۵ تا ۱۷ هزار فلسطینی در نوار غزه دولت اسرائیل نیست که دارد «از خود دفاع میکند» و بلکه حماس است، چرا که برای جلوگیری از اشغال مجدد سرزمین خویش توسط ارتش اسرائیل «مردم سیویل را سپر انسانی خود قرار داده و از بیمارستانها، اماکن عمومی و تونلهای زیرزمینی در مناطق مسکونی چون پایگاه نظامی استفاده میکند» و در نتیجه «مرتکب جنایت جنگی» میشود. نتیجه منطقی و مبتذل اینگونه استدلال آن است که سازمانهای فلسطینی برای جلوگیری از کشته شدن هممیهنانشان باید از مبارزه مسلحانه دست بردارند و ادامه سلطه اسرائیل بر سرزمین خویش را بپذیرند و از حقوق مدنی و شهروندی خویش نیز بگذرند. دکتر مصدق در یکی از نامههای تاریخی خویش یادآور شد: «اگر قرار باشد در کشور خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشتهای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سوی که میخواهند بکشند، مرگ بر چنین زندگیای ترجیح دارد.» و این همان کاری است که دولت اسرائیل ۷۵ سال است با فلسطینیان انجام میدهد و مبارزه فلسطینیان آشکار میسازد که آنها مرگ را بر یکچنین زندگی خفتبار ترجیح میدهند.
در بند پنجم نیز میآموزیم که «بهجنگ تبلیغاتی طرفین نمیتوان اطمینان کرد. بهویژه تبلیغات حماس که نمونهای مشخص از آن ... پرتاب موشک از طرف سازمان جهاد اسلامی به سمت اسرائیل» بود « که در مسیر خود در بالای بیمارستانی در غزه منفجر میشود و حماس آن را به اسرائیل نسبت میدهد و رقم دروغ ۵۰۰ کشته را پخش میکند.» این است یک نمونه از فرومایگی سیاسی که ادعای اسرائیل را واقعیت بپنداریم و ادعای فلسطینیان را دروغ بنامیم. در سایت بی بی سی فارسی نوشتهای با عنوان «بررسیهای تازه درباره انفجار در بیمارستان غزه چه میگویند» انتشار یافته است که در آغاز آن مواضع دولتهای اسرائیل، ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه آورده شده و آنها یک صدا مدعی شدهاند که انهدام بیمارستان الاهلی کار موشک فلسطینی بوده است. در بخش دیگری از این نوشته به پژوهشهای سازمانهای مختلف بیطرف اشاره شده است که مدعی بودهاند انفجار بیمارستان توسط ارتش اسرائیل رخ داده است. بنابراین اگر بیطرفانه بخواهیم به این رخداد بنگریم، باید بپذیریم که یا هر دو طرف حق دارند و یا هر دو دروغ میگویند. این که نویسنده سادهاندیش ما بدون چون و چرا به سود اسرائیل و علیه حماس موضعگیری کرده است، بازتاب دهنده پیشداوری او در مورد حماس است که گویا مادر همه بدیهای روزگار است!
در بند شش نیز درمییابیم که «پیروزی دولت ـ سازمان حماس در این جنگ، در حقیقت، پیروزی بنیادگرایی اسلامی خواهد بود. پیروزی متحدین آن یعنی جمهوری اسلامی، حزبالله لبنان و گروههای اسلامگرا در خاورمیانه و جهان برای مدتهایی مدید خواهد بود. پیروزی قدرتهاى دیکتاتوری، ارتجاعی یا توتالیتر چون روسیهی پوتین، چین استیلاطلب، پانترکیسم اردوغان و دیگر دیکتاتوریها خواهد بود. سرانجام پیروزی گروهها و احزاب پوپولیست و اقتدارگرای چپ و راست در جهان خواهد بود.» نتیجه منطقی چنین خزعبلاتی آن است که حماس باید در این جنگ شکست بخورد و غزه و کرانه باختری باید همچنان در اشغال اسرائیل باقی بمانند تا دولتهای دیکتاتور از ایران گرفته تا روسیه و چین نتوانند «جهان آزاد» را تهدید کنند. انسان باید به قله بیشرمی فراز کرده باشد تا بتواند به چنین نتایج ابلههانه برسد.
در بند هفت میخوانیم که «دشمن اصلی این نیروهای دیکتاتوری، اسلامگرا و تمامیتخواه ... در دنیای امروز... اسرائیل نیست، آمریکا، اروپا و به طور کلی "غرب امپریالیست و کولونیالیست" نیست، ... دشمن اصلی این دیکتاتوریها که امروزه اکثریت بزرگی از کشورهای جهان را تشکیل میدهند ... تنها و تنها امر دموکراسی، آزادی، جدایی دین و دولت، آزادی زنان، برابری زن و مرد، حقوق بشر و اینگونه ارزشهای مدنی، مدرن و اونیورسال است که از دید این اقتدارگرایان باید نابود شود تا استبداد، دیکتاتوری و تاریکاندیشی خود را بتوانند پابرجا نگهدارند.»
گیریم که نویسنده حق دارد، و در بخشی از جهان «نیروهای دیکتاتور، اسلامگرا و تمامیتخواه» وجود دارند و برای حفظ موجودیت خویش مخالف دمکراسی، آزادی و ... هستند. پرسش اصلی آن است که چه عوامل تاریخی ـ اجتماعی سبب پیدایش و پایداری دولتهای دیکتاتور و مستبد در این بخش از جهان شده است و در نتیجهی کدامین دگرگونیهای اقتصادی ـ اجتماعی میتوانند چنین دولتهائی دچار دگرگونی بنیادین گشته و به دولتهای دمکراتیک بدل گردند؟ آشکار است که نویسنده «سوپر دمکرات» ما بهچنین پرسشهائی پاسخی نداده است.
در حال حاضر میتوان دو گونه حکومتهای دیکتاتوری را در مناسبات جهانی یافت. بخشی از حکومتهای دیکتاتوری در کشورهائی وجود دارند که ساختار اقتصادیشان هنوز گرفتار مناسبات پیشاسرمایهداری است. بنابراین در این کشورها هنوز نیروهائی که برای زیست اقتصادی ـ سیاسی خویش نیازمند دولت دمکراتیک باشند، پا بهعرصه تاریخ ننهادهاند و یا آن که از رشد اندکی برخوردارند. نوع دیگر دولتهای دیکتاتوری را میتوان در کشورهائی یافت که هر چند دوران پیشاسرمایهداری را پشت سر نهادهاند، اما مناسبات سرمایهداری هنوز از انکشاف لازم برخوردار نیست. در این کشورها بارها حکومتهای دمکراتیک توانستهاند به قدرت رسند، اما چون از سیاستهای اقتصادی ضد استعماری پیروی کردهاند، در نتیجه دخالت دولتهای امپریالیستی سرنگون شدهاند که دو نمونه تاریخی آن کودتا علیه حکومتهای قانونی و ملی دکتر مصدق در ایران و دکتر آلینده در شیلی بوده است. بهعبارت دیگر، در این بخش از کشورها دولتهای امپریالیستی که خود را «جهان آزاد» مینامند، برای حقظ سلطه اقتصادی، سیاسی و ژئوپلتیک خود به عامل بازدارنده انکشاف دمکراسی بدل گشتهاند.
بند هشتم نوشته نیز از «اتفاقهائی» سخن میگوید که باید رخ دهند تا سرانجام «صلح و همزیستی» میان یهودان شهروند اسرائیل و فلسطینیانی که در سرزمین خود به اسارت گرفته شدهاند، بتواند تحقق یابد. اتفاقهائی که جنبه رویائی دارند و اگر فلسطینیان منتظر تحقق این رویدادهای خیالی باشند تا چندی دیگر از همین بازمانده سرزمین فلسطین اثری در جهان باقی نخواهد ماند.
اما واقعیت آن است که دولت اسرائیل چون خود با بهرهگیری از ابزار خشونت، ترور و جنگ توانست تحقق یابد، در سیاست کارکردی خویش فقط زبان خشونت، زور و جنگ را میفهمد و زمانی که برایش آشکار شود ادامه وضع موجود همراه خواهد بود با ادامه خشونت و جنگ، حاضر خواهد شد از زیادهطلبیهای خود کمی بکاهد و به فلسطینیان «امتیازی» بدهد. بدون جنبش انتفاضه اول قرارداد اسلو امضاء نمیشد. حمله حماس به «سرزمین اسرائیل» نیز آشکار ساخت که با ادامه سیاست اشغال و سرکوب شاید بتوان برای مدتی از امنیت برخوردار بود، اما رخداد ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آشکار ساخت که نه فقط امنیت درونی اسرائیل به خطر افتاده، بلکه عدم امنیت سبب مهاجرت معکوس یهودان ساکن اسرائیل به دیگر کشورهای جهان شده است که یک نمونه آن آلمان است. بنابراین اگر دولت اسرائیل بخواهد از امنیت بیشتری برخوردار گردد، باید به فلسطینیان امتیاز بیشتری بدهد که نخستین گام کوچک در این روند پایان دادن به محاصره غزه باید باشد تا نیمی از مردم فلسطین مناطق اشغالی بتواند در غزه سرنوشت خویش را بنا بر خواست و أراده خود سازماندهی کند. گام دوم نیز باید تلاش برای تحقق پروژه دو دولت باشد، یعنی اسرائیل باید بپذیرد که کرانه باختری بخشی از سرزمین فلسطینیان است. آشکار است که چنین پروژهای بدون فشار کشورهای امپریالیستی به اسرائیل هیچگاه تحقق نخواهد یافت.
سخن پایانی آن که انسانهائی که خود را دمکرات، آزادیخواه، هوادار حقوق بشر و ارزشهای «اونیورسال Universal» میدانند، نباید از دولتهای استعمارگر پشتیبانی کنند، زیرا هر دولت استعمارگری فقط با نابودسازی دمکراسی، حقوق شهروندی و حقوق بشر میتواند سلطه خود به مردمی که سرزمینشان را اشغال کرده است، تحمیل کند. فهم این داده تاریخی نیاز به دانش چندانی ندارد. بنابراین آزادگان جهان باید ازهمه فلسطینیانی پشتیبانی کنند که با هر باوری برای رهائی سرزمین خویش از زیر سلطه قدرتی اشغالگر و آپارتاید مبارزه میکنند.
هامبورگ، نوامبر ۲۰۲۳