میشه با من خواهی بود

آنجا سرزمین زندگان و مردگان است و عشق پلی است میان این دو سرزمین، زیرا یگانه معنای ماندگار است.

      تورنتون وایلدر

 

سرانجام شد، آنچه نباید می‌شد. همسر نازنینم گابریل صالحی، پس از سه سال و نیم مبارزه بی امان با بیماری سرطان، از پا درآمد و در ۲۴ فوریه ۲۰۱۵ درگذشت و ما را تنها گذاشت.

پدر او هم چون بسیاری دیگر از جوانان آلمان در جنگ دوم جهانی شرکت داشت و پس از پایان شکست ارتش آلمان هیتلری چندی در اسارت بود و پس از آزادی نزد همسرش بازگشت و گابریل نخستین فرزند آن دو بود که در ژانویه ۱۹۴۶ پا به جهان گذاشت.

در آن دوران آلمان ویران بود و اکثریت مردم در فقر زندگی می‌کردند. پدر همسرم برای آن که هزینه خانواده‌اش را تآمین کند، خانه مادری گابریل را نزد بانک گرو می‌گذارد و با وامی که می گیردد، شرکتی تآسیس می‌کند، اما بسیار زود ورشکست می‌گردد و خانه مادری گابریل نیز فروخته می‌شود و آن‌ها باید اجاره‌نشین می‌شدند.

خاطرات دهشتناک جنگ و شکست در سامان‌دهی زندگی روزمره سبب بیماری روانی پدر همسرم می‌شود و کار به‌جائی می‌رسدکه مادر جوان برای نجات سه فرزند خود از چنگ پدری بیمار از شوهر خود تلاق می‌گیرد و از آن پس باید به تنهائی و با تنگ دستی بسیار سه فرزند خردسال خود را بزرگ می‌کرد.

خاطرات کودکی و جوانی همسرم سرشار بود از محرومیت مادی و احساس کمبود پدر. با این حال همسرم دیپلم دبیرستان را می‌گیرد و در مدرسه عالی آموزش و پرورش به تحصیل می‌پردازد.  

 او و من به نسل دانشجوئی ۱۹۶۸ آلمان تعلق داشتیم، نسلی که برای دگرگونی جامعه مدنی و ساختار سیاسی کهنه آلمان و مبارزه با امپریالیسم عصیان کرده بود. این نسل از یک‌سو علیه امپریالیسم آمریکا مبارزه می‌کرد که برای سرکوب جنبش رهائی‌بخش ویت کنگ در ویتنام بی‌رحمانه دست به جنایت میزد و از سوی دیگر خواستار دگرگونی ساختارهای کهنه اداری، سیاسی و مدنی آلمان غربی بود، جامعه‌ای که در آن درباره شرکت داشتن پدران و مادران همین دانشجویان در سازما‌ندهی و پیش‌برد جنایات جنگی رژیم هیتلری سخنی گفته نمی‌شد و معلوم نبود چه کسانی در ساختن و به حرکت در آوردن ماشین کشتار و شکنجه و تجاوزهای نظامی رژیم هیتلری شرکت داشتند. جنبش دانشجوئی ۱۹۶۸ جنبشی بود که می‌کوشید با بسیج نیروی مردم اصلاح مناسبات ناهنجار اجتماعی را به احزابی که در پارلمان «بوندستاگ» حضور داشتند، تحمیل کند.

این جنبش زیاد دوام نیاورد و پس از چندی بخشی از آن با سازمان‌دهی «گروه بادر- مانهوف» به تقلید جنبش چریک شهری آمریکای جنوبی به تروریسم گروید و بخش دیگری به این نتیجه رسید که چون توان جنبش دانشجوئی آلمان آن‌چنان نیست که بتواند سبب دگرگونی مناسبات اجتماعی گردد، شعار «مارش در نهادها» را مطرح کرد که بر اساس آن تئوری پیروان این گرایش باید با بهره‌گیری از تخصص خود در ادارات دولتی و نهادهای خصوصی مسئولیت‌های مهم را می‌پذیرفتند تا بتوانند در دگرگونی مناسبات کهنه و سنتی نقشی تعیین‌کننده داشته باشند. پیروان این تئوری بر این باور بودند که عناصر آگاه می‌توانند بر مناسبات موجود تآثیر نهند، بدون آن که خود تحت تآثیر آن شرایط قرار گیرند. اما واقعیت نشان داد که میان فرد و هر گونه مناسبات اجتماعی و از آن جمله مناسبات بوروکراتیک رابطه‌ای دیالکتیکی وجود دارد و از آن‌جا که در این رابطه وزن مناسبات بسیار بیش‌تر از نقش فرد است، هرگاه شرائط واقعی برای دگرگونی مناسبات موجود وجود نداشته باشد، فرد به تدریج جذب مناسبات خواهد شد و در نهایت خواهد کوشید وضعیت فردی خود را توجیه تئوریک کند.   

همسرم و من در ژانویه ۱۹۶۸ در جشن دانشگاهی با هم آشنا شدیم و در دسامبر همان سال ازدواج کردیم. در آن دوران من تقریبآ سیاسی کار حرفه‌ای بودم و همسرم از یک‌سو در مبارزات دانشجوئی و دانشگاهی فعال بود و از سوی دیگر برای پیش‌برد مبارزه دانشجویان ایرانی علیه رژیم شاه با من هم‌گام بود و در ترجمه مطالبی که برای دبیرخانه‌های مختلف کنفدراسیون و هم‌چنین هیئت اجرائیه جبهه ملی تهیه می‌کردم، مرا یاری می‌کرد و در بسیاری از مبارزات خیابانی علیه رژیم شاه در کنار من بود.

یگانه دخترمان که او را «هستی» نامیدیم، ۱۹۶۹ زاده شد و چون در آن دوران من عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی خارج از کشور بودم و همسرم سرگرم امتحانات نهائی خود بود، مجبور شدیم «هستی» را یک سال نزد مادر بزرگش در شهر دیگری بگذاریم، زیرا خود توان نگهداری او را نداشتیم. 

همسرم که در مدرسه عالی آموزش و پروزش در رشته های زبان انگلیسی و هنرهای دستی تحصیل کرده بود، پس از پایان تحصیل دانشگاهی خود آموزگار شد و ۳۲ سال در پرورش و آموزش دانش‌آموزان کوشا بود و به‌ویژه می‌کوشید به دانش‌آموزانی که فرزندان «کارگران مهمان» در آلمان بودند و به همین دلیل به زبان و ادبیات آلمانی سلطه چندانی نداشتند، یاری رساند تا بتوانند همسو با استعداد خود از رشد تحصیلی برخوردار شوند.  

بدون پشتیبانی بی‌دریغ همسرم هرگز نمی‌توانستم هم‌زمان به تلاش‌های سیاسی و تحصیل خود ادامه دهم. او با صبر و متانتی بی‌مانند می‌کوشید با گذاشتن بار بیش‌تر زندگی روزانه بر دوش خود فرصت کافی برای تلاش‌های سیاسی- فرهنگی من به وجود آورد.  

در عین حال همسرم یکی از مهربان‌ترین و با گذشت‌ترین آدم‌های روزگار بود. او همیشه در کنار آسیب‌دیدگان جامعه ایستاده بود و با همه توان خود می‌کوشید به آن‌ها در دستیابی به خواست‌های‌شان یاری رساند.

همسرم در عین حال مادربزرگی بسیار فداکار بود و از دو نوه خود «یوشوعا» و «هانا» با عشق و محبتی بی‌کران تا سن سه سالگی نگهداری کرد.

گابریل عزیز، یادت همیشه با من خواهد بود، زیرا تو نیمه‌ای از من بودی و تا زمانی که زنده‌ام، با من خواهی بود.

 

فوریه ۲۰۱۵