منوچهر صالحی
ارزشها و ضد ارزشها!
با بدنامی نیز میتوان سرشناس شد
در
مقالهی «كسی كه هم از توبره میخورد و هم از آخور» یادآور
شدم آن خواستهائی را كه مردم ایران بیش از یك سده بهخاطر تحقق
شان مبارزه كردهاند و نیز ارزشهائی كه شالودهی این خواستها را
تشكیل میدهند، اكنون همزمان توسط رژیم اسلامی و از سوی آمریكا و
متحدیناش، مورد حمله قرار گرفتهاند، و همچنین برخی از نیمچه
«روشنفكرانی» كه در ایران و انیران به سر میبرند و برخی از آنان
خود را بهقدرتهای درونی و بیرونی فروختهاند، آتشبیار این معركه
گشتهاند. اینان در هیبت «تاریخنویسانی» كه در پی «اسطورهزدائی
از تاریخ سنتی» و آشكار ساختن «خطاها و سجایای» دكتر محمد مصدق
هستند، میخواهند این ارزشها را كه در خاطرهی دكتر محمد مصدق به
ارزشهای شخصیت یافته بدل گشته است، بهضد ارزشها بدل سازند.
روشن است هنگامی كه معیار ارزشی و ضابطهای اخلاقی برای مبارزهی
سیاسی وجود نداشته باشد و بهمردم القاء شود كه برای پیشبرد
مبارزه باید «واقعگرا» بود و نه «آرمانگرا»، و نباید بهدنبال
«ناكجاآبادها» رفت، بلكه باید بهزین اسب چسبید، در آنصورت
میتوان بنا بر منافع روز خویش برای جنبش ضد ولایت فقیه و یا جنبش
ضد امپریالیستی راه و رسم تازهای پیشنهاد كرد و این بت عیار را
هر روز بهشكل و شمایل نوئی درآورد.
اما
برای آن كه نشان دهیم چگونه حكومت اسلامی و دیوانسالاری آمریكا و
متحدیناش در مقابله با این ارزشها از سیاست همگونی پیروی
میكنند، چند نكته را یادآور میشویم:
یكم،
آن كه هر كسی با الفبای سیاست كمی سر و كار داشته باشد، میداند
«آرمانگرائی» و «واقعگرائی» با هم در تضاد قرار ندارند، زیرا
همزمان میتوان در رابطه با هدفهای دور آرمانگرا بود و در ارتباط
با هدفهای نزدیك واقعگرایانه بهامكانات موجود در جامعه و آن چه
كه شدنی است، برخورد كرد. انقلاب فرانسه در ۲۲۰ سال پیش با شعار
آزادی، برابری، برادری تحقق یافت و میبینیم كه این شعار هنوز
شعاری آرمانی است و در بسیاری از زمینهها متحقق نگشته است. چنین
است در رابطه با سوسیالیسم. هر كسی كه چون من به سوسیالیسم باور
داشته باشد، میداند تحقق این پروژه امری ارادی نیست و بلكه به یك
سلسله پیششرطها نیاز است تا بتواند بهوجود آید، و تا زمانی كه
این پیششرطها در زندگی واقعی تحقق نیافته باشند، سوسیالیسم
پروژهای آرمانی باقی خواهد ماند. اما این بدان معنی نیست كه
سوسیالیستها در رابطه با تعیین سیاست روز خویش واقعگرائی را كنار
مینهند و آرمان را جانشین امكانات و ظرفیتهای واقعی موجود در
جامعه مینمایند. آرمانگرائی در بهترین حالت سویه سیاست ما را
تعیین خواهد كرد، و آشكار خواهد ساخت از كدام منظر به مشكلات جامعه
برخورد میكنیم و راه حلهائی را كه ارائه میدهیم، در خدمت منافع
كدام یك از طبقات اجتماعی قرار دارند. آیا فقط منافع سرمایهداران
را تأمین خواهند كرد و یا آن كه در خدمت بهسازی زندگی كسانی قرار
خواهند داشت كه جز فروش نیروی كار خود امكان دیگری برای زیستن
ندارند؟
دوم
آن كه هنوز یك هفته از انتشار اینترنتی مقاله «كسی كه هم از
توبره میخورد و هم از آخور» نگذشته بود كه رادیو-تلویزیون
«صدای آمریكا» كه بودجهاش را دولت آمریكا تأمین میكند و بنا بر
اساسنامهاش وظیفه دارد سیاستهای سلطهطلبانه دیوانسالاری
آمریكا را در افكار عمومی جهان تبلیغ و مردمپسند كند، با حمید
شوكت مصاحبه كرد و با صرف بودجهای كلان به او یك ساعت فرصت داد
تا یكجانبه مواضع ضد مصدقی و ضد ملی خود را تبلیغ كند و به
ارزشهائی بتازد كه شالوده مبارزه رهائیبخش مردم ایران را تشكیل
میدهند. علاوه بر آن، همین رسانه در بیشتر موارد بهكسانی چون
هوشنگ نهاوندی فرصت میدهد تا با شركت در میزگردها مواضع
یكسونگرانه خود در رابطه با ایران را كه كاملأ به نفع سیاست
هژمونیطلبانه آمریكا
است،
مطرح كنند و به مصدق بتازند و علیرغم آن كه خانم مادلن آلبرایت،
كه وزیر خارجه بیل كلینتون بود و از مردم ایران بهخاطر شركت دولت
آمریكا در کودتای ۲۸ مرداد پوزش خواست، مدعی شوند كه آن رخداد نه
كودتا، بلكه قیامی ملی بود؛ و نه دولتهای آمریكا و بریتانیا با
هزینه میلیونها دلار، بلكه مردم ایران حكومت مصدق را سرنگون
ساختند.
همزمان با همین رخداد، در ایران نیز مجله «جهان كتاب» در شماره ۳
و ۴ خود كه در تیر- مرداد امسال انتشار یافت، با حمید شوكت مصاحبه
كرد و بهاو این امكان را داد تا با بازگوئی مطالبی كه در كتاب
خود نوشته است، همچنان بهمصدق بتازد و به ارزشهای جنبش
آزادیخواهانه و استقلالطلبانه مردم ایران ریشخند زند و حكومت
مصدق را كه بهمثابه حكومتی دمكراتیك و پایبند قانون در حافظه
تاریخی ملت ایران ثبت شده است، به«قانونشكنی و رفتار ضد
دمكراتیك با قوام» متهم سازد و مصدق را «مستبدترین
نخستوزیر ایران» بنامد.[1]
البته در این رابطه حمید شوكت تنها نیست. همانطور كه دكتر ناصر
زرافشان در مقاله خود نشان داد، در ایران نشریه «هممیهن»
كه بهسردبیری محمد قوچانی انتشار مییافت
و اینك تعطیل شده است، در شماره ۱۶ خود با عباس میلانی، كه اكنون
مشاور دیوانسالاری بوش در رابطه با ایران است، و در عین حال چند
سالی كارفرمای حمید شوكت بود، دربارهی «روزگار
سپری شده روشنفکران چپ» مصاحبه میكند و او را «اندیشمند و
تئوریسین جریانساز» معرفی مینماید و از زبان او پیامهای
دیوانسالاری آمریكا را در رابطه با جنبش ملی و جنبش چپ به گوش
جوانان ایران میرساند كه از تاریخ گذشته خود آن چنان كه باید و
شاید آگاهی ندارند. برای گردانندگان این نشریه كسی در رابطه با
جنبش چپ «تئوریسینساز» میشود كه بنا بهادعای خود چون «ابله» بود
به «چپ» گروید. كسی با یكچنین سابقهای معلوم نیست چگونه اینك
میتواند منتقد «اندیشمند» شده باشد؟
و
البته در این میان رادیو- تلویزیون «صدای آمریكا» نیز بیكار
نمینشیند و با آقای عباس میلانی نزدیك بهیكساعت مصاحبه میكند
تا صدای این «نظرپرداز» را كه به مؤسسهی «هوور» وصل است، بهگوش
مردم ایران برساند.
سوم
آن كه سالگرد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
بهانهای و در عین حال فرصتی بود تا بتوان با اندیشههای این گونه
«روشنفكران» آشنا شد. در ایران هواداران و مزدبگیران رژیم اسلامی
در روزنامهها و نشریاتی كه در اختیار دارند، بسیار درباره این
كودتا نوشتند و در بیشتر این مقالات آیتالله كاشانی را رهبر جنبش
ملی شدن صنعت نفت معرفی كردند و مصدق را مسئول شكست نهضت ملی و
كامیابی كودتا نامیدند، آنهم بهاین دلیل كه مصدق «پندها و
اندرزهای» آیتالله كاشانی را آویزه گوش خود نساخت. البته، به این
مقالات پاسخی نباید داد، زیرا ادعاهای این مدعیان بر دادههای
تاریخ منطبق نیست و آنها فقط میخواهند نقش واقعی آیتالله
كاشانی را لاپوشانی كنند كه پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بهتدریج با بقائی،
مكی و ... متحد شد و بهجبهه كودتاچیان پیوست.
در این میان، اما، برخورد به
مقالهی محمد قوچانی ضروری است، كسی كه پس از تعطیل روزنامهی «هممیهن»
اینك سردبیر هفتهنامه «شهروند امروز» است و در گذشته بین
جناح «آبادگران» وابسته به آیتالله رفسنجانی و «اصلاحطلبان»
وابسته به حجتالاسلام محمد خاتمی پرسه میزد، و در دوران ریاست
جمهوری محمد خاتمی بهخاطر دفاع از جنبش اصلاحطلبی چندی را در
زندان سپری كرد، و چندین بار نیز روزنامههائی كه بهسردبیری او
انتشار یافتند، بهفرمان دادستان تهران تعطیل شدند كه آخرین
نمونهی آن تعطیلی روزنامه «هممیهن» است.
محمد قوچانی در «شهروند امروز»
بهجای آن كه رخداد ۲۸ مرداد را بهموضوع اصلی آخرین شمارهی ماه
مرداد این هفتهنامه بدل سازد، آن را به «نقد مصدق» اختصاص
داده است و در «یادداشت سردبیر» خود كه با عنوان «خطاها و سجایای
مصدق» چاپ شده، به ظاهر كوشیده است بهمثابه «روشنفكری بیطرف» به
كارنامه مصدق بنگرد، اما بهسادگی میتوان دریافت كه هدف اصلی او
كوبیدن ارزشهائی است كه در شخصیت دكتر مصدق نمادینه شدهاند، یعنی
ضد ارزش ساختن ارزشهای جنبش استقلالطلبانه، آزادیخواهانه و
دمكراتیكی كه مردم ایران از دوران صدارت امیركبیر تا بهامروز
بهخاطرش مبارزه كردهاند و میكنند.
محمد قوچانی در این مقاله نوشته
است: «مصدق در ۲۸ مرداد سقوط نکرد، آن روز که از حکومت
قانون فاصله گرفت، سقوط کرد. آن روز که
تفکیک قوا را لغو کرد، مجلس را منحل کرد، از
رهبری جبهه ملی شانه خالی کرد، در برابر
ترور سکوت کرد، در پارلمان رزم آرا را به
مرگ تهدید کرد، آن روز زمان سقوط مصدق بود.
مصدق بزرگ بود، ولی اشتباهاتش بزرگ
تر.» همچنین
در آن «سرمقاله» بدون ارائه مدرك و سندی ادعا شده است: «مصدق از
یکسو به عنوان
فردی آزادیخواه با هرگونه شکایت از مطبوعات
مخالفت میکرد، مخالف توقیف مطبوعات بود،
به آزادی احزاب اعتقاد داشت و از سوی دیگر
بهعنوان یک قهرمان مبارزه با استعمار سعی
میکرد آرای مردم را مهندسی کند. بیسوادان
را از حق رای محروم کند، پارلمان را در
خیابان منحل کند، نفت را ملی کند، جهان را
علیه خود متحد کند و قانون را به نفع
آرمان خویش نادیده بگیرد و این تناقض بزرگ
مصدق بود.» و سرانجام پس از آن كه
میخوانیم «مصدق لیبرال نبود» با این حكم قطعی روبهرو
میشویم كه «محمد مصدق بهعنوان سیاستمدار عصر جنگ سرد و رجلی
دنیا دیده هرگز نتوانست اقتضائات
جنگ سرد را درک کند.»[2]
این ادعاها با آنچه حمید شوكت در
كتاب «در تیررس حادثه» كه در دفاع از قوامالسلطنه نوشته
است، و آنچه كه علی میرفطروس و عناصری از این دست در انیران
میگویند، توفیر زیادی ندارد، همان حرفها است، اما با انشائی
پختهتر و در هیبتی منطقیتر. پس برای آن كه این ادعاها را بیپاسخ
نگذاریم، اشاره بهچند نكته ضروری است:
1- این ادعا كه مصدق نه در ۲۸
مرداد، بلكه بسیار زودتر از آن سقوط كرده بود، تكرار همان استدلالی
است كه شوكت در كتاب خود كرده و مردمی را كه در قیام سی تیر پیروز
شدند، مسبب كودتای ۲۸ مرداد دانسته است.
بنا بر دیالكتیك هگل، هستی[3]
و نیستی[4]
دو متضادند كه با هم وحدتی دیالكتیكی[5]
را تشكیل میدهند و وجود هر یك بدون آن دیگری قابل تصور نیست. بدون
نیستی، هستی نمیتواند وجود داشته باشد و برعكس تا هستی نباشد،
نیستی قابل تصور نیست. اما آنچه كه وجود دارد، نه هستی است و نه
نیستی، هگل نام آن را «شدن»[6]
نهاده است، یعنی آمیزهای است از هستی و نیستی. ویژگی «شدن» آن است
كه دائمأ در حال دگرگونی كمی و كیفی، محتوائی و ماهوی است.[7]
بنا بر همین منطق هگلی مرگ هر كسی از همان روز زایش او آغاز
میشود، یعنی هر روزی كه از زایش او میگذرد، آن كس روزی به مرگ
نزدیكتر میشود. اما آیا این بدان معنی است كه هر كسی پس از زایش
خود به «مُرده زنده» بدل میگردد و یا آن كه باید او را «زنده
مُرده» نامید؟ البته كه چنین نیست. آنچه هگل «شدن» مینامد، روندی
تكاملی را طی میكند تا هستیاش بهنیستی بدل گردد و از این لحظه
بهبعد به پدیده دیگری بدل میشود با متضادهای نوین، كمیت و كیفیت
تازه و محتوا و ماهیتی نو.
اما محمد قوچانی میگوید مصدق
در ۲۸ مرداد سقوط نكرد و بلكه روزی كه «در پارلمان رزمآرأ را
بهمرگ تهدید كرد» و «در برابر ترور سكوت كرد»، روزی كه «از حكومت
قانون فاصله گرفت»، روزی كه «تفكیك قوا را لغو كرد»، روزی كه «مجلس
را منحل كرد»، روزی كه «از رهبری جبهه ملی شانه خالی كرد»، سقوط
كرد. با وجود آن كه هر یك از این رخدادها لحظهای از زندگی مصدق و
روند «شدن» او را مینمایانند و نزد قوچانی لحظههای منفی زندگی
سیاسی دكتر مصدق را نمودار میسازند، مردم ایران او را بهرهبری
سیاسی خود برگزیدند و از خواستهای او برای تحقق ایرانی مستقل،
جامعهای آزاد و دمكراتیك پشتیبانی كردند و هنوز نیز ارزشهای
استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی را در شخصیت او نهادینه
ساختهاند.
استدلال قوچانی در تضاد با
مبانی منطق دیالكتیك هگل قرار دارد، زیرا میكوشد كودتائی را كه
توسط بیگانگان و در ائتلاف با ارتجاعیترین نیروهای جامعه ایران
علیه حكومت دكتر مصدق برنامهریزی و پیاده گشت، توجیه كند. او
مجبور بهاین كار است، زیرا حوزه فعالیت «روشنفكری» او جامعه ایران
است كه زیر سلطه ولایت فقیه قرار دارد، یعنی آن بخش از روحانیت كه
در آن كودتا دست و نقش فعال داشت. نباید فراموش كرد كه شعبان جعفری
و طیب حاج رضائی كه توانستند در ۲۸ مرداد عدهای را علیه حكومت
مصدق بسیج كنند، از مریدان پر و پا قرص آیتالله بهبهانی بودند و
با آیتالله كاشانی نیز ارتباط داشتند. حتی با منطق علت و معلولی
ارسطوئی نیز نمیتوان بهاین حكم رسید كه مصدق پیش از شكست كودتای
۲۵ مرداد ۱۳۳۲ و گریز شاه از ایران، «سقوط» كرده بود. اگر چنین
بود، پس دیگر چه نیازی بهكودتای ۲۸ مرداد بود؟ میبینیم كه چنین
سخنی حرفی بیربط و در بهترین حالت گویشی ژورنالیستی است، بدون هر
گونه بار و وزن علمی- تاریخی.
قوچانی، همچون شوكت، اینها
را مینویسد، زیرا میخواهد ادعا كند كاركردهای سیاسی دكتر مصدق آن
گونه نیست كه ما میدانیم، بلكه خود او ناقض ارزشهائی بود كه
شالوده مبارزه سیاسی مردم ایران را تشكیل میدهند. بنابراین، وقتی
كه مصدق خود این ارزشها را «نقض» كرد، چرا كسانی كه روزگاری پیرو
مصدق بودهاند و چندی پیش در پاریس با آقای تیمرمن آمریكائی نشست
سیاسی تشكیل دادند و درباره «رهائی ایران» مشاوره نمودند، اجازه
نداشته باشند این ارزشها را نقض كنند و بهضد ارزشها بدل سازند؟
و نیز چطور میشود از راه و روش و منش مبارزاتی دكتر مصدق پیروی
كرد، در حالی كه شوكت و قوچانی با یك گردش قلم برای ما روشن
ساختهاند كه «مصدق لیبرال نبود». پس، بهتر است نگاهی كوتاه
بهاستدلالهائی كه «سقوط» مصدق را هموار ساختند، بیافكنیم تا
دریابیم كه منتقدین او، كسانی كه میخواهند از تاریخ
«اسطورهزدائی» كنند، در این زمینه چند مرده حلاجند؟
2- «تهدید رزمآرأ به مرگ» از سوی
مصدق یكی از دلائل سقوط او عنوان میشود تا در ذهن خواننده جوان و
كماطلاع از تاریخ اینگونه وانمود شود كه مصدق در پروژه ترور
رزمآرا دست داشت. بر مبنای تمامی اسناد تاریخی مصدق با رزمآرا
مخالف بود، زیرا او با برخورداری از پشتیبانی آمریكا و انگلستان (و
تأئید شوروی) نخستوزیر شده بود تا چند پروژه دلخواه آنان را پیاده
كند. نخستین آن حل قرارداد نفت از دیدگاه منافع انگلستان و آمریكا
بود. اما از آنجا كه از یكسو میان كمپانیهای نفتی آمریكائی و
انگلیسی بر سر سهمی كه باید از درآمد استخراج و فروش نفت بهایران
میرسید، اختلاف بود، و از سوی دیگر جبهه ملی كه اقلیت مجلس را
تشكیل میداد، شعار ملی شدن صنایع نفت را برای جلوگیری از سلطه
بیگانگان بر ثروتهای ملی مطرح كرده بود، رزمآرا نتوانست در این
كار موفق شود.[8]
دیگر آن كه قرار بود رزمآرا تصمیمهای كنفرانس لندن در مورد ایران
را بهاجراء گذارد، یعنی از میان برداشتن مشكلاتی كه در دوران
اشغال ایران توسط قوای متفقین «بین دولت مركزی و اهالی بعضی از
ایالات رخ داده» بود.[9]
هدف آن بود كه ایران را به دولتهای خودمختار تبدیل كنند و طبق
ماده ۷ از آن مصوبه در ایران «دولتهای ترك و عرب و كرد تشكیل
دهند.»[10]
جبهه ملی بهرهبری مصدق بهشدت با این طرح مخالفت كرد، زیرا بنا بر
باور آن روز، آمریكا و انگلیس قصد تجزیه ایران را داشتند و
میخواستند، در صورتی كه حكومت مركزی ایران حاضر نشود بهساز آنها
بهرقصد، از حكومتهای محلی امتیازاتی را كه خواستار آن بودند،
بگیرند و حتی اگر لازم میشد، آن بخشها را از ایران جدا سازند،
نقشهای كه اكنون آمریكا و اسرائیل برای ایران كشیدهاند. و در
همین رابطه میبینیم كه چگونه بهناگهان سازمانهای قومی و
اقلیتهای ملی مثل قارچ در گوشه و كنار ایران روئیدهاند و علیه
«شوونیسم فارس» كارزارهای تبلیغاتی و اینترنتی راه انداختهاند.
دیگر آن كه قرار بود «مجلس مؤسسان» سومی تشكیل شود و «به پادشاه حق
بدهند هر قانونی كه مجلسین تصویب كنند و با آن موافق نبود، از حق
وتو استفاده نموده، آن را توشیح نكنند.»[11]
بهعبارت دیگر، انگلستان میخواست با افزایش نقش شاه در روند
قانونگذاری و حق «انحلال مجلس» كه توسط مجلس مؤسسان دوم بهشاه
داده شده بود، شاه را همهكارهی كشور كند و هر امتیازی را كه
میخواهد، از او، یعنی از كسی بگیرد كه با موافقت انگلستان و
آمریكا جانشین پدر تبعیدیاش گشته بود و خود را مدیون این قدرتهای
امپریالیستی میدانست. و سرانجام آن كه مصدق و جبهه ملی بر این
باور بودند آمریكا و انگلستان میخواستند از طریق رزمآرا حكومت
نظامی و سپس دیكتاتوری را در ایران پس از جنگ جهانی دوم بازسازی
كنند تا آن حكومت دیكتاتور، از یكسو، منافع آنان را تأمین كند و
از سوی دیگر از نفوذ كمونیسم روسی در ایران و منطقه جلوگیرد.
پس از آن كه عدهای كه مصدق
آنها را «اوباش و چاقوكش» نامید، به فرمان رزمآرا در صحن مجلس
نمایندگان جبهه ملی را كه به كابینه او رأی نداده بودند، به ضرب و
شتم و مرگ تهدید كردند، مصدق نیز در جلسه ۸ تیر ۱۳۲۹ مجلس در
برخورد با این واقعه در نطق خود رزمآرا را متقابلأ به مرگ تهدید
كرد و گفت: «اگر ما را بكشند، پارچه پارچه بكنند، زیر بار حكومت
این جور اشخاص نمیرویم. بهوحدانیت حق خون میكنیم، میزنیم و
كشته میشویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید، من از شما
نظامیترم، میكشم، همین جا شما را میكشم.»[12]
آقای قوچانی میخواهد با استناد بهاین گفتار مصدق در مجلس «سقوط»
او را توجیه كند. اما میدانیم كه مصدق در مبارزه سیاسی هیچگاه
هوادار خشونت نبود و حتی در ۲۸ مرداد هنگامی كه بهاو گزارش دادند
كه برخی از واحدهای ارتش بهمنزل مسكونی او حمله كردهاند، برای
جلوگیری از آدمكشی، بهسربازانی كه از خانه او محافظت میكردند،
فرمان داد كه دیگر از خانه او دفاع نكنند.[13]
بنابراین، ادعای آقای قوچانی فقط زمانی درست و منطقی است كه حكومت
رزمآرأ حكومتی بوده باشد كه بهقانون احترام میگذاشت و مجری
قانون بود. اما آیا در رابطه با رئیس حكومتی كه بهوسیله ایادی
اوباش خود قانون اساسی را زیر پا گذاشت و به «اوباش و چاقوكشان»
حرفهای اجازه داد در صحن مجلس نمایندگان برگزیده مردم را بهمرگ
تهدید كنند، نباید مقابله بهمثل كرد؟ بر اساس منشور حقوق بشر حق
دفاع از هستی و موجودیت خود، حقی بهرسمیت شناخته شده است و هر كسی
حق دارد، هر گاه مورد حمله و تجاوز قرار گرفت، از جان و مال و
ناموس خود دفاع كند. بنابراین، حق مصدق بود كه بگوید كسی كه او و
دیگر نمایندگان مخالف حكومت را به مرگ تهدید میكند، خود شایسته
مرگ است.
علاوه بر آن، گفتهاند كه خلیل
طهماسبی كه عضو «فدائیان اسلام» بهرهبری نواب صفوی بود، متهم بود
كه رزمآرأ را كشته بود، و مصدق و جبهه ملی در این توطئه نه تنها
هیچ نقشی نداشتند، كه حتی از آن بیخبر و اصولأ مخالف بهكارگیری
خشونت و ابزار ترور در سیاست بودند. علاوه بر آن، «فدائیان اسلام»
خواهان تحقق حكومتی اسلامی بودند و بههمین دلیل نیز حكومت مصدق نه
تنها از پشتیبانی آنها برخوردار نبود، بلكه باید در موارد مختلف
توطئهها و كارشكنیهای این سازمان «تروریستی» را خنثی میساخت.
نمونه آن كه فدائیان اسلام كوشیدند دكتر فاطمی را كه یار نزدیك
دكتر مصدق بود، ترور كنند، ولی در كار خود موفق نگشتند.
اما قوچانی میكوشد سخنان
تهدید بهمرگ دكتر مصدق در مجلس را كه جنبه دفاعی داشتند، بهترور
رزمآرأ ربط دهد و منغیر مستقیم او را «مقصر» و «مسئول» ترور
رزمآرأ بنامد، كاری كه بهدور از اخلاق مدنی و مسئولیت ژورنالیستی
است.
3- اتهام دیگر بهمصدق آن است كه
در دوران حكومت خود «از حكومت قانون فاصله گرفت»، یعنی كاركردهای
حكومت مصدق برخلاف قانون اساسی و دیگر قوانین مدنی بوده است كه
ادعائی است بزرگ، بدون ارائه مدركی كوچك. آنچه بهكاركرد مصدق
مربوط میشود، او پس از قیام ۳۰ تیر و بازگشت دیگربار بهصدارت،
برای مقابله با دشواریهائی كه جامعه ایران در نتیجه تحریم نفت
ایران و محاصره اقتصادی با آن روبهرو بود، از مجلس برای شش ماه
تقاضای «اختیارات ویژه» كرد كه این خواسته در مرداد همانسال
بهتصویب رسید و سپس در دیماه ۱۳۳۱ هر دو مجلس قانون «اختیارات
ویژه» بهحكومت [کابینه] دكتر مصدق را برای یكسال تمدید كردند. در
این دوران «قدرت قانونگذاری در پارهای از زمینهها» بهحكومت
واگذار شده بود و حكومت مصدق موظف بود «در پایان این دوره قوانین
را برای تصویب یا رد به مجلس تقدیم كند.»[14]
علاوه بر آن، در قانون اساسی همه كشورهای دمكراتیك یك چنین وضعیتی
پیشبینی شده است و مجالس میتوانند برای مدتی محدود به حكومتها
«اختیارات ویژه» دهند و در این دوران فرامین حكومتی میتوانند از
همان وزن قوانین مصوبه مجلس برخوردار شوند. در دوران جنگ جهانی
دوم، بسیاری از حكومتهای درگیر جنگ چنین حقی را از مجالس خود
دریافت كردند. پس از استقلال هندوستان، در این كشور نیز در برخی
مواقع اضطراری بهطور موقت قانون اساسی بهحالت تعلیق درآورده شد.[15]
مصدق كوشید با بهرهگیری از آن «اختیارات ویژه» «در قوانین
انتخاباتی مجلس و شهرداری
تجدید نظر نموده، نظام مالی و پولی را اصلاح كند، در دستگاه اداری
و نظامی اصلاحاتی صورت دهد و دامنهی اصلاحات بهدستگاه قضائی،
بهداشت و آموزش و پرورش همگانی كشانیده شود.»[16]
بهعبارت دیگر، هدف حكومت
مصدق آن بود كه با بهتر ساختن وضعیت اقتصادی و سیاسی بتواند با
اُبستروكسیون اكثریت مجلس كه بخشی از آن وابسته بهدربار و بخشی
دیگر حقوقبگیر انگلستان بود، مقابله كند.
نكته دیگر مربوط میشود به
«انحلال مجلس». مصدق زمانی نخستوزیر شد كه «مجلس مؤسسان» تشكیل
گشته و قانون اساسی بهنفع شاه اصلاح شده بود. در آن زمان شاه از
حق انحلال مجلس برخوردار بود و نه مصدق. دیگر آن كه با انشعاب
كاشانی، بقائی، مكی و برخی دیگر از كسانی كه در گذشته در «جبهه
ملی» عضو بودند، اكثریت مجلس كاملأ در اختیار مخالفین مصدق، دربار
و نوكران انگلستان و آمریكا قرار داشت. علاوه بر آن بر همه آشكار
بود كه دربار با كمك انگلیس و آمریكا و نیز با برخورداری از اكثریت
مجلس در پی تحقق پروژه كودتا بود و اكثریت مجلس بایستی به آن پروژه
جنبه قانونی میداد. نخست در ۹ اسفند ۱۳۳۱ اوباش برای كشتن دكتر
مصدق بهخانه او حمله بردند، اما در كار خود موفق نشدند.[17]
سپس اكثریت مجلس كوشید با هیاهو در مجلس، افكار عمومی را علیه دكتر
مصدق بسیج كند كه در این كار خود موفق نشد، زیرا چون مردم از مصدق
هواداری میكردند، این اكثریت شهامت استیضاح و سرنگونی حكومت مصدق
را نداشت. مصدق چند بار با درخواست «رای اعتماد» از مجلس، كوشید به
اكثریت مخالف خود در مجلس چنین فرصتی را بدهد، اما اكثریت از ترس
افكار عمومی به كابینه مصدق رأی اعتماد داد و در عوض كوشید از
انجام كارهائی كه برای جامعه حیاتی بودند، جلوگیری كند و به چوب
لای چرخ تبدیل شد. مصدق در آن وضعیت كه فشارهای اقتصادی و سیاسی
آمریكا و انگلستان روز بهروز بر ایران بیشتر میشد و حكومت باید
با شتاب و بهموقع با توطئههای آنان در ایران و انیران مقابله
میكرد، و نیز برای جلوگیری از كودتا چاره را در آن دید كه مجلس را
منحل كند و با انجام انتخابات جدید، بهمردم امكان گزینش نمایندگان
واقعی خود بهمجلس را دهد. روشن بود كه شاه حاضر بهانحلال مجلس
نبود، زیرا میدانست با انجام انتخاباتی آزاد نمایندگان وابسته
بهاو و نوكران انگلیس و آمریكا بهزحمت خواهند توانست بهمجلس راه
یابند. مصدق برای آن كه شاه را بهانحلال مجلس وادار سازد، پروژه
همهپرسی (رفراندوم) را متحقق ساخت. البته چنین پروژهای در قانون
اساسی وجود ندارد، اما این بدان معنی نیست كه یك حكومت دمكراتیك
نمیتواند برای پیشبرد سیاست و تشخیص پشتیبانی مردم از خود از آن
بهره نگیرد. علاوه بر آن، نخست ۲۸ نماینده عضو «جبهه ملی» از مجلس
استعفاء دادند و پس از آنها ۷۵ نماینده دیگر نیز برای آن كه از
سوی افكار عمومی محكوم نشوند، استعفاء دادند و تنها ۲۵ نماینده كه
نوكران شناخته شده انگلیس و دربار بودند، در مجلس ماندند و مدعی
شدند كه ملت را نمایندگی میكنند. در سالگرد سی تیر، یعنی ۲۹ روز
پیش از كودتای ۲۸ مرداد، «هزاران هزار مردم با شعارهای از پیش
آماده شده "انحلال مجلس" را خواستار شدند.»[18]
حكومت مصدق برای جلوگیری از
تقلب در رفراندوم، تصویب كرد كه فقط باسوادان، یعنی كسانی كه
توانائی نوشتن و خواندن نام خود را دارند، میتوانند در همهپرسی
انحلال مجلس شركت كنند. «در ۱۲ مرداد مردم هزار هزار به [پای]
صندوقهای رای رفتند و به ندای مصدق پاسخ مثبت دادند.»[19]
روشن بود كه شاه دیگر نمیتوانست در برابر اراده ملت مقاومت كند،
اما پیش از آن كه لایحه انحلال مجلس را توشیح كند، كودتای ۲۵ مرداد
شكست خورد و او مجبور شد از ایران بگریزد.
كسی چون قوچانی البته حق دارد
از مصدق ایراد بنی اسرائیلی بگیرد و بنویسد كه او چون «آرای
مردم را مهندسی» میكرد، «بیسوادان را از حق رای محروم»
كرد. كسی میتواند چنین سخنی را بگوید كه آن دوران را تجربه
نكرده و انتخابات آن روزها را ندیده است و یا کوچکترین اطلاعی از
آن ندارد که در آن زمان چگونه خانها و زمینداران بهدهقانان
فرمان میدادند که به خودشان یا شخص منتحبشان رای دهند، یا این که
ارتش و شاه مداوما، درست هممانند زمان رضا شاه، در انتخابات
دخالت میکردند، که در این باره میتوان در آرشیوهای بریتانیا
اسناد فراوانی را یافت. یك مورد آن را من خود در آن دوران، با آن
كه كودك دبستانی بودم، بهچشم خود دیدم و بهیاد دارم كه چگونه
مالكین بزرگ، روستائیان را كه از همه جا بیخبر بودند- زیرا در
روستاها نه برق وجود داشت و نه رادیو و نه روزنامه و بیش از ۹۹
درصد روستائیان بیسواد بودند- سوار كامیونها میكردند و بهپای
صندوقهای رأی میبردند تا به آنها و یا بهنامزدهای دربار رأی
دهند، آن هم نه یكبار، بلكه چند بار و پای هر صندوقی كه بر سر
راهشان قرار داشت. بنابراین، اختصاص حق رای فقط به باسوادان
بهخاطر جلوگیری از تقلب در همهپرسی (رفراندوم) بود، نه بیشتر و
نه كمتر.
4- ایراد دیگر قوچانی به مصدق آن
است كه «نفت» را «ملی» و «جهان را علیه خود متحد» كرد. آیا واقعأ
میتوان چنین نوشتهای را جدی گرفت؟ مصدق پس از آن كه از سوی مجلس
بهنخستوزیری برگزیده شد، در نخستین سخنرانی خود در مجلس، برنامه
حكومت خود را در حول دو محور استوار ساخت كه یكی از آن دو «اجرای
قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسر كشور» و دیگری «اصلاح قانون
انتخابات مجلس شورای ملی و شهرداریها» بود.[20]
بنابراین ایراد بهمصدق كه چرا نفت را ملی كرد، ایرادی بیجا و
بیربط است، زیرا این خواست مردم ایران بود و بههمین دلیل نیز
مجلسی ارتجاعی، علیرغم میل باطنی خود، مجبور به تمكین بهخواست
مردم شد و به آن رای داد.
طبق اسنادی كه وجود دارند،
جناح وابسته به دربار چون میپنداشت مصدق نخواهد توانست قانون ملی
کردن صنعت نفت را به اجرا گذارد، بهنخستوزیری او رأی مثبت داد.
آنها بر این باور بودند كه شكست مصدق در اجرأ این پروژه سبب
بیاعتمادی مردم بهاو خواهد شد. اما دیدیم كه چنین نشد. علیرغم
توطئههای روز افزون انگلستان، حكومت مصدق نشان داد كه مهندسین و
كارشناسان ایرانی میتوانند بدون حضور متخصصین انیرانی صنعت نفت
كشور خود را اداره كنند.
مصدق با اجرای قانون ملی كردن
صنعت نفت در ایران «جهان را علیه خود متحد» نساخت، و بلكه فقط دو
كشور امپریالیستی، یكی امپریالیسم انگلیس كه در روند فروپاشی قرار
داشت و دیگری امپریالیسم آمریكا كه داشت بهابرقدرت امپریالیستی
بدل میگشت، چون منافع منطقهای خود را در خطر دیدند، كوشیدند با
جّو سازی، افكار عمومی جهان را علیه حكومت مصدق و ایران بسیج كنند
و در این كار خود موفق هم شدند، كما این كه هم اینك نیز
توانستهاند در افكار عمومی خود اسرائیل را كه متجاوز، اشغالگر و
قدرتی استعمارگر است، مظلوم و مردم فلسطین را كه بهخاطر استقلال
سرزمین خویش علیه ارتش اشغالگر اسرائیل میجنگند، متجاوز و
«تروریست» معرفی كنند. بهعبارت دیگر، امكانات رسانههای گروهی در
كشورهای پیشرفته سرمایهداری آنچنان است كه میتوانند واقعییات
را وارونه جلوه دهند و ستمگر را مظلوم و ستمكش را ظالم بنمایانند.
و میبینیم آقای قوچانی كه «تحلیلگر» است و میخواهد بهما
بنمایاند كه چگونه و از پشت كدام عینك باید بهرخدادهای تاریخی
نگریست، تا بتوان به كُنه واقعیت پی برد، خود بهاین تله افتاده و
پنداشته است كه مصدق «جهان را علیه خود متحد» ساخت و بنابراین شكست
او نتیجه «سیاست نادرست» او بوده است.
5- و نیز بازگوئی این واقعیت لازم
است كه لایحه مصادره املاك قوام توسط بقائی و دار و دسته او
بهمجلس آورده شد و هیچگاه مورد تأئید مصدق قرار نگرفت و با آن كه
مجلس آن قانون را تصویب كرد، اما تا پیروزی كودتای ۲۸ مرداد، آن
قانون از سوی حكومت مصدق اجراء نشد.[21]
دیگر آن كه فراكسیون جبهه ملی در مجلس دارای اكثریت نبود تا بتواند
علیه قوام قانون مصادره اموال او را تصویب كند. طرح آن قانون در
مجلس واكنشی بود در برابر كشتار سی تیر و اكثریت مجلس تحت تأثیر
كشتار مردم در ۳۰ تیر آن قانون را تصویب كرد. بنابراین، نه مصدق،
بلكه قوام بود كه قانونشكنی كرد و فرمان كشتار مردمی را داد كه
علیه حكومت او به تظاهرات پرداخته بودند. در عوض مخالفین قوام راه
قانونی را در پیش گرفتند و در مجلس قانون مصادره املاك او را تصویب
كردند.
6- اتهام دیگر آن است كه مصدق
«هرگز نتوانست اقتضائات
جنگ سرد را درک
کند.» اما میدانیم كه مصدق بارها در سخنرانیهای خود در مجلس
بهوضعیت جدیدی كه پس از جنگ جهانی دوم بهوجود آمده بود، اشاره
میكند. و بهطور مثال، در سال ۱۳۲۹ میگوید «امروز در این عالم
اختلاف بین دو دسته است كه یكی دول دموكرات است و دیگری كمونیست و
هر مملكتی تحت نفوذ یكی از این دو دسته اداره میشود، یا دموكرات
یا كمونیست است ولو این كه عقیده اكثریت مردم با رژیمی كه اینها
را اداره میكند، مطابقت نكند. تا سی سال قبل اصول كمونیست یك
تئوری بیش نبود، ولی سؤ سیاست دول دمكرات سبب شد كه آن تئوری
تدریجأ پا بهدایره عمل نهد، بهطوری كه اكنون نصف نفوس عالم تحت
رژیم كمونیسم اداره میشود. دول سرمایهداری میخواهند با همان
اسلوب كهنه دنیا را اداره كنند، یعنی با مردم نفعپرست خائن و
جاهطلب و بیشخصیت بسازند و آنها را بر اوضاع مملكت مسلط كنند تا
این كه بتوانند مقاصد نامشروع و نامطلوب خود را عملی نمایند.»[22]
بنا بر همین درك از «اقتضائات جنگ سرد» بود كه مصدق سیاست خارجی
خود را بر اصل «توازن منفی» استوار ساخت كه مبنای آن باج ندادن به
دو بلوك شرق و غرب بود. مصدق بر این باور بود كه هرگاه به یكی از
این دو اردوگاه باج دهیم، چون اردوگاه دیگر نیز از میهن ما همان
زیادهخواهی را مطالبه خواهد كرد، در آنصورت یا باید بهبلوك دیگر
نیز باج داد و یا آن كه برای حفظ خود از گزند آن بلوك، باید به
بلوك دیگر وابسته شد و در نتیجه استقلال و آزادی خود را از دست
خواهیم داد. سیاست راهنمای مصدق «توازن منفی» بود، یعنی هرگاه
بههیچیك از این دو بلوك باج ندهیم، در آنصورت میتوانیم استقلال
و آزادی خود را حفظ كنیم.[23]
بههمین دلیل نیز یكی از شعارهای محوری انقلاب ۱۳۵۷ كه در دوران
«جنگ سرد» رخ داد، با توجه بهاقتضای آن دوران، شعار «نه غربی، نه
شرقی» بود. با آن كه پس از فروپاشی «سوسیالیسم واقعأ موجود» در
روسیه شوروی دیگر با دو اردوگاه متخاصم در جهان روبهرو نیستیم،
اما هنوز نیز در درستی نظریه «توازن منفی» كمترین تردیدی وجود
ندارد.
بازگوئی این چند نكته در رابطه با تاریخ نه چندان گذشتهی ایران
نشان میدهد كه از درون و بیرون ارزشهائی كه در خاطره مصدق
نهادینه شدهاند، مورد حمله قرار گرفتهاند، اما با دو انگیزه
متفاوت:
نخست آن كه سیاستهای ماجراجویانه
رژیم جمهوری اسلامی سبب انزوای هر چه بیشتر ایران از جامعه جهانی
گشته است، یعنی كشورهای امپریالیستی توانستهاند بخش بزرگی از
كشورهای «پیرامونی» و «جهان سومی» را پیرو سیاستهای خود در رابطه
با ایران بنمایانند و در شورای امنیت سازمان ملل بهاتفاق آرأ چند
مصوبه علیه جمهوری اسلامی بگذرانند. از دیگر سو امپریالیسم آمریكا
برای جبران سیاستهای ناكام خود در منطقه كه موجب دگرگونی توازن
قدرت بهسود جمهوری اسلامی شده، در تدارك حمله نظامی بهتأسیسات
هستهای و نظامی ایران است. همین دو عامل سبب شده است تا سرمایه
داخلی از ایران بگریزد و سرمایه خارجی بهخاطر فشارهای آمریكا و
اسرائیل بهبازار ایران پا نگذارد. بحران اقتصادی كنونی همراه است
با رشد جنبشهای مطالباتی كارگری، جنبش مدنی زنان، جنبش مطالباتی و
آزادیخواهانه دانشجوئی و ... پس با تبدیل ارزشها به ضد ارزشها
رژیم امیدوار است از رشد جنبش مدنی در ایران جلوگیرد و بههمین
دلیل به نیمچه «روشنفكرانی» از این قماش اجازه پخش و تبلیغ
نظراتشان را میدهد، زیرا حمله بهارزشهائی كه ملت ایران بیش از
یك سده بهخاطر تحققشان مبارزه میكند، میتواند سبب دلسردی
بسیاری از زنان و مردان جوان در مبارزه علیه رژیم مستبد كنونی گردد
كه حتی برای توجیه برخی از كارهای خود میكوشد پای خود را در كفش
مصدق كند و مدعی است در رابطه با پروژه هستهای در راه او گام بر
میدارد.
دیگر آن كه آمریكا میخواهد در
برابر این رژیم «حكومت جانشین» بهوجود آورد و در این زمینه
میخواهد شخصیتها و نیروهائی را با هم در جبههای متحد كند كه
بخشی از آنان از كارگزاران پیر و فرسوده سیاستهای آمریكا در
ایرانند، نظیر خاندان پهلوی و داریوش همایون كه در كودتای ۲۸ مرداد
نقش
بسیج اوباش را
داشت. و بخش دیگری همچون مجاهدین خلق كه بهخاطر دستیابی بهقدرت
سیاسی در ایران حاضر بود با آیتالله خمینی بسازد و چون بهبازی
گرفته نشد، بهسراغ صدام حسین رفت و اینك نیز با اسرائیل و آمریكا
ساخته است. همچنین قرار است سازمانهائی كه خود را نمایندگان
سیاسی اقلیتهای قومی ایران میدانند و با كمك آمریكا و متحدینش
بهوجود آمدهاند و یا از پشتیبانی آنان برخوردارند، در یكچنین
«حكومت جانشینی» دخالت داده شوند. آمریكا اما میداند كه افكار
عمومی مردم ایران برای یك چنین «جبههای» تره هم خورد نخواهد كرد،
زیرا نیروهائی كه در این «جبهه» گرد آمدهاند، امتحان خود را
دادهاند، یعنی زمانی كه در قدرت بودند، دیكتاتوری را پیشه كردند و
یا آن كه برای دستیابی به قدرت با دشمنان ملت ایران ساختند. كوشش
همهجانبهی آمریكا آن است كه در این «حكومت جانشین» چهرههای ملی
نیز حضور داشته باشند. در این رابطه عوامل نفوذی آنها نخست
كوشیدند و هنوز نیز میكوشند در چندین «سازمانهای جبهه ملی» كه در
آمریكا و اروپا وجود دارند، نفوذ كنند و با در اختیار گرفتن رهبری
این سازمانها، با سلطنتطلبان جبهه مبارزاتی مشتركی را بهوجود
آورند. اما این پروژه بهخاطر هوشیاری ایرانیان هوادار مصدق تا
كنون موفق نبوده است. اینك نیز با برگزاری كنفرانسهائی كه آخرین
آن كنفرانس پاریس بود، میكوشند برخی از چهرههائی را كه در گذشته
بهطیف ملی- مصدقی تعلق داشتند، زمانی هم چپ و چریك بودند، را
بهمثابه قطب ملی در «حكومت جانشین» دخالت دهند بهاین امید كه
بتوانند اعتماد مردم ایران را به دست آورند و با تكیه بر آن
پشتوانه خواستهای امپریالیستی خود را متحقق سازند.
روشن است با حضور اپوزیسیونی كه
بر شالوده ارزشهای مبارزاتی یك سده گذشته میخواهد مبارزه
رهائیبخش مردم ایران را بر اساس سه محور استقلال، آزادی و عدالت
اجتماعی بهپیش برد، تشكیل یكچنین «حكومت جانشین» كه آشكارا به
آمریكا وابسته است، دشوار و حتی غیرممكن است. بنابراین، هدف آن است
كه با حمله بهمصدق، بتوان این ارزشها را به ضد ارزشها بدل
ساخت. فقط در چنین صورتی است كه «حكومت جانشین» میتواند آیندهای
داشته باشد.
اما تاریخ معاصر ما نشان داده است،
هر كسی و هر نیروئی كه كوشید با پشتیبانی دولتهای انیرانی در
ایران بهقدرت دست یابد، از سوی مردم ایران طرد شده است. بههمین
دلیل نیز نیمچه «روشنفكرانی» از این تبار پیش از آن كه بتوانند بر
اندیشههای جوانان ایران تأثیر نهند، مُهرههای سوختهای بیش
نیستند و در ساختن ایران فردا نقشی نخواهند داشت. آنها در بهترین
حالت میتوانند همچون برادر حاتم طائی با بدنام ساختن خویش مشهور
شوند. این شهرت بر چنین بدنامانی ارزانی باد.[24]
این
نوشته برای نخستین بار در شماره ۱۲۸ نشریه «طرحی نو»، نوامبر ۲۰۰۷
منتشر شد.
یادداشتها:
[1]
ادعای حمید شوكت در مصاحبه با «جهان كتاب». متن این مصاحبه را
میتوان در سایت
www.gooya.com
خواند.
[2]
بنگرید
به سایت
http://shahrvandemroz.blogfa.com/cat-1.aspx
و
http://www.alef.ir/content/view/13900/
[3]
Das Sein
[4]
Das Nichts
[5]
Synthese
[6]
Das Werden
[7]
بنگرید به جلد
یکم «دانش منطق» نوشته
گئورگ ویلهلم
فریدریش هگل
بهزبان آلمانی
Georg
Wilhelm Friedrich Hegel: "Wissenschaft der Logik", Band
1, Suhrkamp Verlag, 1969, Seiten 82-83
[8]بنگرید
به «از سید ضیاء تا بختیار»، مسعود بهنود، صفحات ۳۲۲- ۳۱۴،
انگلیسیها ۵۰ ٪ و شركت آرامكو تا ۵/۷۲ ٪ سود را حاضر بود بهایران
بهپردازد.
[9]
بنگرید به «نطقهای تاریخی دكتر مصدق در دوره شانزدهم مجلس
شورای ملی»، جلد اول، دفتر اول، انتشارات مصدق، چاپ در خارج از
كشور، سال انتشار ۱۳۴۶، صفحات ۸۵-۸۳
[10]
پیشین، صفحه ۸۵
[11]
بنگرید به «دكتر
محمد مصدق در دادگاه تجدیدنظر نظامی»، بهكوشش جلیل
بزرگمهر،شركت سهامی انتشار، ۱۳۶۵، صفحه ۴۷۴
[12]
بنگرید به «نطقهای
تاریخی دكتر مصدق در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی»، جلد اول،
دفتر اول، صفحه ۵۹
[13]
بنگرید به «دكتر
محمد مصدق در دادگاه تجدیدنظر نظامی»، بهكوشش جلیل
بزرگمهر،شركت سهامی انتشار،۱۳۶۵، صفحه ۴۷۲
[14]
بنگرید
به «مصدق
و نبرد قدرت»، همایون كاتوزیان، ترجمه احمد تدین، مؤسسه خدمات
فرهنگی رسا، ۱۳۷۲، صفحات ۲۴۴-۲۴۳
[15]
پیشین، صفحه ۲۴۳
[16]
پیشین، صفحه ۲۴۴
[17]
پیشین، صفحات ۳۳۴-۳۳۲
[18]
بنگرید به «از سید ضیاء تا بختیار»، مسعود بهنود، صفحه ۳۷۳
[19]
پیشین، صفحه ۳۷۴
[20]
بنگرید به «نطقها
و مكتوبات دكتر مصدق»، جلد دوم، دفتر اول، انتشارات مصدق، سال
۱۳۴۸، صفحه ۲
[21]
بنگرید به «مصدق و نبرد قدرت»، همایون كاتوزیان، صفحات ۳۱۱
و ۳۲۳
[22]
بنگرید به «نطقها و مكتوبات دكتر مصدق»، جلد اول، دفتر
دوم، انتشارات مصدق، ۱۳۴۸، صفحه ۱۳
[23]
بنگرید به«سیاست موازنه منفی»، حسین كی استوان، در دو جلد،
سال انتشار ۱۳۲۷
[24]
این نوشته برای
انتشار دوباره در نوامبر ۲۰۱۳ از نو ویراستاری شد. |