منوچهر صالحی

دیروز با صدام حسین، امروز با جورج بوش!

 

تردیدی نیست كه مسعود رجوی آدم زیركی است. او با آن كه بسیار جوان بود، توانست در زندان اوین محمد رضا شاه، دیگر مجاهدین زندانی را متقاعد سازد كه او را به رهبری خود برگزینند. او و موسی خیابانی كه وظائف رهبری را میان خود تقسیم كرده بودند، توانستند پس از رهائی از زندان، یك سازمان چریكی كوچك را كه زیر ضربات «ساواك» تقریبأ متلاشی شده بود، در زمانی كوتاه و با شتابی چشم‏گیر به سازمان چریكی- توده‏ای كلانی بدل سازند. رجوی نشان داد كه از استعداد سازمان‏دهی و رهبری‏ برخوردار است. سازمان مجاهدین توانست در آن «بهار آزادی» بر منابع مالی و نظامی عظیمی چنگ اندازد. رجوی توانست با به‌وجود آوردن «كادرهای حرفه‏ای» كه از همان آغاز حقوق‏بگیر سازمان بودند، تشكیلات كلانی را در ایران بنیاد نهد كه یك نمونه آن سازمان سراسری «میلیشیا» بود كه در آن چند صد هزار دانش‏آموز سازمان‌دهی شده بودند. 

اما پس از شكست مجاهدین در نخستین انتخابات «مجلس شورای اسلامی» و محروم شدن رجوی از شركت در نخستین انتخابات «ریاست جمهوری» آشكار شد كه خمینی حاضر نیست «فرزندان» خود را در قدرت سهیم سازد. به‌این ترتیب رجوی نمی‏توانست با نفوذ تدریجی در هیئت حاكمه، در كوتاه‏مدت به قدرت سیاسی دست یابد. تا آن زمان او می‏پنداشت می‏تواند با تكیه بر بازوی نظامی سازمان مجاهدین، تجربه «انقلاب اكتبر» را در ایران تكرار كند و رژیم اسلامی به رهبری خمینی را از پای درآورد. اما اشتباه او آن بود كه خود را لنین و خمینی را كرنسكی ایران پنداشت و حال آن‌كه، اگر ادعای هگل مبنی بر تكرار رخدادهای تاریخی را درست بدانیم، لنین ایران خمینی و كرنسكی ایران دكتر بختیار بود.    

سركوب خونین جنبش كردستان توسط سپاه پاسداران كه در همان ماه‏های نخست انقلاب اتفاق افتاد، باید برای رجوی آشكار ساخته بود كه این سپاه در كشتار مخالفین رژیم اسلامی از گاردهای سرخ هوادار لنین بسیار وحشی‏تر است. با این حال، هنگامی كه خمینی فرمان «عزل» بنی‏صدر را صادر كرد كه در مقام ریاست جمهور به بزرگ‏ترین رهبر «اپوزیسیون» بدل گشته بود، رجوی پنداشت مجاهدین می‏توانند با راه انداختن تظاهرات خیابانی و پشتیبانی مسلحانه از این تظاهرات، میلیون‏ها تن را كه در انتخابات ریاست جمهوری به بنی‏صدر رأی داده بودند، به خیابان‏ها كشانند. او بر این باور بود كه پاسداران هوادار «خط امام» به روی چنین توده انبوهی آتش نخواهند گشود و هرگاه چنین كنند، مجاهدین خواهند توانست با مسلح ساختن مردم، رهبری تشكیلاتی جنگ داخلی را از آن خود سازند. اما نه مردم به تظاهرات خیابانی آن‌ها پیوستند و نه انفجار بمب‏هائی در ساختمان‏های «حزب جمهوری اسلامی»، «نخست وزیری» و ... كه موجب كشته شدن شخصیت‏هائی چون آیت‏الله بهشتی، رجائی، باهنر و ... گشت، سبب تحقق جنگ داخلی شد. پاسداران رژیم آن‏چنان عرصه را بر «برادر مسعود» تنگ كردند كه او مجبور شد هم‌راه با بنی‏صدر از ایران بگریزد و در پاریس پناهنده شود. خیابانی و بسیاری از كادرهای حرفه‏ای مجاهدین در همان هفته‏های نخست در نبردهای نابرابر كشته و دستگیر شدند.

تدوین «میثاق» از سوی بنی‏صدر و مجاهدین، سبب شد تا رجوی از سوی بنی‏صدر كه هم‏چنان خود را  «رئیس‏جمهور قانونی» ایران می‏دانست، مسئول تشكیل «دولت موقت جمهوری دمكراتیك اسلامی» گردد.

من در همان زمان در «نقدی بر برنامه شورای ملی مقاومت و دولت موقت جمهوری دمكراتیك اسلامی ایران» كه در آبان‏ماه ۱۳۶۰ انتشار یافت، چنین نوشتم: «تاریخ دمكراسی در اروپا از زمانی آغاز می‏گردد كه سیاست و مذهب از هم جدا می‏شوند. تا زمانی كه مذهب با سیاست درآمیخته بود، احكام و جزم‏های مذهبی مضمون سیاست را تعیین می‏كردند و به‌همین لحاظ نیز برای آزادی انسان جائی بس تنگ در تعیین سرنوشت فردی و اجتماعی خویش باقی می‏گذاشتند. جنبش روشنگری در اروپا از طریق مبارزه با مذهب آغاز ‏شد و روشنگرانی چون مونتسكیو و روسو از طریق مبارزه با مذهب و تكیه بر جدائی مذهب از سیاست است كه زمینه‏ی جامعه‏ی دمكراتیك را طرح ‏ریختند. اما اینك پس از گذشت ۲۰۰ سال، تاریخ در جامعه ما از طریق معكوس نمود می‏كند و خرده‏بورژوازی میهن ما می‏خواهد از طریق تركیب مجدد سیاست و مذهب با یك‌دیگر دمكراسی را متحقق سازد.»

جالب آن‌كه بسیار كسان كه در آن دوران و اینك به جامعه «روشنفكری» ایران تعلق داشتند و دارند، چون در آن زمان پنداشتند كه مجاهدین در آستانه تصرف قدرت سیاسی قرار دارند، برای آن‌كه از آن نمد كلاهی نیز نصیب «آقایان» شود، به «شورای ملی مقاومت» پیوستند و پس از شكست آن پروژه بدون سر و صدا از آن نهاد ضد دمكراتیك جدا شدند و امروز برای تحقق «دولت سكولار» سینه چاك می‏كنند. با چنین «مردان سیاسی» البته نمی‏توان به سرمنزل مقصود رسید.

دیری نپائید كه بنی‏صدر به‌خاطر بند و بست‏های پنهانی رجوی با طارق عزیز و رژیم استبدادی صدام حسین گلیم خود را از این آب گل آلود بیرون كشید و به همكاری خود با آن «شورا» پایان داد. فیروزه دختر او نیز از آقای رجوی طلاق گرفت. دكتر قاسملو، رهبر حزب دمكرات كردستان ایران، نیز چون حاضر نبود تسلیم زیاده‏خواهی‏های رجوی شود، از این «شورا» جدا شد و پس از چندی آخرین «روشنفكرانی» كه می‏پندارند در هر رخدادی تاریخی باید نقشی بازی كنند، چون تاب تحمل «انقلاب ایدئولوژیك» را نداشتند كه منجر به ازدواج «برادر» مسعود با «خواهر» مریم شد، و چون دریافتند كه رجوی دیگر به كارچاق‏كنی آنان نیازی ندارد، جل و پلاس خود را جمع كردند و خجولانه از آن «شورا» فاصله گرفتند. 

پس از آن‌كه رژیم خمینی توانست بحران انفجارها را پشت سر گذارد و در جبهه جنگ به پیروزی چشمگیری دست یافت و ارتش عراق را از خرم‏شهر بیرون راند و حتی بر شبه‏جزیره فاو چنگ انداخت،  كشورهای سرمایه‏داری اروپا و پیرو مكتب پراگماتیسم، برای آن‌كه بتوانند منافع خود را در منطقه حفظ كنند و با حكومت ایران كه در محاصره نظامی و اقتصادی امریكا قرار داشت و برای ادامۀ جنگ با عراق به هر گونه سلاح و ابزار یدكی نیازمند بود، معامله اقتصادی كنند، باید در قبال مخالفین جمهوری اسلامی سیاست دیگری را در پیش می‏گرفتند. چنین نگرشی سبب شد تا حكومت فرانسه از «بردار مسعود» كه با رژیم صدام حسین وارد بند و بست شده و در عراق «ارتش آزادیبخش» تشكیل داده بود، بخواهد «قانون پناهندگی» فرانسه را رعایت كند كه بر اساس آن هیچ پناهنده‏ای حق دست زدن به اعمالی را ندارد كه می‏تواند موجب خدشه‏دار شدن منافع كشوری گردد كه در آن به‌سر می‏برد.

اما با كنار رفتن بنی‏صدر، «برادر مسعود» یگانه رهبر بی‏رقیب «دولت موقت جمهوری دمكراتیك اسلامی» بود كه می‏خواست «ارتش آزادیبخش» خود را از پاریس هدایت كند. پس‏ برای پایان دادن به این وضعیت «رهبری» تصمیم گرفت به عراق كوچ كند و میدان اروپا را كم و بیش در اختیار ایرانیان تبه‏گین و وابسته به فرهنگی فرومایه[1] ‏ قرار دهد.

پس از آزادی خرم‏شهر و حمله ایران به بصره، ارتش عراق بسیار فرسوده شده بود و به نیروی جنگی تازه نفس نیاز داشت. طارق عزیز در دیدار خود با رجوی در پاریس پذیرفت كه مجاهدین در آن كشور «ارتش آزادیبخش» خود را مستقر سازند و از نواحی مرزی عراق با ایران به‏مثابه منطقه «پشت جبهه» بهره گیرند. رجوی با این وعده به عراق رفت كه بخشی از مناطقی كه هنوز در تصرف ارتش عراق قرار داشت، در اختیار «ارتش آزادیبخش» قرار گیرد و در «منطقه آزاد» شده «دولت جانشین» تشكیل شود. اما هنگامی رجوی به عراق رفت كه تنها بخش كوچكی از خاك ایران كه جزئی از مناطق كردنشین محسوب می‏شوند، در تصرف ارتش عراق بود و استقرار «ارتش آزادیبخش» و تشكیل «دولت جانشین» در این مناطق بدون توافق احزاب و سازمان‏های سیاسی كرد عراق كه در آن زمان با رژیم ایران دارای روابط خوبی بودند، ممكن نبود. مجاهدین برای تحقق پروژه خویش كوشیدند منطقه مهران را با كمك ارتش عراق تصرف كنند، اما این تلاش‏ها با شكست روبه‌رو شد.

خمینی با خوردن «جام زهر» و پذیرش آتش‏بس با عراق هم‏چنان زنده ماند و رجوی كه می‏پنداشت پایان جنگ باید پایان رژیم نیز باشد، با «ارتش آزادیبخش» خود به ایران حمله كرد تا «مریم رهائی» را به تهران برد. اما آن حمله نیز به فاجعه‏ای دلخراش بدل شد كه طی آن نه تنها نزدیك به دو هزار از «ارتش آزادیبخش» كشته و اسیر شدند، بلكه رژیم اسلامی برای آن‌كه از رهائی احتمالی زندانیان سیاسی جلوگیری كند كه بخشی از آنان كادرهای سیاسی- نظامی مجاهدین بودند،، دست به كشتار بی‏رحمانه آنان زد.

با سندهائی كه پس از سرنگونی رژیم صدام حسین در اختیار افكار عمومی قرار گرفته‏اند، معلوم شد كه رجوی از عراق پول‏های كلان می‏گرفته و بخش اعظم هزینه مخارج زندگی سربازان «ارتش آزادیبخش» با این بودجه تأمین می‏شده است. روشن است كه صدام حسین پول مفت به كسی نمی‏داد و در قبال پول و امكاناتی كه در اختیار مجاهدین قرار داده بود، از آن‌ها وظایفی را مطالبه می‏كرد.

یكی آن‌كه در ایران «مجلس اعلای اسلامی» به رهبری آیت‏الله حكیم به مثابه نیروی جانشین فعالیت می‏كرد و می‏كوشید از میان اسیران جنگی عراق «ارتش آزادیبخش عراق» را به‌وجود آورد. عین همین كار را باید «شورای ملی مقاومت» انجام می‏داد. براساس هزاران مدرك و سندی كه طی چند سال گذشته از سوی مجاهدین فراری و سرخورده انتشار یافته‏اند، این «شورا» نیز از میان اسیران جنگی ایران عضوگیری می‏كرد و می‏كوشید آن نیروی نظامی را در اختیار ارتش عراق قرار دهد.

دو دیگر آن‌كه بر اساس كتابی كه آقای منوچهر هزارخانی در رابطه با «مقاومت مسلحانه: گزارش از پشت جبهه» نوشته است، یكی از وظایف مجاهدین «كشف رمزهای مخابراتی ارتش ایران» بود.

سه دیگر آن‌كه بنگاه‏های تجاری مجاهدین برخی از كالاهائی را كه ارتش عراق بدان نیاز داشت، برای صدام حسین تهیه می‏كردند. علاوه بر آن برای فروش قاچاقی نفت عراق دلالی می‏كردند.

چهار دیگر آن‌كه پس از «آزاد سازی» كویت و خیزش شیعیان در مناطق باتلاقی جنوب عراق، «ارتش آزادیبخش» مجاهدین هم‌راه با ارتش عراق به سركوب آن جنبش پرداخت.

پنج دیگر آن‌كه ....

رجوی می‏دانست كه در صورت حمله ارتش امریكا و متحدینش به عراق با وضعیت نوینی روبه‌رو خواهد بود. این‏بار برخلاف جنگ كویت هدف جنگ سرنگونی رژیم صدام بود. اما با نابودی آن رژیم موقعیت مجاهدین در عراق كاملأ دگرگون می‏شد. از یك‌سو دیوانسالاری امریكا نام سازمان را در لیست سازمان‏های تروریستی قرارداده بود و از سوی دیگر «حزب اعلای اسلامی» به رهبری آیت‏الله حكیم به عراق بازمی‏گشت و هم‌چنین شیعیان و كردانی كه سال‏های متوالی از مجاهدین آسیب دیده بودند، از نخستین فرصت برای انتقام گرفتن از آنان بهره می‏گرفتند و رژیم ایران نیز می‏توانست فرصت را غنیمت شمارد و پایگاه‏های مجاهدین را مورد حمله قرار دهد.

با توجه به یك چنین سناریوئی برای مجاهدین دو امكان بیش‌تر وجود نداشت. یكی آن‌كه پیش از ورود ارتش امریكا و متحدینش به عراق از آن كشور خارج شوند و دیگر آن‌كه خود را تسلیم ارتش امریكا كنند.

بسیاری از مجاهدینی كه دارای پاسپورت‏های پناهندگی بودند، توانستند به كشورهای اروپائی و اكثرأ به آلمان و فرانسه و ایتالیا بازگردند، اما آن گونه كه به‏نظر می‏رسد هیچ كشور اروپائی حاضر به پذیرفتن «برادر مسعود» نشد. سازمان مجاهدین نیز درباره سرنوشت و محل اقامت رجوی مهر سكوت بر لب زد و دراین باره اظهار نظری نمی‏كند. در ابتدأ شایع شده بود كه او با حكومت اردن دارای روابط خوبی است و به‌همین دلیل در اردن در شرائط مخفی به‌سر می‏برد. اما گمان ندارم رجوی با توجه به تجربه اوجلان رهبر سابق «حزب كارگران كردستان تركیه» كه اینك در تركیه در زندان انفرادی به‌سر می‏برد، دست به‌یك چنین ریسكی زده باشد. بیش‌ترین احتمال آن است كه او پس از مذاكره با مقامات امریكائی و معامله با آنان هم‌راه با مجاهدینی كه نتوانستند از عراق خارج شوند، خود را تسلیم مقامات امریكا كرده باشد. بی‏شك هم رجوی و هم دیگر مجاهدینی كه در عراق در پناه ارتش امریكا به‌سر می‏برند، مورد بازجوئی و تا اندازه زیادی مورد تخلیه اطلاعاتی قرار گرفته‏اند. در هر حال می‏توان در مورد همكاری مجاهدین با امریكا دلائل زیر را مطرح ساخت:

۱- بنا به ادعای خانم مریم رجوی مجاهدین مهم‏ترین تأسیسات غنی‏سازی اورانیوم ایران را كه در نزدیكی نطنز ساخته شده است، «لو» دادند. اسنادی كه آن‌ها در اختیار حكومت امریكا گذاشتند، باید آن‌قدر مهم بوده باشد كه دیوانسالاری جمهوری اسلامی توان حاشای آن را نیافت و در نتیجه خاتمی در مقام ریاست جمهوری وجود چنین تأسیساتی را تأئید كرد. پس از این رخداد بود كه وزرای خارجه سه كشور آلمان، انگلیس و فرانسه مشتركأ به ایران رفتند و از ایران خواستند كه برای جلوگیری از گسترش بحران میان ایران و امریكا و اسرائیل بهتر است پیش‏نویس قرارداد «آژانس بین‏المللی اتمی» را امضاء كند. بر اساس این پروتكل استفاده صلح‏آمیز از انرژی اتمی حق هر كشور امضاء كننده است. غنی‏سازی اورانیوم برای مقاصد صلح‏آمیز نیز مجاز است. اما از آن‌جا كه جمهوری اسلامی تا كنون موجودیت اسرائیل را به مثابه یك كشور مستقل به رسمیت نشناخته است و از برخی از جناح‏های جنبش فلسطین هواداری و به آن‌ها كمك‏های مالی و نظامی می‏کند و از آن‌جا كه جورج بوش ایران را كشوری «حامی ترورریست بین‏المللی» و وابسته به «محور شر» می‏داند، در نتیجه خواستار نابودی كامل تأسیسات غنی‏سازی اورانیوم ایران است. اتحادیه اروپا برخلاف امریكا و اسرائیل خواستار آن است كه «آژانس بین‏المللی اتمی» در برابر ایران متعهد شود كه سوخت لازم را در اختیار نیروگاه‏های اتمی ایران قرار دهد. اما دولتمردان نظام اسلامی چون نمی‏خواهند «وابسته به بیگانه» شوند و چون قرارداد الحاقی آژانس چنین حقی را برای كشورهای امضاء كننده پروتكل درنظر گرفته است، نمی‏خواهند به‌سادگی از این «حق» بگذرند.

۲-  كمی بعد از «لو» رفتن اسرار اتمی ایران، ارتش امریكا در عراق رسمأ اعلان كرد كه مجاهدین سلاح‏های خود را تحویل داده و اردوگاه‏های آنان از این پس زیر پوشش حفاظتی ارتش امریكا قرار گرفته است.

۳- در پی آن شایعه همكاری مجاهدین با سلطنت‏طلبان مطرح گشت، ائتلافی كه در كامبوج میان هواداران سیانوك و خمرهای سرخ تحقق یافت، قرار بود در ایران تكرار شود.

۴-  از چند ماه پیش چند سناتور و تقریبأ همه‏ی رسانه‏های وابسته به لابی اسرائیل در امریكا كارزاری را به سود مجاهدین آغاز كرده‏اند با هدف حذف نام این تشكیلات از لیست سازمان‏های تروریستی و شناسائی برخی از چهره‏های رهبری مجاهدین به مردم ایران. ادعا می‏شود سازمانی كه تا دیروز «تروریست» بود، امروز «برای تحقق دمكراسی» در ایران مبارزه می‏كند. آقای مهدی ابریشم‏چی كتابی می‏نویسد با عنوان «مقاومت در برابر آیت‏اللهها» به زبان فرانسه كه تسلط چندانی بر آن ندارد و رادیو صدای امریكا برای معرفی این اثر با او مصاحبه می‏كند و به او این امكان را می‏دهد تا پیام خود را به گوش مردم ایران برساند، مبنی بر این كه مجاهدین در گذشته مستقل!!! بوده‏اند و در آینده نیز مستقل!!! خواهند بود، چه در دورانی كه زیر چتر صدام حسین قرار داشتند و چه اینك كه جورج بوش به آن‌ها در عراق پناه داده است.

اما واقعیت چیست؟ حقیقت آن است كه محافل هوادار اسرائیل در آمریكا خواهان برخورد قاطعانه دیوانسالاری بوش با هیئت حاكمه ایرانند. اما مواضعی كه بوش و كری در دوئل‏های تلویزیونی خود در رابطه با تأسیسات اتمی ایران اتخاذ كردند، زیاد تهدیدآمیز نبودند. كری حتی حاضر است سوخت اتمی را در اختیار ایران قرار دهد. جورج بوش با توجه به تجربه عراق به ایران لشكركشی نخواهد كرد. در بدترین حالت ایران به سرنوشت لیبی گرفتار خواهد شد كه بنا به مصوبه شورای امنیت سالیان دراز در محاصره اقتصادی قرار گرفته بود و اینك با تحویل دادن تأسیسات اتمی خود به امریكا، با پرداخت چند میلیارد دلار غرامت خون به خانواده كسانی كه هواپیمای‌شان در لاربی اسكاتلند سقوط كرد و یا در نتیجه انفجار بمب دیسكوتیكی در برلین كشته و مجروح شدند و ... به «جامعه مدنی جهانی» بازگشته است.

اما رهبری سازمان مجاهدین، برای آن‌كه هم‏چنان مطرح و «یگانه آلترناتیو» در برابر هیئت حاكمه كنونی ایران باشد، حاضر شده است امكانات خود را در خدمت دیوانسالاری امریكا قرار دهد. این سازمان اگر برای صدام حسین «رمزهای مخابراتی» ارتش ایران را «كشف» می‏كرد، اینك برای امریكا و اسرائیل «تأسیسات اتمی» ایران را «كشف» می‏كند. این است تراژدی غم‏انگیز سازمانی كه مدت‏ها است علیه منافع ملی مردم ایران گام برمی‏دارد و منافع گروهی و فرقه‏ای خود را فراسوی منافع ملی مردم ایران قرار داده است.

 

این نوشته برای نخستین بار در شماره ۹۳ نشریه «طرحی نو»، آبان ۱۳۸۳

 چاپ شد

 

پانوشت‌ها"


[1] Dekadenz