اولریش منتسل[1]
پس از فروپاشی كمونیسم كارل ماركس را به مثابه تئوریسین مدرنیسم بخوانیم
با فروپاشی امپراتوری شوروی در سال 1989 چنین به نظر رسید كه كار كارل ماركس نیز تمام شده است. یك دهه دیرتر، در فوریه 1998 با نخستین رنسانس ماركس در رابطه با صدوپنجاهمین سال انتشار «مانیفست كمونیست» مواجه شدیم. این جشن یادبود به هیچوجه تاریخ مآبانه برگزار نشد، بلكه تمامأ مورد پرسش قرار گرفت. آیا «مانیفست»، همچنین «سرمایه» و یا دیگر نوشتهها هنوز و یا دیگربار مناسب زمان[2] هستند؟ آیا ماركس احتمالأ یكی از نخستین تئوریسینهای جهانیشدن است؟ اگر تا اندازهای واژگان را نوسازی كنیم، میشود انبوهی از نقل قولهای مورد نظر را نزد ماركس یافت. اما همچنین در رابطه با پرسش با اهمیت چرا سوسیالیسم الگوی[3] شورائی شكست خورد نیز میتوان نزد ماركس پاسخهائی یافت.آیا شبح مردهای، پس از آن كه چنین به نظر میرسید در زیر دیوار برلین بهطور نهائی دفن گشته بود، دوباره رستاخیز كرده است؟ و دوباره در اروپا در گشت و گذار است؟ برای یافتن دلائل رنسانس دوباره ماركس میتوان در وهله نخست از مسئله اجتماعی نام برد، هر چند كه این یك خود را به گونه دیگری از آن چه ماركس در برابر چشمان خود میدید، هویدا میسازد. این امر دیگر نتیجه نه صنعتی شدن، بلكه محصول جوامع غیرصنعتی است. فقر جدید نتیجه عامیت یافتن مناسبات كار مزدوری نیست، كه طی آن پرولتاریا چیزی جز زنجیرهایش را نمیتوانست گم كند، بلكه محصول وضعیتی در حال رشد است از مردم مستعد كار و جویای كار که به گونهای مستمر از روند مناسبات رسمی كار مزدوری مرخص گشته، یعنی زنجیرهایش را از پیش گم کرده است. مشكل دیگر استثمار نیست، بلكه پرولتاریا به دشواری استثمار میشود و بهاین ترتیب نوع كاملأ تازهای ازخودبیگانگی بهوجود آمده است كه نتیجه تقسیم كار نیست و بلكه منتج ازخودبیگانگی از كار است. هنوز اشتغالی كه محصول تقسیم كار است تا حدی به زندگی مفهوم میبخشد و اعتماد به نفس میدهد، اما اینهمه از بین میرود و آن را نمیتوان بهوسیله اوقات فراغت زیاد جبران كرد. فقرگرائی[4] نوین آنطور كه ماركس همیشه در نوشتههایش مطرح ساخت، اما هیچگاه بهطور سیستماتیك بدان نپرداخت، دارای علتهای چندگانهای است. بهتازگی بازار جهانی واقعأ بهوجود آمده است. كتاب ششم از «سرمایه» درباره بازار جهانی تنها یك پروژه باقی ماند. پیدایش بازار جهانی اما به معنی تقسیم كار جهانی نیز است كه اینك در هیبت «كشورهای مزد ارزان» شرق دور مسابقه رقابتی كشورهای اولیه سرمایهداری را دفع میكند. علاوه بر این «ماشینها» به گونهای كه در دوران زندگانی ماركس غیرقابل تصور بود، جانشین «كالای نیروی كار» میشوند. انقلاب صنعتی كه هسته مادی مفهوم انقلاب ماركس را تشكیل میدهد، هر چند موجب پیدایش پرولتاریا گشت، اما در ادامهی راه خویش آن را با انقلاب خدماتی[5] دوباره از بین برد. هر دو چرخش[6] به گونهای همیشگی نیروی كار و بدان وسیله تولیدكنندگان اضافهارزش را آزاد میسازند و موجب میشوند تا به ابعاد كاری كه شكل كالائی ندارد، همچون كار منزل و یا خدمات افتخاری دیگر بار افزوده شود. این رهایش نوین اما توسط دریچه[7] انتقال به دیگر بخشها[ی تولید] و یا مهاجرت به مناطق دوردست جبران نمیگردد. همچنین فعالیت اداری نیز امروز خوود موضوع روند صرفهجوئی[8] است، و در نتیجه آنگونه كه مثال درونداد اطلاعات مربوط به حسابهای جاری مجسم میسازند، نوآوریها[9] در بخش مخابرات به هندوستان انتقال مییابد. افزون بر آن مشكل اجتماعی هیجانانگیز میشود، زیرا شایستگی رفاء دولتی نیز كسران یافته است. از یكسو به حجم انتظارات از صندوقهای خدمات اجتماعی افزوده میشود و از سوی دیگر از تعداد پرداختكنندگان [به این صندوقها] كاسته میگردد. همچنین در نتیجه جهانی شدن درآمدهای مالیاتی به نسبت درآمدهای اقتصادی كاهش مییابند. هسته مشكل آن است كه سیستمهای رفاء اجتماعی، صرفنظر از آنكه از طریق سهمیهها و یا مالیاتها تأمین گردند، دولت ملّی تعریف شده و - كاملأ در مفهوم ماركسی آن - مناسبات كارمزدوری عامیتیافته را ایجاب میكنند. در درجه نخست از عامل كار مالیات گرفته میشود. بیمههای بیماری، بیمههای بازنشستگی، صندوقهای پسانداز خانه برای تنظیم سهمیهها و مدلهای هزینهای خویش اشتغال مادامالعمر را زیرپایه قرار میدهند، و نه فقرگرائی نوین، بیكاری نوجوانان، اشتغال مبتنی بر 630 مارك درآمد ماهیانه و مشاغل آزاد ظاهری نظیر «خدماتگران نوین» كه پیتزا را در منازل تحویل میدهند، با سگها به گردش میروند، دارای دو یا سه شغل جنبی هستند، دارای مشاغل «برنامه ایجاد کار»[10] میشوند، زمان كارشان كوتاه شده است و مجامع اشتغال، بیكاران و گیرندگان كمك از صندوقهای خدمات اجتماعی، كارگران دورهگرد اروپای شرقی و كسانی را كه سیاه كار میكنند. برای چنین «پرولتاریا»ی نوینی كه دارای چندین شغل و روز كار 10 تا 12 ساعته است، ماركس مفهوم تحقیرآمیز «لومپنپرولتاریا» را باقی داشت. در عین حال مشكلات اجتماعی جدید همراه با مشكلات اجتماعی قدیم در سطح جهانی گسترش مییابند. موج تازهای از سرمایهداری اولیه سراسر جهان را فراگرفته است، با ملازمتهای مشابهای كه انگلس آن را در گزارش خود درباره وضعیت طبقه كارگر در انگلستان نوشته است. كشورهائی كه ماركس و بیش از او، انگلس از آنها به گونهای توهینآمیز «خلقهای بدون تاریخ» مینامیدند، در نیمه دوم سده بیستم به مثابه «كشورهای در حال گذار»[11] پا به دوران سرمایهداری نهادهاند، یا به عبارت دیگر پس ار سالهای 1990 به مثابه «كشورهای انتقالی»[12] با سرمایهداری تلافیگرایانهای مواجهاند. رنسانس لیبرالیسم نوین در مقیاس جهانی در انطباق با آن است: دكترینی كه در دوران ماركس در پوشش آموزش تجارت آزاد، ظاهر گشته بود كه ماركس از هر جهت ـ هر چند با نیت دیالكتیكی ـ با آن همدردی داشت. تجارت آزاد گسترش سرمایهداری را مطالبه میكند و همچنین همراه با آن مسائل اجتماعی را هیجان زده مینماید و بهاین ترتیب زمین را برای نمو انقلاب جهانی آماده میسازد. با این حال ماركس ندید كه حداقل جنبش كارگری كه سمت سندیكائی دارد، بیشتر در جبهه حمایتی ایستاده است، زیرا پیراهن حفظ اشتغال در كشور خودی به تن او چسبانتر است تا دامن دورافتاده انقلاب جهانی. از این جهت مجهول به نظر میرسد سندیكاهائی كه به موضع تدافعی رانده شدهاند، و اینك نماینده خواستهای كسانی هستند كه از امتیاز داشتن محلهای كار خویش مبارزه میكنند، بتوانند از نتایج پایانی هنجارین تجریه و تحلیل ماركس چیزی گیرشان بیاید. منظور ماركس بههر حال از سطح دستمزد مخارج خالص بازتولید فیزیكی نیروی كار نبود، بلكه در آن «عنصری تاریخی - اخلاقی» را میدید كه در نهایت مقدار آن در عین حال به توانمندی جنبش سندیكائی وابسته است. كاهش سهم كارگران از تولید ملی، به آن گونه كه ما امروز شاهد آنیم، مسلمأ با تئوری مزد ماركس قابل توضیح است. موضوع مهم دیگری از ماركس كه اینك موضوع روز است، استعداد مدرنیسم و به عبارت دیگر «غربی شدن» روسیه بود. ماركس در این باره نخست بدبین بود، در روسیه مركزارتجاع اروپائی را میدید كه باید علیه آن جنگید. او سالها با بیمیلی به مسائل روسیه پرداخت و همین رفتار را نسبت به دیگر خلقهای اسلاو نیز داشت. ماركس در پیری كه زبان روسی آموخته و خود را در زیر مدارك بسیاری زنده به گور ساخته بود، سرانجام تصورش را از روسیه اصلاح كرد. او خود را با پرسش دشواری كه از سوی «خلقیون»[13] مطرح شده بود، مواجه یافت، مبنی بر این كه آیا سوسیالیسم در روسیه میتواند مستقیمأ بر اساس همبائیهای روستائی، یعنی از طریق پرش از سرمایهداری ممكن گردد. ماركس در پاسخ بهطور نادری بسیار دودل ماند. نامههای بسیاری را طرحریزی كرد، اما آنها را هرگز نفرستاد و به عبارت دیگر به چاپ نرسانید. به احتمال قوی آنها جزئی از بررسیهای نژادشناسانه[14] او درباره جوامع پیشاسرمایهداری بودند كه سبب شدند تا ماركس پیر وهمگرا رمانتیک گردد، بطوری كه باور كرد در سرزمینهائی كه هنوز بهشت را گم نكرده بودند، میتوان «جماعت» كمونیستی را بدون گذار از «جامعه» سوسیالیستی حفظ كرد. این پرسش برای سده بیستم پر اهمیت شد، هنگامی كه در جریان انقلابهای سوسیالیستی - در روسیه، چین و جاهای دیگر- این بغرنج مطرح شد كه چگونه میتوان سوسیالیسم را در كشورهائی با موجودیت جزایر محدودی از صنایع مستقر ساخت. ماركس «مانیفست» و جلد نخست «سرمایه» همچون دیگر تئوریسینهای با اهمیت سوسیال دمكراسی آلمان و روسیه كه از سنت او پیروی میكردند، از چنین اقدامی برحذر میدارند. همه آنها میتوانستند سوسیالیسم را فقط به مثابه جامعهای فراسوی سرمایهداری تصور كنند كه در آن نیروهای مولده بهطور كامل انكشاف یافته و سرمایهداری بهخاطر تضادهای درونی[15] خویش با بحران روبرو گشته و پرولتاریا خودآگاه شده بود. این نظریه كه پرولتاریای كشورهای تكاملیافته حامل انقلاب است، نظریهای كه دائمأ فقط بهطور فلسفی و نه هرگز بهطور تجربی- جامعهشناسانه مورد اثبات قرار گرفت، شاید سرشناسترین و در عین حال بدشگونترین پیشگوئی نادرستی بود كه ماركس مطرح ساخت. واقعیت آن است كه جنبش كارگری در كشورهای صنعتی به هیچوجه در پی غلبه بر سیستم نبود، بلكه بیشتر در پی كنارآمدن با آن و با دست زدن به كار طاقتفرسای اصلاحات گام به گام در پی حل مشكلات اجتماعی بود. علاوه بر این، پرولتاریای كلاسیك در مفهوم ماركسی آن، یعنی كارگران ماهری كه در صنایع بزرگ شاغل و در سندیكاها سازماندهی شده است، هیچگاه اكثریت كارگران تا چه رسد اكثریت جمعیت را تشكیل نداده است. ماركس در دهه پایانی عمر خویش با چنین انكشاف جنبش كارگری و گرایش آن بهسوی استراژی اصلاحات مواجه گشت. در پاسخ بهاین مسئله كه این وضعیت در رابطه با تئوری او از چه جایگاهی برخوردار است، در دودلی باز ماند – آنهم بهاین دلیل كه باید تصدیق میكرد كه ادعای جهانشمولی تئوری او قابل دوام نیست. شاید هم نه بیماری ماركس پیر، یا مشكل اساسی او در رابطه با به پایان رساندن یك قضیه، بلكه علت اصلی بررسیهای روسیه او بودند كه موجب شدند تا «سرمایه» با تمامی آن همه كوشش همچنان خردهپاره[16] باقی مانده است. انگلس، كائوتسكی، پلخانف و دیگر صاحبنظران مؤخر «ماركسیست» حاضر نشدند راهی را كه ماركس مبنی بر «جهش» از مرحله سرمایهداری مطرح ساخته بود، تعقیب كنند. اما این لنین بود كه با «تزهای آوریل» خود به توجیه انقلاب اكتبر پرداخت و بهاین ترتیب موضع كمونیسم «علمی» را ترك كرد. صورتحسابی كه در سال 1989 ارائه شد، عبارت است از: بازگشت به سرمایهداری آنهم در بدترین شرایط جهانی شدن سرمایهداری. این ملاحظات مطالعه مجدد ماركس را به مثابه تئوریسین مدرنیسم ارزنده میسازد، زیرا او در آثار آغازین خود تحقق سرمایهداری را در سطح جهانی پیشبینی كرده بود. ماركس را نیز میتوان به مثابه نقطه مخالف فوكویاما[17] مطالعه كرد كه او نیز از سنت هگل پیروی میكند و در نظرش، پس از پیروزی سرمایهداری در سال 1989 تاریخ به پایان رسیده است. اما باز این تاریخ است كه اثبات خواهد كرد كه آیا میتوان سال 1989 را به مثابه پایان واقعی تاریخ ثبت نمود و یا آنكه سرمایهداری زنجیرگسیخته با تضادهایش به «مانیفست نوینی» ، یعنی تئوری جامعای از جهانی شدن و همسو با آن اتوپیهای نوین نیازمند است. به این جهت نقد نوینی از اقتصاد سیاسی ضروری است كه هدف آن باید انفصال بازار از جامعه به سود جا دادن مجدد بازار در جامعه باشد. برای این كار به شكل نوینی از بینالملل نیازمندیم، زیرا چنین برنامهای در چارچوب ملی دیگر غیرقابل تحقق نیست.
برگردان به فارسی از منوچهر صالحی
پانویسها: [1] اولریش منتسل Ulrich Menzel در 21 ژ.ئیه 1947 در دوسلدورف زاده شد. او در حال حاضر استاد دانش سیاسی در دانشگاه برانشواویگ است. [2] aktuell [3] Facon [4] Pauperismus [5] Dienstleistungsrevolution [6] Trend [7] Ventil [8] Rationalisierungsprozess [9] Innovation [10] واژه ABM مخفف Arbeitsbeschaffungsmassnahme است كه میتوان آنرا «برنامه ایجاد كار» ترجمه كرد. در آلمان بر اساس این برنامه، كسانی كه نمیتوانند دوباره شغلی بهدست آورند، با هزینه صندوق بیمه بیكاری برای یك سال در مؤسسات خصوصی بهكار گمارده میشوند.
[11] Schwellenländer [12] Transformationsländer [13] Volkstümlern كه معادل آلمانی نارودنیك روسی است [14] Ethnologie [15] immanent [16] Fragment [17] Fuuyama |