كارل كائوتسكی

 

تروریسم و كمونیسم

كوششی در رابطه با تاریخ طبیعی انقلاب

 

پیش‌گفتار چاپ دوم ‌(1924)

از زمانی كه نخستین بیست‌هزار نسخه از این كتاب چاپ شدند، بیش‌ از پنج سال می‌گذرد، پنج سالی كه از حوادث سیاسی و اقتصادی فراوان و بزرگ و در عین حال غیرمترقبه‌ای سرشار بود. اما هیچ یك از آن‌ها آن‌چنان نبود كه بتواند نظراتی را كه در این كتاب مطرح ساخته‌ام، متزلزل گرداند. برعكس‌، احساس‌ می‌كنم نظریاتم در رابطه با واقعییات تازه هم‌چنان از توانمندند. حتی انتقاداتی كه نثار من شده‌اند، نتوانستند مرا به راه دیگری بكشانند. طبیعتأ این انتقادات در وحله نخست از سوی اردوگاه بلشویك‌ها مطرح گشتند. در یك مورد نیز نقدی از جانب سوسیال دمكراسی نثارم گشت.

چند ماهی پس‌ از انتشار این نوشته انتشارات «به پیش»[1] در برلین مقالات، نامه‌ها و رسالاتی را كه ماركس‌ و انگلس‌ در رابطه با وقایع سال‌های 1870 و 1871 نوشته بودند، به‌صورت یك مجموعه منتشر كرد. در تفسیری كه بر این مجموعه كه با عنوان «بنیان‌گذاری امپراتوری و كمون» انتشار یافته است، كنرادی[2] ناشر توصیفی را كه من در این نوشته درباره كمون 1870 و 1871 نموده‌ام، بسیار بی‌اهمیت جلوه داده است. من به این مطلب او در جای دیگری خواهم پرداخت[3] و به‌همین دلیل نیازی نمی‌بینم كه در این رابطه به حجم این پیش‌گفتار بیش‌ از اندازه بی‌افزایم. كافی است كه بگویم: نقد كنرادی برای من انگیزه‌ای نگشت تا در توصیفم از كمون 1871 تغییری بدهم.

به همین ترتیب نیز ضرورتی در تغییر توصیفی كه از بلشویسم در بهار 1919 ارائه داده‌ام، نمی‌بینم.

مسئولیت انتقاد مركزی از جانب بلشویك‌ها را تروتسكی[4]به عهده گرفت. او كتابی بر روی 10 ورق چاپ علیه من تدوین كرد و آن‌را هم چون اثر من «تروریسم و كمونیسم» نامید، اما برای آن‌كه تفاوت را آشكار سازد، عنوان «آنتی كائوتسكی» را نیز بر آن افزود. ترجمه آلمانی این اثر كه در مه 1920 تدوین آن به پایان رسید، در پائیز همان سال انتشار یافت. من در سال 1921 در جواب به او پاسخی نوشتم كه با عنوان «از دمكراسی تا بردگی دولتی» انتشار یافت. من در این اثر مواضع خود را در رابطه با بلشویسم تخفیف ندادم و بلكه با برندگی بیش‌تری آن‌ها را طرح کردم و حوادثی كه پس‌ از آن رخ دادند، مرا در باورم مصمم‌تر ساختند.

به‌همین دلیل نیز چاپ جدید این اثر در اساس‌ بدون تغییر ماند.

برخی از دوستان آرزو داشتند كه من این كار را گسترش‌ دهم و نه تنها درباره ترور در روسیه، بلكه درباره ترور كمونیستی كه بیرون از روسیه وجود دارد، نیز سخن بگویم. من این كار را نمی‌توانستم انجام دهم چه در آن صورت چهارچوب این اثر كاملأ منفجر می‌شد. در این اثر مطرح شد كه بلشویك‌ها برای توجیه ترور خود به انقلاب كبیر فرانسه و كمون پاریس‌ تكیه می‌كنند. من وظیفه خود دانستم آشكار سازم كه تا چه حد اندكی می‌توان تروری را كه امروز در روسیه وجود دارد، به‌وسیله این دو پدیده توجیه كرد.

در این رابطه نمی‌توانستم از هرگونه تروریسمی سخن بگویم. امروز تروریسم بلشویكی به ابزاری دولتی بدل گشته است. من این ترور را به‌مثابه چنین پدیده‌ای بررسی كردم. برعكس،‌ ترور كمونیستی بیرون از روسیه می‌خواهد علیه حكومت‌هائی كه موجودند، به ابزار مبارزه بدل گردد. به‌همین دلیل نیز این یك از آن دیگری دارای تفاوتی اساسی است. البته ما این نوع از ترور را كه در مقابله با حكومت‌ها بی‌تأثیر می‌باشد و امروزه عملأ به تلاش‌ اقلیتی از پرولتاریا بدل شده است كه هم‌چون تروریسم حكومت بلشویك‌ها در روسیه، می‌كوشد اكثریت توده شاغل را مورد تجاوز خود قرار دهد، رد می‌كنیم. اما آن ترور تحت شرایط كاملأ متفاوتی هم‌راه با شیوه‌های كاملأ از نوع دیگری از این ترور بر اوضاع تأثیر می‌گذارد و به‌همین دلیل تحقیق جداگانه‌ای را می‌طلبد، كه می‌تواند اقدامی مفید باشد، اما این امر در ارتباط با كار حاضر قرار ندارد.

رفقای دیگری آرزومند بودند كه من در چاپ جدید كه پس‌ از پنج سال از انتشار چاپ پیشین انتشار مییابد، تروری را كه طی این دوران در روسیه رواج داشت، ترسیم كنم. با آن‌كه انجام این كار ممكن بود، اما این خواسته را نیز نمی‌توانم برآورده سازم. ترور بلشویكی طی این پنج سال مملو از خون‌ریزی‌ها و قساوت‌های بی‌پایانی بوده است كه جمع‌آوری تمامی مدارك مربوط به این امر و ترسیم آن نیاز به وقت فراوانی دارد، كه در رابطه با من این وقت صرف انجام امور دیگری می‌گردد. دیگر آن‌كه نیت من نبود كه تاریخچه مفصلی از تروری را كه در  روسیه حاكم است، تدوین كنم. دوستان روس‌ من بسیار بهتر از من می‌توانند این كار را انجام دهند. و در این زمینه كمبود مدارك نیز وجود ندارد. علائمی كه در ابتدای حاكمیت آن‌ها بروز كردند و من در این اثر بدان‌ها اشاره كردم، برای مقصودی كه من تعقیب می‌كنم، یعنی مقایسه به اصطلاح «دیكتاتوری پرولتاریا»‌ی روسیه با نحوه پیدایش‌ آن گونه حاكمیت پرولتاریائی كه بلشویك‌ها بدان استناد می‌كنند، كافی هستند.

انكشافات بعدی این علائم را از بین نبردند و بلكه آن‌ها را به گونه‌ای زمخت‌تر نمایان ساختند، به نحوی كه امروزه عمومأ هویدایند و هر ناظر بی‌طرفی نمی‌تواند در آن باره تردیدی داشته باشد. البته ترور حاكم در روسیه همیشه دارای هیبت هم‌گونی نیست. اما هر چقدر این ترور تغییر كند، به‌همان نسبت نیز از حكومت دوران وحشت فرانسه و به ویژه از كمون پاریس‌ 1871 بیش‌تر پرت می‌افتد.

دیكتاتوری روسیه در آغاز با حكومت وحشت 1793 به‌این گونه شباهت داشت كه هر دو ابزاری جنگی بودند و هر دو از تهدید به نابودی خلقی وحشت زده و حتی نومید به‌دست دشمنی ضد انقلابی جلوگیری كردند. اما حكومت وحشت در فرانسه یك ابزار جنگی باقی ماند. او به قله اوج خود دست یافت و درست در لحظه‌ای كه دیگر برای رهبری جنگ بدان نیاز نبود، كله‌معلق زد و ساقط شد. حداقل در پیامد اختلافات اتریش‌ و پروس‌ در رابطه با لهستان، سلطنت‌طلبان این جنگ را با تمامی توان خود به پیش‌ نبردند. تهاجم آن‌ها به فرانسه در بهار 1794 نه تنها دفع شده، بلكه ارتش‌ فرانسه پیروزمندانه به بلژیك پا نهاده بود و فتح هلند را تدارك می‌دید. هم‌زمان با این وقایع مقاومت ونده‌[5] نیز درهم‌شكسته شد. در چنین وضعیتی روبسپیر[6] سقوط كرد و حكومت وحشت از میان برداشته شد.

اما اوضاع و احوال در روسیه به گونه دیگری انكشاف یافتند. روسیه در سال 1920 دیگر از سوی دشمنان خارجی و ژنرال‌هائی كه ضد انقلاب بودند، تهدید نمی‌گشت. در بهار سال 1921 این فرصت فراهم شد تا در دوران صلح به گرجستان نگون‌بخت حمله شود.[7] اما رژیم چكا‌[8] از آن دوران به بعد ملایم‌تر نگشت كه هیچ، بلكه وضعیت لااقل در رابطه با منشویك‌ها و سوسیال‌رولوسیونرها خشن‌تر نیز گشت.

ترور كه طی جنگ به مثابه قانون دوران گُذار در نظر گرفته شده بود، در حال حاضر به مثابه ابزار صلح، برای دوران «گذار» هم‌چنان پابرجا مانده است. گذار به كجا؟ به‌سوی كمونیسم كامل؟ یا به‌سوی انقلاب جهانی كمونیستی؟ یا به‌خاطر جذب توده‌های خلق در رژیم بلشویكی؟ آه كه این رژیم دائمأ از تمامی اهداف نام‌برده شده دور می‌شود. هر چه زمان بیش‌تری سپری می‌گردد، به همان نسبت نیز برای دوران گذار نمی‌توان پایانی دید، زیرا بلشویسم تمامی آن پیش‌شرط‌هائی را كه برای تحقق سوسیالیسم ضروری است، یعنی پله بالاتری از تكامل نیروهای مولده را از بین می‌برد.

هنگامی كه بلشویسم به حاكمیت دست یافت، می‌پنداشت می‌تواند روسیه را با یك پرش‌ به میانه‌ی سوسیالیسم انتقال دهد. تروتسكی در كتاب جدیدی كه با عنوان «درباره لنین، مداركی برای تدوین یك زندگی‌نامه» (برلین 1924) منتشر كرده و در آن علیه نایب‌السلطنه‌های كنونی كشور شوراها اعلان جنگ داده است، این نظر را تأئید می‌كند و آن‌هم به‌این ترتیب كه می‌گوید اساسأ حتی پیش‌ از كودتای 1917 این تنها لنین و او، یعنی تروتسكی بودند كه می‌دانستند چه می‌خواهند.

«از نظر لنین كمیته مركزی دارای رفتاری غیرفعال و انتظار جویانه بود.»‌(صفحه 68) «لنین دید كه در درون حزب مقاومتی محافظه‌كارانه در برابر پرش‌ بزرگی كه باید انجام می‌گرفت، وجود داشت.» (صفحه 72)

مهم‌ترین مطلبی كه در این كتاب وجود دارد، شكایتی است كه علیه مخالفینی كه در جبهه خودی وجود داشت، مطرح می‌شود، اما این نكته نباید در این‌جا ما را به‌خود مشغول سازد. لیكن نكته مهم این است: هنگامی كه لنین به‌سوی تروریسم گرائید، می‌پنداشت كه عمر آن دراز نخواهد بود. تروتسكی در این باره می‌نویسد: «در تزهای لنین درباره صلح كه در اوائل سال 1918 نوشته شد، قید گشته بود كه برای موفقیت سوسیالیسم در روسیه به یك فرصت چند ماهه نیاز است.»

«اكنون(فقط اكنون؟ كارل كائوتسكی) این كلمات به نظر فریبنده جلوه می‌كنند. آیا این یك اشتباه نوشتاری نیست و در این‌جا منظور چند سال و یا ده‌ها سال نبود؟ اما نه، این اشتباه نوشتاری نیست. احتمالأ می‌توان مقدار دیگری از اظهارات لنین را یافت كه دارای مضمون مشابه‌ای هستند. من می‌توانم به‌خوبی به‌خاطر بیاورم كه ایلیچ (لنین) در مراحل اولیه از جلسات شورای كمیساریای خلق در اسملنیج[9] بارها تكرار كرد: در این‌جا طی یك نیم‌سال سوسیالیسم حاكم خواهد شد و ما مطلقأ نیرومندترین دولت خواهیم بود ... . او به آن‌چه می‌گفت، باور داشت.» (صفحات 120-119) 

تروتسكی می‌خواهد در این كتاب به چه چیز اشاره كند، كتابی كه چیز دیگری نیست مگر اثبات خدائی و قادر متعال بودن لنین و نیز پیامبر او، تروتسكی؟ این پیامبر بر این باور است كه لنین قادر بود كوه را جابه‌جا كند، كار بسیار با شكوهی كه نشان‌دهنده «ایده‌آلیسم زورمند» او است. در واقع اطمینان به تحقق معجزه می‌تواند از موضع یك نمایشنامه‌نویس‌ كار شگرفی باشد، اما نه از موضع یك سیاستمدار. بدبخت آن دولتی كه سكان رهبری آن به‌دست چنین سیاستمداران نادان و ساده‌لوحی بی‌افتد!

پس‌ ترور فقط به مثابه ابزار عمل برای دوران گذار به سوسیالیسم در نظر گرفته شده بود، آن‌هم فقط برای «چندماه».

اما اكنون بلشویسم بیش‌ از هفت سال است كه حاكمیت دارد و نه تنها دوران گذار به پایان خود نرسیده است، بلكه روسیه مدام از آن‌چه كه در آغاز به مثابه دوران گذار تصور می‌گشت، دورتر می‌شود.

این امر نتیجه یك بدبیاری اتفاقی نیست بلكه محصول اجتناب‌ناپذیر شیوه حاكمیت بلشویستی است. یك سیستم تروریستی چند ماهه نمی‌توانست برای تكامل پرولتاریا و اقتصاد این چنین بدشگون باشد. بر عكس‌، تروریسمی كه چندین سال دوام داشته باشد و به یك پدیده چندین ده‌ساله بدل گردد، نتایج شومی به بار خواهد آورد. هر چقدر عمر چنین تروریسمی طولانی گردد، به‌همان نسبت نیز تخریب‌ كننده‌تر خواهد بود. همان‌طور كه گفتیم، وجود مرحله عالی‌تری از تكامل نیروهای مولده نه تنها پیش‌شرط واجب برای تحقق سوسیالیسم در یك كشور، بلكه حتی شرط لازمی برای سرمایه‌دارئی است كه بخواهد در چهارچوب رقابت جهانی دوام آورد. ‍

تحت عنوان نیروهای مولده نباید تنها ثروت‌های طبیعی و نیز ماشین‌ها و ابزارهای مشابه را درك كرد. انسان هم‌راه با استعدادهای فطری و پرورش‌ یافته‌اش‌ در همه جا مهم‌ترین نیروی مولده را تشكیل می‌دهد.

روسیه به یمن استبداد چند صد ساله تزاریسم نسبت به دیگر كشورهای متجدد و مدرن از مهم‌ترین نیروی مولده، یعنی از انسان‌هائی كه آموزش‌ یافته‌اند و می‌توانند به‌طور مستقل بی‌اندیشند و عمل كنند، محروم است. جنگ جهانی كه در همه جا سبب نابودی تعداد زیادی از نیروهای اندیشمند شد، به روسیه نسبت به هر كشور دیگری به‌سختی صدمه زد.

آن‌چه جنگ باقی گذاشت، ترور بلشویكی آن را به كلی نابود ساخت. آن‌چه كه بلشویسم مدعی آن بود، یعنی فقط سركوب استثمار كنندگان، از همان آغاز دروغ بزرگی بیش‌ نبود. بلشویسم بیش‌ از هر چیز به سركوب تمامی تحصیل‌كردگان، و تمامی آن‌هائی پرداخت كه «دست‌های‌شان تمیز» بود و حاضر نبودند نوكر، شمشیرزن و جلاد حزب حاكم گردند. تمامی روشنفكران غیر كمونیست به مثابه «بورژوا» یا كشته شدند و یا آن‌كه بخشی از آن‌ها به‌وسیله كار اجباری، بدرفتاری، سرما، گرسنگی از بین رفتند، روحأ شكسته شدند و به بردگانِ سر به ‌زیر شأن نزول یافتند و یا آن‌كه مجبور به فرار از كشور گشتند.

نابودی ثروت فكری روسیه هم‌چنان تا به‌امروز ادامه دارد، زیرا به‌طور عجیبی هنوز مدام در این‌جا و آن‌جا كسی یافت می‌شود كه شخصیتی درستكار و دارای خودمختاری فكری است كه تا كنون توجه چكا را به‌خود جلب نكرده بود و اینك باید از سر راه برداشته شود. (...) ‌

متأسفانه چون برتراند راسل[10] ماركس‌ را بسیار كم می‌شناسد، به‌این نتیجه می‌رسد كه تعصب مذهبی‌گونه بلشویك‌ها به مثابه یك گروه دینی را باید به حساب اندیشه ماركسیستی گذاشت. ‌(...) ‍

امّا خصلت‌نمائی او از بلشویك‌ها كاملأ درست است، هر چند كه اندیشه آن‌ها را دینی نامیدن، شاید كاملأ درست نباشد.[11] آن‌ها بیش‌تر به یك كلیسا میمانند. این نیاز دینی نیست، بلكه ضرورت حفظ استبداد سبب می‌شود تا هر کار فكری كه با استبداد قابل تطبیق نیست، ممنوع گردد، به‌همان گونه كه تمامی پاپ‌ها بدون استثناء هر آموزش‌ غیر دینی را محكوم می‌نمودند و تحت پیگرد قرار می‌دادند. در این امر پاپ‌هائی كه كج‌بین بودند و اعتقاد زیادی نداشتند، هم‌چون پاپ‌هائی كه مؤمن بودند، از خود تعصب نشان دادند.

بلشویسم از درون یك جنبش‌ انقلابی خلقی به‌وجود آمد. با آن‌كه بلشویسم حاكمیت خود را علیه خلق به‌وسیله پلیس‌ و ارتش‌ به‌كار می‌گیرد، اما این خصوصیت اولیه هنوز به او وصل است. بلشویسم ضروری می‌بیند كه لاینقطع به مردم تلقین كند كه تنها آن چیزی درست است كه اربابان كمونیست می‌خواهند و مابقی جز دروغ و فریب چیز دیگری نیست. به‌همین دلیل نیز در چنین دولتی تمامی زندگی فكری تحت‌الشعاع نیازهای ترویجی (و نه دینی) آن‌ها قرار می‌گیرد. این نیازهای ترویجی و نه دینی هستند كه سبب می‌شوند تا تمامی آموزش‌ها، پژوهش‌ها، تمامی فعالیت‌های هنری در خدمت یك وظیفه، یعنی تجلیل از حكومت و عقاید آن قرار گیرد و هیچ شكلی از آموزش‌، تحقیقات علمی و آفرینش‌های هنری كه در خدمت وظایف دیگر قرار داشته باشند و یا آن‌كه از سیستم حكومتی موجود انتقاد كنند، تحمل نشوند.

از آن‌جا كه هر گونه آزادی مطبوعات و اجتماعات از بین رفته است، در نتیجه نوعی وضعیت پژمردگی كامل فرهنگی به‌وجود آمده است كه خود را سال به سال بیش‌تر آشكار می‌سازد و سپس‌ غالبأ به پژمردگی اقتصادی خلق منجر می‌گردد. به‌همین دلیل این خطر وجود دارد كه از توانائی خلق بیش‌تر از پیش‌ كاسته گردد و نتواند خود را از یوغی رها سازد كه گردنش‌ را می‌فشارد. ‍

و چنین خلقی باید در مسابقه بر رقیبان غیر روس‌ خود پیروز گردد كه سال به سال به یمن وجود دمكراسی در اروپا نیرومندتر می‌گردد و توده‌های خلق هوشمندتر شده و از خود ابتكار بیش‌تری نشان می‌دهند.

این تصادفی نیست كه طی سده‌های 17 و 18 كشورهائی چون هلند، انگلستان، مستعمره آمریكای شمالی انگلیس‌ كه از آن ایالات متحده آمریكا به‌وجود آمد، از رشد اقتصادی بیش‌تری برخوردار شدند زیرا توانستند زودتر از دیگران در درون خود اصل شكیبائی مذهبی و برخی از نكات اولیه دمكراسی و از آن جمله آزادی مطبوعات را تكامل بخشند. برعكس‌، كشورهائی كه در آن‌ها انكویزیسیون[12] حاكم بود، از نظر اقتصادی به عمق بینوائی افتادند.

آیا روسیه باید به همان وضعیت اسپانیا و دیگر دولت‌های كلیسائی در سده 18 دچار گردد؟ ‍

آینده غم‌انگیز است. اما هنوز راه چاره‌ای وجود دارد. روسیه شوروی می‌تواند تا بدان‌جا كه بخواهد توده‌های خلق را از روشنگری درباره واقعییات دور نگاه دارد، اما مجبور است برای حفظ خود هم كه شده با جهان بیرونی به مراوده‌ای محدود تن در دهد. او خواهد كوشید تنها كالاهای خارجی را وارد كند. اما این امر بدون آن‌كه شكاف‌هائی برای انتقال اطلاعات و ایده‌هائی به‌وجود آیند كه می‌توانند خلق روس‌ را از خمودگی و كند ذهنی‌ای كه ترور بلشویك‌ها در او به‌وجود آورده است، نمی‌تواند تا حدی موفقیت‌آمیز باشد.

هر اندازه وضعیت صلح و دمكراسی بیرون از روسیه بیش‌تر ثبات یابد، هر اندازه پرولتاریا ‍در همه جا نیرومندتر گردد، هر اندازه بتواند امتیازات بیشتری به‌دست آورد، به‌همان اندازه نیز موفقیت‌های او از تباهی روس‌ به‌صورت زمخت‌تری بارز خواهد گشت، به‌همان اندازه اطلاعاتی كه از خارج به روسیه می‌رسد، باید بسیار هیجان‌انگیز باشند، به‌همان اندازه باید مقاومت در برابر استبداد مطلقه نیرومندتر گردد، به‌همان اندازه باید استبداد مطلقه به مثابه علت اصلی بینوائی روسیه شناخته شود، به‌همان نسبت باید تمامی ملت به‌طور یك‌پارچه علیه این استبداد مطلقه به پا خیزد و از آن جمله كسانی خواهند بود كه امروز به بلشویسم اعتقاد دارند و به آن خدمت می‌كنند.

سوسیالیست‌های بیرون از روسیه نمی‌توانند در اوضاع داخلی این كشور تأثیر چندانی گذارند. اما هر چقدر آن‌ها برای آزادی پرولتاریای كشور خود با موفقیت فعالیت كنند، به‌همان نسبت نیز بیش‌تر خواهند توانست در آزادی پرولتاریای روس‌ سهیم باشند.[13]

                                      

 وین، دسامبر 1924

 

برگردان به فارسی از منوچهر صالحی

 

 

 

پانوشت‌ها:

 


[1]  Vorwärts

[2] Conrady

[3] بنگرید به نوشته كارل كائوتسكی با عنوان «آیا كمون پاریس‌ با آلمان دشمنی داشت؟» كه در سال 1925 انتشار یافت.

[4] لئوند تروتسكی، Leonid Trotzki، در سال 1878 زاده شد و در سال 1940 به دستور استالین در مكزیك به قتل رسید. او طی سال‌های 18-1917 كمیساریای وزارت خارجه بود، از 1918 تا 1925 كمیساریای امور جنگی، سازمان‌ده و فرمانده كل قوای اتحاد جماهیر شوروی بود.

[5] ونده Vend'ee بخشی از سرزمین غربی فرانسه است كه در آن زمان مركز ضد انقلابی بود كه مسلحانه علیه دولت انقلابی پیكار می‌كرد.

[6] ماكسیمیلن روبسپیر Maximilien Robespier در سال 1758 زاده شد و در سال 1794 اعدام گشت. او رهبر انقلابی جناح ژاكوبین‌ها بود و در دوران حكومت وحشت رهبری این حكومت را در دست داشت.

[7] در این زمینه بنگرید به اثر كائوتسكی «جمهوری دهقانی سوسیال دمكراتیك» كه در سال 1921 در وین انتشار یافت.

[8] چكا مخفف روسی «كمیسیون فوق‌العاده برای مبارزه با ضد انقلاب و خرابكاری» است. این كمیسیون در دسامبر 1917 تأسیس‌ گشت و در فوریه 1922 به GU تبدیل شد كه وظایف آن در سال 1934 به NKWD واگذار گشت. در سال 1954 «كمیته امنیت ملی» كه مخفف آن ‍ KGB میشود، جای آن را گرفت.

[9] Smolnij

[10] برتراند راسل، Bertrand Russel در سال 1872 در انگلستان زاده شد و در سال 1970 درگذشت0 او ریاضی‌دان، فیلسوف و منقد اجتماعی بود و در سال 1950 برنده جایزه نوبل گشت.

[11] بنگرید به نوشته راسل كه با عنوان  The ractice and Theory of Bolshevism در سال 1920 در لندن انتشار یافت.

[12] كلیسای كاتولیك از سال 1183 نهاد انكویزیسیون Inquisision را به‌وجود آورد كه خود در آن هم نقش‌ شاكی و هم نقش‌ قاضی را بازی می‌كرد. در این نهاد به وضعیت كسانی كه در دیانتِ خود دچار ارتداد می‌گشتند، رسیدگی می‌شد و كسانی كه فریب شیطان را خورده بودند، در آتش‌ سوزانده می‌شدند.

[13] همان‌طور كه یادآور شدیم، این نوشته پیش‌گفتاری است كه تروتسكی بر چاپ دوم كتاب «تروریسم و كمونیسم، كوششی در رابطه با تاریخ طبیعی انقلاب» خود نوشته است. چاپ نخست این كتاب در سال 1925 در برلین انتشار یافت.