مدانیل کوهن

سومين انقلاب صنعتى و روند جهانى‌گرى سرمايه‌دارى

برگردان به فارسی از منوچهر صالحی

 

دانيل كوهِن[1] دانشمند اقتصاددان فرانسوى در سال گذشته كتابى با عنوان »ثروت جهان، فقر ملل» در فرانسه انتشار داد كه اينك ترجمه آلمانى اين اثر با عنوان  »تشخيص‏ اشتباه جهانى‌گرى»[2] در آلمان انتشار يافته است. كوهِن در »مدرسه نورمال سوپريور[3]« و همچنين در دانشگاه يك پاريس‏ تدريس‏ مي‌كند و يكى از مشاورين اقتصادى نخست وزير وقت فرانسه، آقاى ژُسپين[4] است. كوهِن در اين اثر روند جهانى‌گرى مناسبات سرمايه‌دارى را به دقت مورد بررسى قرار داده و تاثير اين روند را در كشورهاى ثروتمند و فقير نمايان ساخته است. مطالبى كه در اين كتاب مطرح شده‌اند، بسيار جنجال‌انگيز مي‌باشند و آگاهى بر آن براى آشنائى با دگرگونى‌هائى كه در بطن مناسبات سرمايه‌دارى انجام مي‌گيرند، بسيار با اهميت هستند. نيروى چپى كه مي‌خواهد سرمايه‌دارى را از ميان بردارد، نمي‌تواند بدون آگاهى از دگرگونى‌هاى ساختارى مناسبات سرمايه‌دارى به كشف گزينش‏هائی که باید جانشين سرمایه‌داری گردند، دست یابد.

آنچه در اينجا به فارسى برگردانده شده است، بخشى از جستارى است كه » سومين انقلاب صنعتى« ناميده شده است. آنچه در اين علامت [ ] آمده، براى تفهيم مطلب توسط مترجم به اصل نوشته افزوده است.                                             مترجم

 

سومين انقلاب صنعتى

تا زمانى براى خود روشن نسازيم كه «جهانى‌سازى» بخشى از بازى پازل بزرگى است كه از آن به مثابه «سومين انقلاب صنعتى» نام برده مي‌شود، كيفيتى را كه جهانى‌سازى توصيف مي‌كند، هم‌چنان امرى نامفهوم باقى خواهد ماند.

دويست سال پس‏ از نخستين انقلاب صنعتى كه راه آهن محصول آن بود، و يك صد سال پس‏ از دومين انقلاب صنعتى كه به ما اتومبيل و هواپيما را پیش‌کش كرد، به شيوه‌اى تسليم ناگشتنى به‌سوى انقلاب ديگرى كشانده مي‌شويم كه هر يك از ما را به محرك بى‌تحركى از تعداد بى پايانى از امكانات موجود تغييراتِ مكانى بدل مي‌سازد: انقلاب كمپيوتری.

نخستين انقلاب صنعتى براى اقتصادهائى كه در سده نوزده به‌اين راه كشانده شدند، سالانه تقريبأ يك در صد رشد را به‌ وجود آورد. دومين انقلاب صنعتى در قرن بيستم به‌طور ميانگين ركورد رشد سالانه‌اى در حدود دو درصد را ممكن ساخت. با احتياط تمام ــ‌ زيرا چرخش‏ كشفيات علمى را تنها به‌سختى مي‌توان پيش‏بينى كرد‌ ـ مي‌توانيم از اين نقطه حركت كنيم كه با انقلاب سوم به نتايج  «باز هم بهترى» دست يابيم.

در اين رابطه پرسش‏ تعيين كننده اين نيست كه نرخ سالانه رشد در نتيجه انقلاب كمپيوترى و دگرگونى‌هاى ساختارى كه از آن ناشى گشته است، دو، دو و نيم يا سه در صد خواهد بود. از يك‌سو در اين رابطه اشتباهات اندازه‌گيرى زيادى رخ مي‌دهند، زيرا با صورت‌بردارى از موجودى كمپيوترها ـ‌ اما هم‌چنين در توليد اتومبيل و تلويزيون‌ ـ به‌خاطر نوآوری‌های[5]  توليد كه دائمأ در حال پيش‌روى است، به‌سختى مي‌توان اين امر را اندازه‌گيرى كرد، چون هر نسل توليدى از نظر كيفى به گونه‌اى شگرف با نسل پيشين خود تفاوت دارد.

در اين رابطه وزارت تجارت امريكا يادآور شد كه احتمالا ادعاى رشد براى ايالات متحده به‌خاطر همين مشكل نزديك به يك درصد كمتر پيش‏بينى شده است. چنين است كه طول عمر كوتاه‌تر كالاهاى مصرفى عملأ موجب اضمحلال »مفهوم رشد« گشته است، امرى كه پيش‏شرط آن امكان مقايسه كالاهاى موجود در آغاز و پايان يك مقطع زمانى معيّن است.

در عوض‏ پرسش‏ بنيادين سومين انقلاب صنعتى اين است كه پيامد آن به چه نوعى از سازماندهى كار منجر مي‌شود و ارتباط اجتماعى چه آرايشى به‌خود مي‌گيرد.

«حلقه گِرد» توليد[6]

براى آن كه بتوان تأثيرات انقلاب كمپيوترى را بر واقعييات اجتماعى نشان داد، ميشائل كرمر[7] تئورى‌اى خلق كرده است كه بر آن نام كمتر چيستانى »تئورى حلقه گِرد» انكشاف اقتصادى را نهاده است. منظور از اين تئورى چيست؟

»حلقه گِرد« نامى است براى قطعات ارتباطاتى (حلقه مانندى) كه خطاى موجود در آن سبب انفجار كپسول فضائى چالنجر[8] گشت. نازا[9] براى اين كپسول فضائى چندين ميليارد دلار خرج كرده بود كه فعاليت آن نياز به همكارى چند صد تيم داشت و خود از اجزاء تركيبى بي‌شمارى تشكيل گشته بود. تمامى اين فعاليت‌ها و هم‌چنين زندگانى سرنشينان آن از بين رفتند، زيرا تنها يك قطعه ارتباطى در رابطه با درجه حرارت ضرورى به گونه‌اى مناسب عمل نكرد. آنچه كه كرمر با آوردن اين مثال مي‌خواهد تصوير كند را می‌شود اين‌گونه خلاصه كرد: اخلال در كار يكى از كوچك‌ترين حلقه‌هاى توليد از يك خط زنجيره‌اى توليد موجود سبب خواهد شد تا تمامى روند توليد دچار اختلال گردد. از اين امر نتيجه‌گيرى ميشود كه تمامى نيروى كارى كه در يك روند توليد سهيم هستند، بايد در حد ممكن از سطح كيفى و سطح مهارتى همسانى برخوردار باشند. تيمى از فيزيكدانان اتمى درجه يك نمي‌تواند به‌خود اجازه دهد كه يك دستيار پژوهشى متوسط را استخدام كند، مزدى كه او خواهد پذيرفت، اينجا امرى بى‌اهميت است. هر فردى بر روند توليدى تأثير مي‌گُذارد كه توسط نيروهاى كارى كه تقريبأ از سطح كيفى مشابه‌اى برخوردارند، انجام مي‌گيرد. بهترين دفاتر وكالت حقوقى بهترين منشى‌ها را استخدام مي‌كنند كه حقوق آنها نيز در سطح مشابه‌اى قرار دارد. به مثالى از خود كرمر مراجعه كنيم: چارلى پاركر[10] با دِزى گيسپ[11] و دُنى[12] با مارى اسموند[13] همكارند. در يك‌سو بهترين‌ها و در سوى ديگر متوسط‌ها. شايد» تشكيل گروهى« فوق در طبيعت شئى نهفته باشد، اما مي‌توان به‌سادگى سنجيد كه اين امر توسط انقلاب كمپيوترى از اهميت بيش‌ترى برخوردار خواهد شد.

كاربرد اطلاعاتى كمپيوترى[14] ‌اجازه مي‌دهد كه ساختن يك فرآورده را به روندهاى توليدى كاملأ مجزائى تقسيم كنیم، به‌طورى كه تركيب هر يك از بخش‏هاى اين روند در مقايسه با دَورانِ توليد انبوه به مراتب قابل انعطاف‌تر آرايش‏ ‌يابد. از اين پس‏ امكان دارد كه بسيارى از کارکردها هم‌چون حسابدارى و طراحى توليدى[15] را به جاهاى ديگر منتقل ساخت. بدين وسيله قطعه گشتن بازارها، فرآورده‌ها و اشخاص‏ به‌طور مقاومتناپذيرى به پيش‏ رانده ميشود. هر واحد توليدى به واحد جُزئى متجانسى از يك روند همه‌جانبه بدل مي‌گردد. آمار شركت‌ها كه از سوى اداره آمار فرانسه[16] انتشار يافته است، نشان مي‌دهد كه اين روند تا چه اندازه پيش‏ رفته است. مابين ۱۹۸۶ و ۱۹۹۲ به يك‌سانى حقوقى] ‌مزد] شاغلين در شركت‌هاى فرانسوى كه بيش‏ از ۱۰ شاغل داشتند نزديك به ۲۰ درصد افزوده شد. اگر اين روند به همان اندازه ـ ‌كه چنين به نظر مي‌رسد كه ممكن نيست ‌ـ‌ ادامه يابد، تنها طى ۲۵ سال شركت‌ها تنها نيروى كارى را استخدام خواهند كرد كه در يك اشل مزدى و حقوقى قرار خواهند داشت.

به‌اين ترتيب تنها تفاوت‌هاى كارآئى ساده فردى موجب پيدايش‏ تفاوت‌هاى درآمدهاى قابل ملاحظه خواهند گشت كه هر گاه با فاصله ملاحظه شوند، كاملأ غير قابل فهم جلوه مي‌كنند. هر كسى كه بتواند در توليد كپسول‌هاى فضائى محل كارى به‌دست آورد، حقوقش‏ بر حسب اهميتى كه در ايجاد مجموعه توليد خواهد داشت، پرداخت خواهد شد. پس‏ مابين انفورماتيكرى كه نزد نازا كار مي‌كند و همكارش‏ كه به شغل» تقريبأ مشْابه‌اى« در نزد يك سوپر ماركت زنجيره‌اى رضايت داده است، تفاوت حقوقى قابل ملاحظه‌اى وجود خواهد داشت.

در «حلقه گِرد» جهان كار در وحله نخست نه تنها سطح دستمزد، بلكه كيفيت بازآئى كارى كه بايد انجام گيرد، در صدر مذاكرات استخدام قرار دارد. هيچ شركتى حاضر نيست كيفيت فرآورده «خود» را مورد بحث قرار دهد، آن هم فقط به‌اين دليل كه مي‌تواند تحت شرايطى بخشى از مخارج دستمزد را پس‏انداز كند. چنين شركتى برخلاف سال‌هاى پس‏ از جنگ به شاغلين خود هيچ گونه امنيتى عرضه نمي‌كند. هر همكارى دائمأ با اين خطر مواجه است كه از خط زنجيره‌اى توليد كه در آن سهيم است، كنار گُذاشته شود يا آن كه لااقل تنزيل مقام بيابد. كسى كه كنار گذاشته مي‌شود، بايد براى خود شغلى با مطالبات كيفى كم‌ترى بيابد. به‌همين دليل سرنوشت ترقى شغلى[17] هر فردى تحت نوسان فزاينده‌اى قرار دارد. شايد ژاك دُرفمن[18] را به ياد آوريم كه به مثابه بهترين داور تنيس‏ فرانسه تلقى مي‌شد. هنگامى كه نسبت به كيفيت تصميمات او ابراز ترديد شد، ترقى شغلى او پايان يافت؛ به مثابه داور رولان گاروس[19] به همه چيز دست يافت، به مثابه داور مسابقات پلاژها همه چيز را از دست داد. هنگامى كه ترديد در كيفيت تصميمات او به يقين بدل گشت، حتى مذاكره درباره سطح دستمزدش‏ نتوانست از سقوط او جلوگيرى كند.

توفيرهاى مزدى و حقوقى نوين

ويژگى روند حلقه گِرد در اين است كه اقتصاد بيش‌تر از »جهانى‌گرى« موجب توفيرهاى درآمدى برجسته ميگرد. همان‌طور كه ديديم، اگر چه تجارت بين‌المللى يا مهاجرت در وحله نخست موجب تفاوت‌هاى مزدى و درآمدى مي‌شود، در نتيجه پديده نابرابرى به رابطه ميان دو گُروه» محدود «ميگردد. شاغلين بى ديپلم[20] فقيرتر و ديگران غنى‌تر مي‌گردند. اما در واقعيت اين روند داراى دامنه گُسترده‌ترى است. حتى در ميان يكايك گروه‌هاى اجتماعى‌ـ ‌فرهنگى ـ ‌ميان هر گروه سنى، هر شغل ديپلُمى و هر شاخه اقتصادى‌ ـ تفاوت‌هاى درآمدى شديد به‌وجود ميايد.

اسپينوزا گُفت كه «تمامى ايده دريا در يك قطره آب وجود دارد.» كاملأ شبيه به آن تمامى معضل تفاوت‌هاى درآمدى كه از آغاز سال‌هاى ۷۰ نمايان شد، در هر پاره‌اى[21] از بازار كار نيز هويدا گشت. در ايالات متحده اين پديده را مي‌توان در بيش‏ از ۷۰ در صد از نابرابرى درآمدى كه ميان شاغلين جوان، ميان گروه ديپلمه‌هاى دانشگاهى يا ميان گروه كارگران صنعتى وجود دارد، توضيح داد. بيش‌تر از اين، يك سوم تا نيمى از تفاوت‌هاى درآمدى در حال ازدياد به توسعه درآمدى هرج و مرج گونه شاغلين طى دوران فعاليت شُغلى آنها بازمي‌گردد. بينوائى نوين سرمايه‌دارى امروزين در اين امر نهُفته است كه سرمايه‌دارى در ميان هر گروه اجتماعى و هر زندگانى كارى تشنجاتى ايجاد می‌كند كه تا به‌حال به رابطه ميان گروهى محدود بود. اين خصوصيات » شوم« پديده نابرابرى )كوچك‌ترين بخش‏ كل را نمايندگى مي‌كند (بايد در چارچوب برآوردهائى كه جهانى‌گرى، مهاجرت يا برخى از اجزأ ديگرى از پديده را به موضوع اصلى بدل ميسازند، نامفهوم باقى بمانند. چنين تئورى‌هائى در عمل مي‌توانند به‌طور فزاينده و جامع تفاوت درآمد ميانگين گروه‌هاى شغلى را توضيح دهند. ليكن اين تئورى‌ها نمي‌توانند به هيچ‌وجه تفهيم كنند كه چرا ميان يك گروه سنى يا يك بخش‏ تفاوت درآمد تشديد شده است.

در عوض‏ تئورى حلقه گِرد الگوى توضيحى جامعی را برای  پاره‌هاى بازار كار عرضه مي‌كند. اين تئورى به تشكيلات كار نوينى رجوع مي‌دهد كه جاى شيوه‌هاى توليد در انقلاب صنعتى دوم را گرفت. هم‌چنين آشكار مي‌سازد كه چرا در اين زمينه «جهانى‌گری» حتى اگر پرسش‏هاى روند موجود را به گونه‌اى اشتباه مطرح سازد، استعاره [22]مناسبى است. در حقيقت هر كسى اين احساس‏ را دارد كه نسبت به گُذشته در رابطه رقابتى گُسترده‌ترى قرار دارد، حتى اگر شمار رقباى او در واقعيت محدود باشد. با اين حال پارگى نيرومندتر بازارهاى كار و نفوذپذيرى بزرگ‌تر اقتصادهاى ملى خود را تنها از طريق انعطاف نوين تقسيم وظايف براى جريان‌هاى اقتصادى بين‌المللى توضيح مي‌دهد.

براى اين‌كه از سرمايه‌دارى كنونى تصويرى براى خود بسازيم، كافى است كه سرنوشت اِپل[23] و مايكروسافت[24] را با هم بسنجيم. ‌دو شركتى كه به مشهورترين بازيگران اصلى انقلاب كمپيوترى تعلق دارند. بر مبناى عقيده مشترك بيش‌ترين ناظران، اِپل، خالق كمپيوتر ماكينتوش[25] نسبت به مايكروسافت از توانائى نوآوری بيش‌ترى برخوردار است. مايكروسافت در سال ۱۹۹۵ توانست با ويندوز ۹۵ براى اولين بار برنامه‌اى را وارد بازار سازد كه از سطح به‌كارگيرى دوستانه‌ ماكينتوش‏ نزديك به ده سال استاندارد برخورداراست. و با اين حال ماكينتوش‏ در بحران به‌سر مي‌برد، در حالى كه مايكروسافت از رونق برخوردار است. اِپل به خطائى اساسى دست زد. اگر بتوان چنين گُفت، اين شركت از يك استراتژى »حمايت گُمرُكى«[26] پيروى كرد. به‌جاى آنكه در تكامل برنامه‌هاى به‌كارگيرى متخصص‏ گردد ـ ـامرى كه اِپل بهتر از هر چيز ديگرى بر آن احاطه دارد‌ـ اين شركت خواست همه چيز را خود توليد كند. برنامه‌هاى به‌كارگيرى، كمپيوتر، چاپگر و غيره. در عوض‏ مايكروسافت تصميم گرفت از يك استراتژى «باز» پيروى كند و تولید بهترین کمپیوترها و چاپگرها و ... را به  شركت‌هائى چون كُمپاك[27] يا ديل[28]، يولت پاكارد[29] واگذاشت. نتيجه آن كه اِپل تقريبأ ورشكسته است در حالى كه مايكروسافت در زمينه سرمايه‌گُذارى بورسى از آی بی ام[30] نيز پيش‏ افتاده است. مايكروسافت به‌طور كامل به جهان حلقه گِرد پا نهاده و تنها در آن‌جا كه از تخصص‏ برخوردار است، يعنى در بخش‏ تكامل برنامه‌هاى كاركردى از «نقطه ضعف» برخوردار است. اِپل ميدان را از دست داد و در دوران شركت‌هاى مختلط باقى ماند. زيرا در اين حالت كيفيت مجموعه فرآورده‌ها در نظر گرفته مي‌شود بطورى كه نقطه ضعف ضعيف‌ترين حلقه زنجير شامل حال فرآورده‌هاى بهتر نيز مي‌گردد.

اين مثال ما را به مركز روند انكشافى مي‌برد كه اينك در جريان است و آن‌چه را قابل فهم مي‌سازد كه عادتأ  »جهانى‌گرى« ناميده مي‌شود. شيوه توليدى حلقه گِرد در نتيجه «گروه‌بندى»‌هاى نوين گوشه‌هاى دنج نوئى به‌وجود مي‌آورد كه كشورهاى فقير مي‌توانند آن‌جا را به آشيانه خود بدل سازند. به‌اين ترتيب برخى از كمپيوترها و چاپگرهائى كه از آسيا مي‌آيند، مي‌توانند در دنباله توليداتى كه مايكروسافت در پى خود مي‌كشد، جاى مسلمى براى خود به‌دست آورند، با آن‌كه شركت‌هاى تعيين‌كننده در اين بخش‏ها، يعنى كمپاك و يولت پاگارد، طبيعتأ از ايالات متحده مي‌آيند. اما راه تفهيم اين پديده را سد خواهيم ساخت، هرگاه كه مسئوليّت تغيير ساختارى كنونى را به گردن اين كشورها بي‌اندازيم. تحول سرمايه‌دارى براى اين كشورها فضاى عمل تازه‌اى را مي‌گُشايد. اگر امروز نتيجه بازى ميان جنوب و شمال «معلوم» نيست، حل اين معما خود را به‌صورت فسخ به‌اصطلاح مسئوليت «فورديستى« كارخانه‌ها القاء مي‌كند، جريانى كه حتى سازش‏ اجتماعى پس‏ از جنگ را نيز به دور مي‌ريزد.

پايان فورديسم

رابطه ميان انقلاب صنعتى و «عدالت اجتماعى» وضعيتى ثابت نيست. نخستين انقلاب صنعتى در قرن نوزده سبب شد تا دهقانانى كه در نتيجه پيش‌رفت بارآورى كار در بخش‏ كشاورزى خانه خراب شده بودند، به شهرهائى هجوم برند كه به هيچ‌وجه آمادگى برخورد با اين مهاجرت را نداشتند. اين دورانى بود كه در آن از»بينوائى طبقات كاركُن« سخن گُفته مي‌شد و ماركس‏ توانست كارگران بسيارى را متقاعد کند كه تنگدستى آنها يكى از شرايط ضرورى سرمايه‌دارى است. اين تشخيص‏ نادرستى خود را نشان داد و آن‌هم به‌خاطر يك سلسله عوامل سياسى و اجتماعى كه مكمل «انقلاب صنعتى دوم» و به گونه‌اى تنگاتنگ به يك‌ديگر پيوسته بودند، وضعيت كارگران را از بنياد دگرگون ساخت.

آن‌چنان كه «مكتب تنظيم»[31] فرانسوى بيرون كشيده است، سرمايه‌دارى انقلابات صنعتى را كه بدون ارتباط با يك‌ديگر در كنار هم باشند و غير از آن، ضوابط ثابت اقتصاد بازار را موجب نمي‌شود، بلكه هرگاه سرمايه‌دارى بخواهد از کاركرد برخوردار باشد، بايد مجموعه‌اى از فنون توليدى و ضوابط اجتماعى را به‌وجود آورد كه هم‌زمان از اعتبار برخوردار باشند. سومين انقلاب صنعتى كنونى قرارداد اجتماعى را واژگون مي‌سازد، به همان‌گونه كه طى انقلاب دوم ‌ـ يعنى طى سده ما‌ـ نوشته شد، آن را به بحران كشاند. «فورديسم «كه همان قرارداد اجتماعى ناميده مي‌شود، در برابر چشمان ما مضمحل مي‌گردد. هرگاه بخواهيم شكل اجمالى اين بحران را ترسيم كنيم، بايد اشكالى را كه به‌طور بلاواسطه با انقلاب «فنى» در ارتباط هستند و اشكالى كه محصول سازش‏ اجتماعى مي‌باشند، را از هم جدا سازيم. بايد تا آنجا كه ممكن است، نظرگاه‌هائى كه از روند اضمحلال كنونى كه نتيجه انقلاب صنعتى نوين است و جنبه‌هائى كه به عوامل اقتصادى باز مي‌گردند، را نيز از يك‌ديگر مجزا سازيم.

نخست بايد توضيح دهيم كه چرا يك‌چنين قرارداد اجتماعى «فورديسم» ناميده مي‌شود. هنرى فورد[32] در يك روز زيبا تصميم گرفت كه مزد كارگران خود را دو برابر سازد. استدلال «علنی» او چنين بود: «من مي‌خواهم كه كارگرانم مزد خوبى دريافت كنند تا بتوانند اتومبيل‌هاى مرا بخرند.» اين كلام كه مشهور گشته است، البته كه يك شوخى است. اتومبيل‌هائى كه كارگران فورد خريدند بخش‏ بسيار ناچيزى از كل بازار فروش‏ او را تشكيل مي‌دادند، در عوض‏ سهم دستمزدها در ميان مخارج توليد از وزن بيش‌ترى برخوردار گشت. آن اظهار نظر شوخى گونه گاهى جدى گرفته شد كه موجب برخى بدفهمى‌ها گشت. علّت اصلى كه سبب شد تا چرا فورد به سطح دستمزدها بي‌افزايد، نوسان كاركنان بود. او براى آن كه بتواند كارگران را به نوار رونده [33] به زنجير كشد، تصميم مي‌گيرد دستمزدها را به گونه‌اى هياهوبرانگيز افزایش دهد، نتيجه آن كه در كارخانجات فورد به‌طور منظم» طبقه كارگر» به‌وجود آمد. تصميم فورد سودمند افتاد. رشد توليد به‌سرعت خسارات او را در رابطه با بخشش‏ مزدى جبران کرد و به‌زودى توانست اعلان دارد كه» اين معامله خوبى بود»[34] هسته اصلى فورديسم از ارتباط رشد مزد و رشد توليد تشكيل شده است. كار بر روى نوارهاى رونده، ارتقاء بارآورى را به گونه‌اى هياهو برانگيز ممكن ساخت و بخشى از اين رشد توليد به كارگران داده شد. بر عكس‏ آن‌چه كه ماركس‏ بينوائى طبقه كارگر را امرى اجتناب ناپذير مي‌دانست، مي‌توان ارتباط ميان تكامل مزد با ثروت توليد شده را ديد.

يك خبرنگار امريكائى در سال‌هاى پنجاه چنين گُفت: »فورد پير نژادپرست نيست. براى او على‌السويه است كه كارگرانش‏ سپيد يا سياه‌پوست هستند، ديپلم دارند يا ندارند، انگليسى بلدند و يا آن كه كم و بيش‏ بى‌سوادند. تنها چيزى كه او نمي‌خواهد اين است كه آنها نبايد الكلى باشند» تفاوت با وضعيت امروز نمي‌تواند واضح‌تر از اين باشد. كسى كه امروز انگليسى نداند و يا اصلأ بى‌سواد باشد، كم‌ترين شانسى ندارد كه در واحدى توليدى با كارآئى نيرومند بتواند شركت داشته باشد. براى كارگران آموزش‏ نيافته »فورديسم» پايان يافته است و آنها از مركز ماشين سرمايه‌دارى جدا گشته‌اند.

رُبرت كاستل[35] اين «جدائی» نوين كار را در يك كار پژوهشى كه به تازگى انتشار يافته است به‌طور جامع بررسى كرده است. آن گونه كه او نشان مي‌دهد، در پي آستانه پيدايش‏ سرمايه‌دارى تعداد رشد يابنده ولگردان، »زائدان»، رانده شدگان حكومت مطلقه نخستين گُردانى بودند كه در سده نوزدهم به‌تدريج به كارگران مزدور بدل گشتند. در ارتباط با وضعيت امروز اين پرسش‏ مطرح مي‌شود كه آيا جدائى كار از كارخانه فوردى متقابلأ دگرگونى ساختارى راديكال از تصور كار را به همراه خود مي‌آورد و يا آن كه به‌طور ساده و بى‌آلايش‏ به معنى كنار نهادن اين افراد]‌از روند كار] است.

در چشم‌اندازهاى تحليلى تئورى حلقه گِرد نمايان گشت كه ما در حقيقت با روندى دوگانه سروكار داريم. با توجه به كار آموزش‏ يافته كه تنها در مفهومى بسيار محدود »جدا» مي‌گردد، پايان كارخانه بزرگ فوردى به مثابه دگرگونى ساختارى دستگاه توليد به واحدهاى كوچك‌تر «حرفه‌اى‌تر» و پيش‏ از هر چيز متجانس‏تر تعبير مي‌شود. نيروى كار آموزش‏ يافته همچنان به مركز«سيستم» تعلق دارد، اما در كدام مكان توليد به‌كار گرفته شود، دچار نوسانات بزرگى مي‌گردد. كسى كه ترقى شغلى خود را در نزد مايكروسافت آغاز مي‌كند، نمي‌داند كه ارتقاء شغلى او در كجا پايان خواهد يافت. كسى كه در نزد فورد و يا رِنو[36] آغاز مي‌كند، مي‌تواند مطمئن باشد كه در همان‌جا نيز] كارش‏ را‌] به پايان خواهد رساند.

جدائى نيروى كار آموزش‏ نيافته ليكن از نوع ديگرى است. بدون در نظر گيرى تلاش‏هائى كه در بخش‏ آموزش‏ براى نسل‌هاى آينده انجام ميگيرند، چنين به نظر مي‌رسد كه سرنوشت كارگرانى كه بد آموزش‏ يافته‌اند، از هم اكنون تعيين گشته است. براى آنكه بتوان به پرسش‏ رُبرت كاستل پاسخ گُفت، اين احتمال كم است كه اين جدائى موجب پيدايش‏ قرارداد اجتماعى نوئى همراه با كار مزدى گردد. احتمال بيشتر آن است كه كارگران آموزش‏ نيافته در كشورهاى ثروتمند در دوران گُذارى كه با تمامى قهر خود در بالاى سر آنها در حركت است، به بازندگان تعلق خواهند داشت، دورانى كه تقاضا براى كار آموزش‏ نيافته بدون آمادگى از پيش‏ درهم شكسته مي‌گردد

 

 

پانوشت‌ها:


[1] Daniel Cohen

[2] Fehldiagnose Globalisierung

[3] Ecole normale Superieure

[4] Jospin

[5] Innovation

[6] حلقه گِرد برگردانى است براى O-Ring. خصوصيت حرف لاتينى O اين است كه مثل دايره گِرد است و چون در الفباى فارسى شبيه چنين حرفى وجود ندارد، براى آن معادل گِرد را برگُزيدم كه خود بيانى از خصوصيت اين حرف است.

 

[7] Michael Kremer

[8] Challenger

[9] NASA

[10] Charli arker

[11] Dezzie Gillespe

[12] Donny

[13] Marie Osmond

[14] Datenverarbeitung

[15] Produktdesign

[16] INSEE

[17] Karriere

[18] Jacques Dorfmann

[19] رولان گاروس Roland Garros‌‏ ميدان ورزشى است در پاريس‏ كه هر ساله در آنجا مسابقات بين‌اُلمللى تنيس‏ زنان و مردان بر روى خاك رُس‏ انجام مي‌گيرد.

[20] منظور از «ديپلم» داشتن مدرك تحصيلات دانشگاهى است.

[21] Segment

[22] Metapher

[23] Apple

[24] Microsoft

[25] Macintosh

[26] Protektionistisch

[27]Compaq

[28] Dell  

[29] Hewlettpackard

[30] IBM

[31] Regulationsschule

[32] هنرى فورد Henry Ford در سال ۱۸۶۳ زاده شد و در سال ۱۹۴۷ درگذشت. او فرزند يك مزرعه‌دار بود كه در جوانى به مكانيسم‌هاى اقتصاد بازار يعنى بازار فروش، تقاضا، معيارگيرى، جيره‌بندى، خودكارى و اهميت تفاهم اجتماعى در بالا بردن بارآورى نيروى كار پى برد. او طراح و سازنده اُتومبيل بود كه توانست بر اساس‏ اختراعات فنى و شعور اقتصادى خود صنعت بزرگ اتومبيل سازى »فورد» را در ايالات متحده امريكا به‌وجود آورد.

 

[33]  Fließband

[34] گفتار انگليسى او چنين است: It was goot business.

[35] Robert Kastel

[36] Renault